معنی مدیون
لغت نامه دهخدا
مدیون. [م َدْ] (ع ص) مرد وامدار. مرد بسیاروام. (منتهی الارب). قرض دار. (غیاث اللغات). بدهکار. وامدار. غریم. مقروض. داین. نعت است از دین:
بس کس از عقد زنان قارون شده
دیگری از عقد زن مدیون شده.
مولوی.
فارسی به انگلیسی
Beholden, Debtor, Indebted
فرهنگ عمید
قرضدار، بدهکار،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بدهکار، وام دار
فارسی به عربی
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) قرض دار، بدهکار.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدهکار، غارم، قرضدار، وامدار،
(متضاد) داین، مرهون، مشغولالذمه
فرهنگ فارسی آزاد
مَدیُون، وام دار، قرض دار، بدهکار،
معادل ابجد
110