معنی مردد
لغت نامه دهخدا
مردد. [م ُ رَدْ دَ](ع ص) مرد دودله و سرگشته که بیرون شد کار نداند.(منتهی الارب). حائر بائر.(متن اللغه). دودل. دو دله. که اسیر شک و تردید است. که مصمم نیست. که بر کاری استوار نیست. مردد شدن، به تردید افتادن.
|| بی قرار. ناپایدار. بی ثبات. متردد.(ناظم الاطباء). || بازگردانیده شده.(غیاث اللغات). || هلاک شونده.(منتهی الارب).
مردد. [م ُ رَدْ دِ](ع ص) بسیار گرداننده. || کسی که تردید می کند.(ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(مُ رَ دَّ) [ع.] (اِمف.) دودل.
فرهنگ عمید
دودل، سرگردان،
حل جدول
دودلی، تردید، شک
فرهنگ واژههای فارسی سره
دودل
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشفتهرای، بیثبات، حیران، دودل، سرگشته، متردد، متزلزل، مذبذب، مشکوک، نامطمئن، نگران،
(متضاد) مصمم
فارسی به انگلیسی
Ambivalent, Dubious, Hesitant, Indecisive, Infirm, Oscillator, Scrupulous, Shaky, Skeptically, Timid, Uncertain, Undecided, Vacillating, Waverer, Weak-Minded
فارسی به عربی
غیر موکد، متردد
فرهنگ فارسی هوشیار
دو دله، سرگردان
فرهنگ فارسی آزاد
مُرَدَّد، متحیّر، مُتَرَدِّد، دودل، مکرر، تکرار شده،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Akatalektisch, Unsicher [adjective]
معادل ابجد
248