معنی مردم عادی

حل جدول

مردم عادی

فیلمی از رابرت رد فورد

عام، عوام

فارسی به انگلیسی

مردم‌ عادی‌

Commonalty, Commons, Crowd, Mob, Ruck

فارسی به عربی

عادی

ارض مشاعه، عادی، عاری، مالوف، وضع طبیعی

لغت نامه دهخدا

عادی

عادی. (ص نسبی) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.

عادی. [دی ی] (ع ص نسبی) نسبت است به عادت. هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است. (از غیاث اللغات).

عادی. (ع ص) دیرینه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه. || عادیا اللوح، هر دو طرف کرانه ٔ آن. || دزد. || (ص) ستمکار. || دشمن. (منتهی الارب).

عربی به فارسی

عادی

پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

عادی

متجاوز، ستمگر، دشمن، جمع عدات. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]

منسوب به عادت، آن چه که به آن عادت کرده باشند، در فارسی به معنای معمولی، پیش پا افتاده. [خوانش: [ع.] (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

عادی

عدو، دشمن، متجاوز، متعدی،
جنگاور،

مترادف و متضاد زبان فارسی

عادی

رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش‌پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو،
(متضاد) غیرعادی

فرهنگ فارسی هوشیار

عادی

دیرینه، امری که عادت بر آن جاری شده

فرهنگ فارسی آزاد

عادی

عادِی، متجاوز- متعدی- دزد- ظالم-شیر-دشمن (جمع:عُداه)،

فارسی به ایتالیایی

عادی

solito

معادل ابجد

مردم عادی

369

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری