معنی مرتضی کاظمی

حل جدول

مرتضی کاظمی

از بازیگران سریال سال‌های ابری

از بازیگران سریال سال های ابری


اثر مرتضی مشفق کاظمی

تهران مخوف

لغت نامه دهخدا

کاظمی

کاظمی. [ظِ] (اِخ) (سید...) به لطف طبع و جودت ذهن اتصاف داشت و در شیوه ٔ سپاهیگری سلوک نموده رایت جلادت می افراشت و در اوائل سلطنت خاقان مغفور در ملازمت درگاه عالم پناه بسر میبرد و به موجب فرمان واجب الاذعان جهت رسالت خواجه عمادالدین محمود کاوان که مشهور است بخواجه ٔ جهان روی توجه به جانب گلبرگه آورد و در وقت مراجعت از راه دریا به فارس رفته در شیراز رحل اقامت انداخت و هم در آن ولایت عازم سفر آخرت گشته خانه ٔ تن از مهمان روح بازپرداخت، قصیده ٔ شهر آشوب که در مذمت اعیان و اشراف دارالسلطنه هرات منظوم شده از نتایج طبع اوست و مطلع آن قصیده این است. که:
شکر خدا که قاضی شهر هری نیم
در سلک آدمی صفتانم خری نیم.
(رجال کتاب حبیب السیر ص 170).
در ترجمه ٔ مجالس النفائس آمده است:
شخصی کاظم الغیظ بود، ازین جهت کاظمی تخلّص مینمود ولیکن بسی کسی هزال و بر جدال. اما سبک روح پر روح، و در کمال فضل و کمال، سلطان صاحبقران او را به رسالت به هندوستان فرستاد و در وقت مراجعت در ملک عراق توقف نمود بعد از آن چون به شیراز رفت از شر آز و حرص طعام هلاک گشت، زیرا که چندان طعام بنوشید که ممتلی گردید و از درد ابتلا مرد و از جمله اشعار اوست:
صبح از افق چو رایت بیضا برآورد
آهم علم بر اوج ثریا برآورد
و هجو شهرانگیز که جهت عامه ٔ شهر هری گفته نیکوست و این مطلع آنست:
شکر خدا که قاضی شهر هری نیم
در سلک آدمی صفتانم، خری نیم
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 211). و در صفحه ٔ 37 همین کتاب آمده:... از حضرت پادشاه به خواجه ٔ جهان به رسالت رفت و محل آمدن در عراق ماند و در شیراز فوت شد. در سپاهیگری شهرت تمام داشت نظمش روان واقع میشد وقصایدش در رنگ قصاید بابا سودائی بود.

کاظمی. [ظِ] (اِخ) دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و14هزارگزی خاوری راه آهن اهواز به خرمشهر کنار راه کارون. دشت و گرمسیری و داری 170 تن سکنه است. آب از کارون دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه ٔ ایدان هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


مرتضی

مرتضی. [م ُ ت َ ضی ی](ص نسبی) منسوب به مرتضی.(ناظم الاطباء). رجوع به مرتضوی شود.

مرتضی. [م ُ ت َ ضا](اِخ) لقب علی بن ابی طالب است علیه السلام:
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.
ناصرخسرو.
زبده ٔ دور عالمی زان چو نبی و مرتضی
بحر عقول را دُری شهر علوم را دَری.
خاقانی.
مرتضی صولتامگر سوی قبر
هدیه چون مرتضی فرستادی.
خاقانی.
رجوع به علی(ابن ابی طالب) شود.

مرتضی.[م ُ ت َ ضا](اِخ)(شیخ...) رجوع به انصاری شود.

مرتضی. [م ُ ت َ ضا](اِخ)(سید...) رجوع به علم الهدی شود.

مرتضی. [م ُ ت َ ضا](ع ص) پسندیده.(غیاث اللغات، از منتخب اللغات و کنزاللغه)(مهذب الاسماء)(زمخشری). گزیده. مختار. اِرتضاه ُ؛ اختاره.(از متن اللغه). نعت مفعولی است از ارتضاء:
چون به گورستان روی ای مرتضی
استخوانشان را بپرس از مامضی.
مولوی.
|| راضی کرده شده. خشنود شده.(فرهنگ فارسی معین). رجوع به ارتضاء شود.


حافظ کاظمی

حافظ کاظمی. [ف ِ ظِ ظِ] (اِخ) رجوع به محمدبن شمس الدین قاری کاظمی شود.


علی کاظمی

علی کاظمی. [ع َ ی ِ ظِ] (اِخ) ابن حسین بن علی آل محظوظ وشاحی اسدی کاظمی. رجوع به علی محفوظ شود.

علی کاظمی. [ع َ ی ِ ظِ] (اِخ) ابن محمدحسین بن زین العابدین. مشهور به زین التمیمی کاظمی. رجوع به علی تمیمی شود.

علی کاظمی. [ع َ ی ِ ظِ] (اِخ) ابن محمدبن علی بن ابی المعالی الصغیربن ابی المعالی الکبیر طباطبایی اصفهانی کاظمی حائری شیعی امامی. رجوع به علی طباطبائی شود.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

مرتضی کاظمی

2421

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری