معنی مراقب و پاسدار
حل جدول
لغت نامه دهخدا
پاسدار. (نف مرکب) نگاهبان. مراقب. نگهبان. حارس. پاسبان. عاس:
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار.
فردوسی.
چو برگشت رستم بر شهریار
ازایران سپه گیو بد پاسدار.
فردوسی.
مرا بر همه گنجهای زمین
نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار.
فردوسی.
باغبانی بباید آن بت را
با یکی پاسدار چوبک زن.
فرخی.
گر مرا پاسدار خویش کند
خدمت او کنم بجان و بتن.
فرخی.
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست
گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟
فرخی.
مراقب
مراقب. [م ُ ق ِ] (ع ص) نگرنده. مواظبت کننده. مواظب. ناظر. نگران. که می پاید و مراقبت میکند:
رو مراقب باش بر احوال خویش
نوش بین در داد و اندر ظلم نیش.
مولوی.
مدتی زن شد مراقب هر دو را
تا که شان فرصت نیفتد در خلا.
مولوی.
|| حارس. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نگهبان. حافظ. نگهدار. نگاهبان. (یادداشت مؤلف). که حفاظت و حراست و نگهبانی کند. نعت فاعلی است از مراقبه. رجوع به مراقبه شود. || مترقب. (از متن اللغه). منتظر. متوقع. چشم دارنده. چشم به راه:
سه مدحت فرستادم ای فخر عالم
به هریک بدم مر صلت را مراقب.
حسن متکلم.
|| ترسنده. (فرهنگ خطی). خائف. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || در اصطلاح عرفا، نگاهدارنده ٔ قلب از بدی ها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراقبه و مراقبت شود.
مراقب. [م َ ق ِ] (ع اِ) ج ِ مرقب. (متن اللغه). رجوع به مَرقَب شود.
فرهنگ عمید
پاسدارنده، نگهبان، مراقب،
فرهنگ فارسی هوشیار
نگهبان، مراقب، پاسبان
فرهنگ معین
(اِفا.) نگهبان، مراقب، نگه داری کننده.
فارسی به عربی
متیقظ، مراقب، مراقبه، ملتزم
مترادف و متضاد زبان فارسی
عربی به فارسی
نگهدار , نگهبان , حافظ , اگاهی دهنده , انگیزنده , گوشیار , به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن , مبصر , مشاهده کننده , مراقب , پیرو رسوم خاص , سرپرست , ولی , رءیس , ناظر , قراول , بازرس
فارسی به ایتالیایی
guardiano
فرهنگ فارسی آزاد
مَراقِب، به مَرقَب و مِرقَب مراجعه شود،
معادل ابجد
617