معنی مردنی

لغت نامه دهخدا

مردنی

مردنی. [م ُ دَ](ص لیاقت) فانی. که سرانجام بمیرد و نماند. که باقی و پایدار و انوشه نیست. که مرگ او حتم و یقین است: اوست حیات گیرنده از نفسهای مردم خواه آنکه مردنی است خواه آنکه مرده نیست در خوابگاه.(تاریخ بیهقی ص 307). || لایق مردن. سزاوار مردن. که محکوم به کشته شدن و مردن است. || در شرف مرگ. محتضر.بیماری که به بهبود او امیدی نیست. مریض غیر قابل علاج. رفتنی. || در تداول، سخت ضعیف و نحیف.بسیار بی بنیه و بی رمق که پنداری در شرف مرگ است. ||(اِ) مرده. جنازه.(ناظم الاطباء). اما معنی اخیر در مآخذ دیگر دیده نشد.(یادداشت لغت نامه).

فرهنگ معین

مردنی

نزدیک به مرگ، بسیار ضعیف و لاغر،

فرهنگ عمید

مردنی

لایق و سزاوار مردن،
نزدیک به مردن،

حل جدول

مردنی

در آستانه مرگ، بسیار ضعیف و بی‌حال

در آستانه مرگ، بسیار ضعیف و بی حال

مترادف و متضاد زبان فارسی

مردنی

محتضر، مشرف‌به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی‌حال، نفله، فناپذیر، زوال‌پذیر

فارسی به انگلیسی

مردنی‌

Dying, Goner, Moribund, Mortal, Terminal

فارسی به عربی

مردنی

انسان

گویش مازندرانی

مردنی

مردنی، جهت تحقیر استفاده می شود

فرهنگ فارسی هوشیار

مردنی

(صفت) لایق مردن سزاوار مرگ.

معادل ابجد

مردنی

304

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری