معنی مردم عادی
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Commonalty, Commons, Crowd, Mob, Ruck
فارسی به عربی
ارض مشاعه، عادی، عاری، مالوف، وضع طبیعی
لغت نامه دهخدا
عادی. (ص نسبی) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.
عادی. [دی ی] (ع ص نسبی) نسبت است به عادت. هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است. (از غیاث اللغات).
عادی. (ع ص) دیرینه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه. || عادیا اللوح، هر دو طرف کرانه ٔ آن. || دزد. || (ص) ستمکار. || دشمن. (منتهی الارب).
عربی به فارسی
پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم
واژه پیشنهادی
عوام پسند
فرهنگ معین
متجاوز، ستمگر، دشمن، جمع عدات. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]
منسوب به عادت، آن چه که به آن عادت کرده باشند، در فارسی به معنای معمولی، پیش پا افتاده. [خوانش: [ع.] (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
عدو، دشمن، متجاوز، متعدی،
جنگاور،
مترادف و متضاد زبان فارسی
رایج، متداول، معمولی، معمول، پیشپاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو،
(متضاد) غیرعادی
فرهنگ فارسی هوشیار
دیرینه، امری که عادت بر آن جاری شده
فرهنگ فارسی آزاد
عادِی، متجاوز- متعدی- دزد- ظالم-شیر-دشمن (جمع:عُداه)،
فارسی به ایتالیایی
solito
معادل ابجد
369