معنی مرخص کردن

فارسی به انگلیسی

مرخص‌ کردن‌

Deinstitutionalize, Dismiss, Excuse, Nod, Relieve

فرهنگ فارسی هوشیار

مرخص کردن

‎ پروانه دادن دستوری دادن، آزاد کردن، رها کردن (مصدر) رخصت دادن اجازه دادن: مجدالدوله مهدی قلی خان و میرزا عبدالله خان. . . را مرخص کردیم که بروند از ریشه های کوه بالا دست ما آمده آهو شکار نموده برای ماهم آهو بیاورند، آزاد کردن، کسی را پس از خاتمه کار وی رها کردن.


مرخص

اذن داده شده بعد از ممنوعیت، آسان و سهل کرده، میسر و سهل شده، مجاز


مرخص ساختن

پروانه دادن دستوری دادن (مصدر) مرخص کردن: و بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را (که) حاکممشهد نموده بود مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را برداشته. . .


مرخص شدن

‎ پروانه یافتن، آزاد گشتن، رها شدن (مصدر) رخصت داده شدن. یا مرخص شدن از خدمت کسی. از حضور او بیرون آمدن با اجازه، آزاد شدن، رهاشدن (پس از خاتمه کار) .


گسیل کردن

(مصدر) فرستادن روانه کردن: و متعوهن و ایشانرا چیزی دهید و تهی گسیل مکنید، مرخص کردن.


کردن

ترتیب دادن، درست کردن

حل جدول

فارسی به عربی

مرخص کردن

اجازه، اطرد

لغت نامه دهخدا

مرخص

مرخص. [م ُ رَخ ْ خ َ](ع ص) اذن داده شده بعد از ممنوعیت.(از متن اللغه). || آسان و سهل کرده.(ناظم الاطباء). میسر و سهل شده.(از متن اللغه). || مأذون. مجاز. دستوری یافته. رخصت داده شده.(یادداشت مرحوم دهخدا). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید: هر یک از شما مرخص و مخیر است در باب خویش.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- مرخص ساختن، اجازه دادن. رخصت دادن. اذن دادن: بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را... مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را بر داشته...(عالم آرا ص 217).
- || آزاد کردن. رها ساختن. رجوع به مرخص کردن شود.
- مرخص شدن، مجاز و مأذون شدن. اجازه ٔ یافتن رخصت یافتن.
- || آزاد شدن. اجازه ٔ خروج یاسفر گرفتن. مجاز به رفتن و حرکت شدن: از مدرسه مرخص شدن، از حضور کسی مرخص شدن. از زندان مرخص شدن.
- مرخص کردن و نمودن، رخصت دادن: مجدالدوله و... را مرخص کردیم که بروند... آهو شکار نموده برای ما هم بیاورند.(سفرنامه ٔ ناصرالدین شاه به مشهد ص 40).
- || رها کردن. اجازه ٔ حرکت و رفتن و سفر دادن. از قید آزاد کردن.

فارسی به آلمانی

فرهنگ فارسی آزاد

مرخص

مُرَخَّص، اِذن داده شده، مُجاز، آسان گردیده، ارزان و ناچیز،

فرهنگ معین

مرخص

اجازه داده شده، آزاد شده. [خوانش: (مُ رَ خَّ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

مرخص

اجازه‌داده‌شده،
[مجاز] ویژگی کسی که به او اجازه‌ داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مرخص

آزاد، خلاص، رها، ول، برکنار، معزول، رخصت‌یافته، ماذون،
(متضاد) درگیر، گرفتار

فارسی به ترکی

مرخص شدن‬

taburcu olmak

معادل ابجد

مرخص کردن

1204

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری