معنی مردوخ

حل جدول

مردوخ

خداى بابِلى


آنو ، مردوخ

خداى بابِلى


آنو، مردوخ

خداى بابِلى


خدای بابلی

مردوخ


خداى بابِلى

آنو، مردوخ

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

بلادان

بلادان. [] (اِخ) به معنی «پسر را فرستاد» نام پدر مردوخ، شهریار بابل بوده است. (از قاموس کتاب مقدس).


نبوکدنصر

نبوکدنصر. [ن ِ ک َ ن ِص ْ ص َ] (اِخ) یا بخت النصر یا نبوخدنصر. از سلاطین بزرگ بابل و معاصر با دانیال نبی است. در قاموس کتاب مقدس آمده است: نبوکدنصر و نبوخدنصر [بمعنی: تا نبوتاج را محافظت نماید] این دو لفظ لقب پادشاه بابل است که پسر نبوپولاسر و مؤسس مملکت بابل بود، وی مشهورترین ِ پادشاهان سلسله ٔ خود بلکه میتوان گفت که مشهورترین ِ سلاطین دنیا بوده است و در کتابهای ملوک و تواریخ ایام عزرا و نحمیا و استر و ارمیا و خصوصاً در دانیال مذکور است و برخی از حکایات وی از آثار قدیمه ٔ آن شهر معلوم می شود و در موزه ٔ برلین سنگی است که تصویر سر نبوخدنصر بر آن منقوش و این کلمات نیز بر آن مکتوب است: «نبوکد نصر شهریار بابل این را در مدت حیات خود محض اکرام و احترام مولای خود، مردوخ ساخت »، و از مفاد قصص و حکایات چنان معلوم میشود که پدر نبوکدنصر او را به جنگ فرعون «نکو» امر فرمود، وی را در حوالی «کرکمیش » در 605 ق.م.مغلوب ساخت و از آن جمله آنچه را آن پادشاه در بین النهرین و شام و فلسطین داشت متصرف گشته اورشلیم را مفتوح و بعضی از اهالی را که دانیال و رفقایش نیز از آن جمله بودند با خود به اسیری برد، از آن پس چون واقعه ٔ فوت پدر گوشزد وی گردید به بابل مراجعت نموده به تخت شهریاری برآمد و رؤسای عساکر خود را امر نمودکه اسیران یهود و فنیقیه و شام و مصر را به بابل آورند و از این حوادث و وقایع درک عبارتی که در کتاب دوم پادشاهان وارد شده است آسان خواهد بود که میگوید «در ایام او نبوکدنصر پادشاه آمد و یهویاقیم سه سال بنده ٔ او بود» و لقب پادشاه درباره ٔ وی اشاره بدان است که رفعت و علو شأن و درجه ٔ وی به کجا خواهد رسیدو سه سال مذکور از 605 تا 603 ق.م. می باشد. از آن پس یهویاقیم در سال 602 ق.م. بر وی عاصی شد و خداوند نیز جنگجویان کلدانیان و ارامیان و موآبیان و عمونیان را بر وی مسلط گردانید، پس از آن نبوکدنصر عساکر خود را به اورشلیم فرستاد و یهویاقیم را اسیر و دستگیر کرد و بالاخره آزاد کرد. پس از یهویاقیم پسرش یهویاکین به سلطنت رسید و نبوکدنصر سه باره بر اورشلیم حمله برده آن را محاصره نمود و یهویاکین تسلیم وی شد، او نیز شهر را مفتوح ساخته خانه ٔ خداوند و قصر سلطنتی را متصرف گشت و همگی را به بابل به اسیری برد و «متنیا» را به پادشاهی اورشلیم گماشت و او را صدقیا نام کرد، صدقیا نیز بعد از ده سال عاصی شد و نبوکدنصر برای بار چهارم به اورشلیم حمله کرد و بر شهر مسلط شدو او پسر صدقیا را پیش چشم پدر بکشت و چشمهای صدقیارا نیز برکند و در 588 ق.م. او را با خود به اسیری به بابل برد. و اما ارمیا که از غلبه ٔ نبوکدنصر نبوت نموده و خبر داده بود در حضور وی محترم گشته وی را از زندان برآورد و آنچه لازمه ٔ تلطف بود در حق وی معمول داشت. علی الجمله نبوکدنصر پادشاهی عظیم بود که دانیال وی را ملک الملوک می نامد، وی بابل را با باغهای مرتفعه بر تپه های مصنوعی که به هیأت تپه های طبیعی ساخته بود ازبرای خشنودی و نزهت خاطر زوجه ٔ خود آراسته بود، چه که زوجه ٔ وی از شهر و مملکتی که دارای کوهستان بود، آمده بود و این باغها از جمله ٔ عجایب دنیامحسوب بود و رودها و اصیلهای بسیار ازبرای مشروب ساختن اراضی ساخت و از جمله مطالبی که دلالت بر عظمت و اهمیت بناهای وی میکند آن است که نُه عشر آجرهائی که در بابل یافت شده اسم وی بر آنها مکتوب است، لکن حاکم ظالم و سخت دلی بود چنانکه پسران صدقیا را در جلو چشم پدر مقتول ساخته و مجوسیان و ساحرانی را که بر تفسیر خوابهای وی قادر نبودند امر به قتل نمود و اهالی را امر نمود که نفس وی را عبادت نمایند و با وجودی که وی پادشاه آسمانها را پرستش می نمود گمان میرود که پادشاه آسمانها را یکی از خدایان فرض مینمود نه اینکه وی را خدای واحد میدانست. وی به سال 561 ق.م. بدرود جهان گفت. مدت سلطنتش 44 سال بود. (از قاموس کتاب مقدس صص 871- 873). و نیز رجوع به بخت النصر شود.


بختنصر

بختنصر. [ب ُ ت ُ ن َ /ب َ ت َ ن َص ْ ص َ] (اِخ) (...دوم) از پادشاهان بزرگ بابل قدیم که از 604 یا 605 ق.م. تا 562 ق.م. در بابل حکمرانی کرده است و در کتاب مقدس نبوکد نصر آمده است. او پسر نبوپولاسر بود، در حوالی 612 ق.م. با دختر هووخشتر پادشاه ماد ازدواج کرد و در حدود 601 ق.م.بجنگ نخائو دوم پادشاه مصر رفت و سپس اورشلیم را خراب کرد (597 ق.م. - 587 ق.م.). (از لاروس). صحیح بخت نصر است بضم باء موحده و سکون خاء معجمه و ضم تاء مثناه فوقانیه و نون مفتوحه و صاد مشدده ٔ مفتوحه که گاه نیز در کتابت متصل نویسند بختنصر و این ارجح و اکثراست در طی عبارات عربی و استعمال این کلمه با الف ولام بخت النصر غلط است. (از نامه ٔ علامه ٔ قزوینی به دکتر معین مورخ 9 خرداد 1325) و آن معرب نام بابلی نبوکد نصر Nabukudurriusur (یعنی نبو [از ارباب انواع] تاج را نگهبانی کند) و آن از عالیترین القاب بابلی است که به دو پادشاه بزرگ بابلی داده اند. این نام را به بخترشه تبدیل کرده اند، طبری ج 1 ص 282 (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). در قاموس کتاب مقدس آمده است: او مشهورترین پادشاهان بابل بود. در کتابهای ملوک و تواریخ ایام عزرا و نحمیاو استر و ارمیا و خصوصاً در دانیال مذکور است...
در موزه ٔ برلین سنگی است که تصویر سر نبوکد نصر بر آن منقوش و این کلمات نیز بر آن مکتوب است: «نبوکد ناصر شهریار بابل این را در مدت حیات خود محض اکرام و احترام مولای خود مردوخ ساخت ».او در سال 605 ق.م. به جنگ فرعون مصر رفت و در حوالی کرکمیش وی را مغلوب ساخت، و از آن جمله آنچه را که آن پادشاه در بین النهرین و شام و فلسطین داشت متصرف گشته اورشلیم را مفتوح کرد و بعضی اهالی را که دانیال و رفقایش نیز از آن جمله بودند با خود به اسیری برد، از آن پس چون فوت پدر گوشزد وی گردید به بابل بازگشت و به تخت شهریاری برآمد و به رؤسای عساکر خود فرمان داد که اسیران یهود فینیقیه و شام و مصر را به بابل آوردند... نبوکد نصر سه بار به اورشلیم حمله برده آن را محاصره نمود، خانه ٔ خداوند و قصر سلطنتی را متصرف گشته همگی را به بابل به اسیری برد و متنیا را به پادشاهی نصب نموده اسمش را به صدقیا تبدیل کرد، بعد از ده سال عاصی شد، نبوکد نصر نوبت چهارم حمله ور شده پس از استیلای قحطی شدید و قتل دو پسر صدقیا در پیش روی پدر و کندن چشمهای صدقیا، در 588 ق.م. وی را به اسیری به بابل برد،... وی بابل را به باغهای مرتفعه بر تپه های مصنوعی که به هیئت تپه های طبیعی بوداز برای خشنودی و نزهت خاطر زوجه ٔ خود آراسته بود،... و این باغها از جمله عجایب دنیا محسوب بود، و رودهای بسیار از برای مشروب ساختن اراضی ساخت...، 9 عشر آجرهایی که در بابل یافت شده نام وی بر آنها مکتوبست، لیکن، حاکم ظالم و سخت دلی بوده چنانکه پسران صدقیا را در جلو چشم پدر مقتول ساخت و مجوسیان و ساحرانی را که بر تفسیر خوابهای وی قادر نبودند امر به قتل نمود، و اهالی را امر فرمود که نفس وی را عبادت نمایند. (از قاموس کتاب مقدس ص 872). در پایان عمر دیوانه شد و خود را گاو می پنداشت و چند سال در جنگلها بسر برد و درین وقت همسرش زمام امور کشور را در دست داشت. (از قاموس الاعلام ترکی). یکی از کارهای مهم او سدی است که از طرف شمال و جنوب بابل برای حفاظت این شهر از لشکر مهاجم خارجی ساخته و این سد از دجله تا فرات ادامه داشت و بواسطه ٔ این سد ممکن بود در موقع خطر تمام جلگه ٔ مجاور بابل را از طرف شمال مبدل به دریاچه کنند. (ایران باستان پیرنیا ص 193). نام پادشاه قدیم بابل است که بنی اسرائیل را از شام اسیر کرده به بابل آورد. لفظ مذکور از زبان بابلی به زبان عبرانی رفته نبوکد نصر شد و از عبرانی در عربی آمده بختنصر گشت. (فرهنگ نظام). گویند نام امیری از امرای لهراسب بود که بپادشاهی رسید و اصل آن نبوخت نصر بوده یعنی بنده و عبد نصر، چه نبوخت بمعنای عبد و نصر نام بتی بود و قدس شریف را وی خراب کرد. حقیقت آن است که مراد از این داستان بختنصر دوم پادشاه معروف کلده است که از 605 تا 562 ق. م. پادشاهی می کرده و همان است که اروپائیان نبوکد نصر یا نبوکد رصر می نامند. (ناظم الاطباء). نام پادشاهی که کافر بود، و این مرکب است از بخت که در اصل بوخت بود بمعنی پسر و نصر که نام بت است، چون او را در حالت طفلی پیش بت یافته بودند ونام پدرش معلوم نبوده لهذا به آن بت منسوب کردند، وشتر بختی منسوب به آن پادشاه است. (آنندراج) (غیاث اللغات): چون هفت ساله شد باقوت بود ولیکن آبله رو و گربه چشم، و بر سر مو نداشت و بیک پای لنگ بود، با این حال هم هیچ کودک با وی برنیامدی، مادرش گفت برخیز و هیزم بیار که ما را بجهت نفقه چیزی نیست. (قصص الانبیاء ص 179).
دانی کاین قصه بود هم به گه بیوراسب
هم به گه بخت نصر هم به گه بوالحکم.
منوچهری.
و رجوع به تاریخ طبری ج 1 و الکامل ج 1 ص 111 و مافروخی ص 22 و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و تاریخ مغول عباس اقبال ص 101 و تاریخ سیستان ص 61، 35 و 34 و فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 5، 6، 48 و 52 و نزههالقلوب ج 3 ص 91، 37 و 17 وفهرست تاریخ گزیده و فهرست اعلام ایران باستان پیرنیا و المعرب جوالیقی ص 47 و 80 و فهرست التفهیم و عیون الاخبار ج 2 ص 274 و مقدمه ٔ ذوالقرنین یا کورش کبیر باستانی پاریزی و فهرست القفطی و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 و سایر کتب تاریخی شود.
- مثل بخت النصر، در مقام کراهت و نفرت از کسی گویند. سخت ترشرو و عبوس و متکبر.


عربستان

عربستان. [ع َ رَ ب ِ] (اِخ) عربستان شبه جزیره ای است که از طرف جنوب به خلیج عدن و تنگه ٔ باب المندب و اقیانوس هند و دریای عمان و از مغرب به دریای سرخ (قلزم) و ترعه ٔ سوئز و از مشرق به دریای عمان و خلیج فارس و عراق عرب و از شمال غربی به طرف جنوب شرقی شبیه شکل ذوزنقه ٔ غیر منتظم است از طرف شمال میان شامات و نجد و در طرف جنوب میان نجد و حضرموت و عمان و یمن دو کویر بسیار وسیع واقع شده است (کویر نفود و کویرالربع الخالی). در شمال غربی میان مدیترانه و فلسطین و خلیج عقبه و ترعه ٔ سوئز شبه جزیره ٔ سینا واقع است. در مشرق این شبه جزیره و در جنوب بحر میت و فلسطین خطه ٔ سرحدی بین حجاز و فلسطین است معروف به وادی العریه که مملکت نبطی های قدیم و پای تخت آنها بوده است که در مآخذ رومی و یونانی پترا مینامیدند. در جنوب این خطه و در امتداد سواحل عقبه و دریای سرخ از شمال غربی به جنوب شرقی، خاک حجازممتد میشود. و باز در امتداد ساحل و به همان قرار ولایت کوچک عسیر و در جنوب عسیر خطه ٔ یمن واقع است که تا دریای سرخ و تنگه ٔ باب المندب کشیده میشود. و پس از آن در انتهای جنوب عربستان و ساحل دریای عربستان و اقیانوس هند و از مشرق به مغرب ابتداء ناحیه ٔ عدن است و در مشرق آن حضرموت و در مشرق حضرموت خطه ٔ ساحلی مهره است، در ساحل غربی خلیج فارس رو به شمال غربی ولایت لحساء است، در شمال این ولایت و جنوب بصره ناحیه ٔ کویت است و در وسط قطعه ٔ عربستان میان عمان از طرف مشرق حجاز و از طرف مغرب کویر دهناء است، از جنوب کویر، نفود، و از شمال مملکت نجد و یمامه واقعاند.
دولت: در سرزمین عربستان از زمان بسیار قدیم و عهد ماقبل از تاریخ شعبه ای از اقوام سامی ساکن بودند. این قوم که اکنون عرب خوانده میشوند اغلب صحرانشین بودند و بجز در مناطق ساحلی آن و عراق تمدنی وجود نداشت، در این قطعه از قرون بسیار قدیم شاهراهی برای تجارت هند با مصر و سوریه و بابل بود و با دول بزرگی مانند مصر، بابل، فینیقیه و یهود مراوده داشتند و امتعه ٔ ممالک دوردست را بخود جلب میکردند و بدین طریق عمان، شرق عربستان، حضرموت و سواحل جنوبی یمن راه تجارتی بود و بدین جهت در جنوب و جنوب غربی عربستان در عصر بسیار قدیم دول متمدن عربی نژاد تشکیل شدند مانند سلطنتهای معین و سبا و حضرموت و قتبان و بویژه معین مرکز عمده تجارت بود و برای تأمین راه تجارت به شمال در خط تجارت خود نفوذی پیدا کرده بودند.
سلطنت معینی ظاهراً قدیمترین دول متمدن عربستان بوده است و پیش از قرن هشتم قبل از میلاد تمدنی کافی داشتند.و دولت مهمی تأسیس کرده بودند که کتیبه ها و آثار زیادی از آن به دست آمده است. این مملکت عبارت از قسمت شمالی و شرقی یمن و قسمت جنوبی عربستان و مشرق آن خطه بود و شهر عمده آن معین (معان) و پایتخت آن شهرهای قرنا (قرنه = سوداء) و یثیل (براقش) بوده است که در شمال شرقی صنعاء امروزی واقع بود، ابتداء و انتهای این دولت بدرستی معلوم نیست، برخی ابتدای آن را ازدو هزار سال قبل از میلاد میدانند و انقراض آن را درقرن نهم قبل از میلاد و برخی ابتدای آن را قرن دوازدهم و انتهای آن را قرن نهم قبل از میلاد میدانند. در جنوب شرقی مملکت معین سلطنت قتبان بوده است که با حکومت معین هم عصر بود. این دولت تا استیلای حمیریها درسال 115 ق. م. وجود داشت و پایتخت آنها تِمنَع یا تمناء در جنوب شرقی یا غربی مأرب بوده است. سلطنت حضرمَوْت نیز با معین هم عهد بوده آنان در اقصی نقاط جنوب عربستان حکومت میکردند. باری پای تخت این دولت ثبوه بود این دولت تا 300 ق. م. به دست حمیریها برافتاد. سلطنت سبا بدو دوره تقسیم میشود. ابتدا از سال تأسیس تا 550 ق. م. که سلطنت در دست کهنه بود و دوم از اواسط قرن ششم ق. م. تا انقراض که سلاطین مقتدر حقیقی بودند. در دوره اول پایتخت آنها صرواح بوده است. در سال 115 ق. م. قوم حمیر که از اقصای جنوب عربستان بودند ابتدا بر ممالک قتبانی و بعد بر سبا تسلط یافتند و سلاطین آنها را تبع نامیدند و بعدها سلاطین حضرموت سباویمنه نامیده شدند.
در قرن دوم مسیحی حبشیها به ممالک حمیریها استیلا یافتند و مبشرین مسیحی مسیحیت را داخل در یمن کردند و کلیساها بنا کردند و در این مدت تحولاتی نیز پدید آمد. حمیریها که از تسلط حبشیهای مسیحی و بیگانه به خاک خود ناراضی بودند به دربار ایران استغاثه و از نوشروان استمداد نمودند دولت ایران درحدود سال 570 م. به یمن لشکرکشی کرد و حبشی ها را شکست داد و سرانجام ایرانیان در یمن حکمرانی کردند. دربعضی از نواحی دیگر سرزمین عربستان نیز حکومتهائی بودند مثلاً در تمام خلیج عقبه و شمال شرقی شبه جزیره سینا از قرن چهارم ق. م. نبطی ها دولت متمدنی داشتند و این مملکت مرکز تجارت بود و بعدها بتمام اراضی سرحدی میان شامات و عربستان از فرات تا دریای سرخ اسم نبطی داده شد و پایتخت آن پترا بود و دارای زبانی خاص بودند. و در شمال العلاء تمدن ثمودی واقع بود در شمال شرقی حجر در 14 فرسخی تیما واقع است که مرکز تمدنی بسیار قدیم بود که نفوذ بابلی و آرامی در آنجا پیدااست و در سال 192- 211 م. شهر تدمر به دست امپراطور روم بود و پس از شکست روم از شاپور اول پادشاه ساسانی در سال 260 م. ایرانیان شمال سوریه و آسیای صغیررا گرفتند. گذشته از دول و نواحی متمدن عربی، مردم عربستان بر دو نوع بودند، بادیه نشین و حضری. حضریها اگرچه شهر و قصبه داشتند ولی در درجه ٔ ابتدائی بودندو بدویها از هر جهت آنها را احاطه کرده بودند و با آنها مخلوط بودند در سرحدات عربستان این حضریها تحت نفوذ دول متمدن بزرگ دولی نیم متمدن بوجود آوردند تااعراب بدوی را تحت نفوذ خود آرند و بطور کلی خطه ٔ عربستان در تحت نفوذ سه دولت ایران، روم و حبشه بود. مشرق و شمال شرقی آن زیر حمایت دولت ایران و شمال غربی تابع روم و قطعات مرکزی و جنوب زیر نفوذ حبشه بودند و بالجمله از مجاورت و معاشرت با این دول، دول نیمه متمدنی بوجود آمد که هر کدام تابع دولت متمدنی بود بدین طریق حیره و غسان و کنده تحت نفوذ ایران و روم و یمن بودند، مملکت حیره از اواخر قرن سوم تا 602 م. ادامه داشت سدی میان ایران و اعراب بادیه بود و در زیر سلطنت ملوک لخمی ها بودند این مملکت بتدریج وسعت یافت و از فرات تا نجد امتداد یافت و قریب 300 سال لخمی ها سلطنت کردند، سلاطین حیره که دست نشانده ٔ ایرانیان بودند غالباً با دولت روم و ملوک غسان که تابعروم بودند زد و خورد داشتند سلاطین غسان حدود 600 م.در سرزمین حوران و جنوب غربی آن در اراضی بلقاء و جولان سلطنت داشتند و تحت حمایت روم بودند آنان بعداً بواسطه ٔ پیش آمدهائی با ایرانیان همدست شدند و در سال 614 م. که خسروپرویز دمشق را گرفت سلطنت غسانیان پایان یافت. ملوک کنده در مرکز عربستان و نجد و یمامه سلطنت داشتند و در 480 م. تمام قبائل نجد از جنوب تاشمال در زیر لوای کنده متحد شدند. قسمت مهم سرزمین عربستان در طول تاریخ موطن بابلیان، آشوریان فینیقیان و عبرانیان و سپس عناصر یهود و مسیحیت بوده است و بنا بر تحقیق عرب همان نژاد سامی است پس از ظهور اسلام مهد و محل تمدن اسلامی گردید و دگرگونی خاص در اوضاع اجتماعی آنجا پدید آمد. برخی گویند موطن اصلی نژادسامی افریقای شرقی است و برخی دیگر گویند موطن اصلی این نژاد عراق است. ولکن قول محقق این است که موطن اصلی این نژاد شبه جزیره ٔ عرب است و چنانکه از منابعتاریخی به دست آید در حوالی سال 3500 ق. م. مردمی از نژاد سامی از راه شرق افریقا مهاجرت کردند. و به طرف شمال سرازیر شدند و با سکنه ٔ مصر که حامی نژاد بودند اختلاط پیدا کردند و در حوالی نیمه ٔ هزاره سوم ق.م. مردم سامی نژاد مهاجرت دیگر را شروع کردند.
مردم عربستان: مردم عربستان دو دسته اند یک دسته شهرنشین و دسته دیگر بادیه نشین، و این امر از قدیم الایام حتی تاکنون موجب شده است که حدود حقیقی مردم عربستان معلوم نگردد. شغل مردم عربستان زراعت و تربیت شتر و تجارت بوده است البته خصوصیات روحی و اقتصادی آنها برحسب مناطق مختلف فرق میکند. بسیار از مردم سرزمین عربستان هنوز در حالت نیم بداوت زندگی میکنند و آثار تمدن کمتر در آنجا نفوذ کرده است. باستثنای مردم شهرنشین مکه و مدینه و یمن و صنعا وعدن که تا اندازه ای باز هم بتفاوت با اوضاع تمدن امروزی آشنائی دارند و تحت تأثیر و نفوذ تمدن واقع شده اند. مردم ده و بادیه نشین اغلب همان حالت و روحیات بداوت را حفظ کرده اند مردم قصیم از لحاظ اخلاقی نرم ترو ملایمترند تا مردم حوالی یمن و عدن و مردم ریاض ازبعضی جهات دارای ظرافت خاصی میباشند. بطورکلی مردم عربستان بافتخار گذشته ٔ خود و نژاد خود هنوز هم میبالند و حتی برخی از آن نواحی مانند قصیم خود را از سایرین برتر و مقدم میدارند و مردم عارض خود را از لحاظ شجاعت مقدم میدارند و مردم بحرین خود را از مردم کویت برتر می دارند.
زندگی بدوی: گذشته از مراکز مهم و شهرهای عربستان مردم بدوی هنوز هم به زندگانی بدوی خود و چادرنشینی آن چنان عادت کرده اند که حاضر بترک آن نمی باشند. زندگی بادیه نشینی که شامل بسیاری از سکنه ٔ عربستان است بدین طریق است که مردم همواره در سیر آفاق اند و طبق فصول مختلف منطقه هائی را که مناسب با زیست و زندگی آنها و احشام آنها است انتخاب مینمایند بدانجا کوچ میکنند و هر سرزمین که در فصول مختلف مستعد زندگی باشد اشغال میکنند یک منطقه ٔ مستعد برای زندگی مردم بادیه نشین منطقه ای است که مرتع کافی برای احشام و اغنام آنان داشته باشد این مردم علاوه بر تربیت مواشی و احشام در گذشته از راه چپاول و غارت اموال دیگران نیز زندگی میکردند. سر و کار مردم بادیه نشین با شتر، بیابان قفر و خرماست مردم بادیه نشین در حفظ رسوم و عادات قومی خود سخت پایبند میباشند. بجز قسمتی از جزیرهالعرب بقیه ٔ نقاط آن مسکونی است و مع ذلک اکثر مناطق آن حاره است و مردم آن سرزمین بواسطه ٔ زیادی حرارت که موجب از بین رفتن میکربهاست دارای عمر درازی هستند. بویژه در مناطق سرسبز و حاصل خیز آن که عمرهای مردم درازتر است.
بارندگی و آب: بارندگی درحجاز بسیار کم است و درجه ٔ حرارت آن سرزمین زیاد است. حد متوسط حرارت سرزمین یمن 80- 90 است و هوای آن مرطوب است. در مدینه حرارت از 70 تجاوز نمی کند و طائف بهترین مناطق حجاز است از لحاظ آب و هوا، در سرزمین عربستان انهار بمعنی معروف در کشورهای دیگر وجود ندارد. لکن بعضی از مجاری یا نهرهای کوچک دائم الجریان در یمن و عدن، و لحساء و عمان و نجد و جز آنها وجود دارد که در آنها آب جریان دارد. این گونه نهرها طولانی ولی کم عمق اند و طولانی ترین آنها وادی الرمه است که از نزدیک مدینه شروع میشود و از قصیم میگذرد. و دیگر وادی حنیفه است که از آب ریزهای کوههای غربی آب گرفته و به نزدیکهای خلیج فارس منتهی میشود، اما وادی هائی که به طرف بحر احمر جریان دارند عمق زیادتری دارند.
نسب: در میان اعراب مسأله ٔ نسب اهمیتی عظیم داشته و هنوز هم تا حدی دارد و دانستن نسب قبائل و اشخاص فن مهمی در میان آنها بود، دست نسب شناسان عرب تمام قبایل و تیره ها وشاخه های آنها را شرح میدادند و ضبط میکردند و اگرچه نسب نامه بعد از اسلام مدون گردید، لکن قسمت عمده ٔ آنها از محفوظات و روایات سینه به سینه بوده است. بطورکلی نسب شناسان، اعراب را بدو شجره ٔ بزرگ تقسیم کنند: عربهای جنوبی از یمن و عربهای شمالی، که اول را به قحطان و دوم را به عدنان میرسانند و عربهای قحطانی و عدنانی می نامند. عربهای یمن اعم از حمیریها سبائیها و معینی ها و قتبانیها و حضرموتیها و عربهای بدوی آن مملکت که به بنوکهلان معروف هستند عرب اصلی بوده اند (عرب عاریه). و همین طور طوائف منقرض شده عاد و ثمود، طسم، عرب مستعربه اند یعنی اصلاً از نژاد عرب نمی باشند و در عرب مستهلک شده اند. بطور کلی قبائل قدیم عرب عبارت بوده اند از: غسانیها، لخمیها، کندیها، طی، عامله، جذام، ازد، تنوخ، خزاعه، بنوجرهم، خزرج، که عربهای جنوبی و قحطانی اند. بعضی مردم و سکنه ٔ عربستان را به چند دسته و طبقه تقسیم کرده اند: 1- عرب بائده. 2- عرب عاریه. 3- عرب مستعربه. و از لحاظ نسبت ابتداء به دو قسم قحطانیه و عدنانیه تقسیم کرده اند، مسکن قحطانیه یمن و عدنانیه حجاز است و گویند عرب قحطانی اصل اند و عدنانیه فرعند که عربیت را از قحطانیه گرفته اند. شکی نیست که عرب جاهلیت اهمیت خاصی به انساب میدادند و آن یکی از افتخارات عرب و قبائل بشمارمیرفت، مستشرقین به این موضوع که عرب را به قحطانیه و عدنانیه تقسیم کرده اند توجهی خاص کرده اند. نسابون اقدم طبقات عرب را به ابناء سام نسبت داده اند و اسماء ابناء سام را از تورات نقل کرده اند. در مسأله ٔ انساب و طبقات عرب از کتاب مقدس عهد عتیق بسیار استفاده شده است. از جمله قبائل عرب قدیم که در قرآن و تورات آمده است: عاد، ثمود، طسم، جدیس، امیم، جاسم، هود، عبیل، عبدضخم، عمالقه، قوم نوح اند ولی اکثر در وجود این طبقات شک کرده اند.
قبیله: نظام قبیله در اجتماعات بدوی اصل اجتماع آنها را تشکیل میدهد چند خیمه را حی نامیده اند و اعضاء یک حی را قوم نامند. افراد یک قوم مردم خود را یک خون دانسته و نسبت بیک رئیس که از میان خود برمیگزیده اند خاضع بودند، معمولاً رئیس مسن ترین آنها بود و هر قومی با اضافه کردن کلمه ٔ بنی به اسم، مشخص میشدند. هرخیمه بامتاع مختصری که در آن هست ملک یک فرد است لکن آب و مرتع و زمین زراعی ملک مشاع برای قبیله است. رئیس را شیخ مینامیدند و او مسن ترین اعضاء قبیله بوده و سمت زعامت داشته است. علاوه بر رعایت سن باید دارای صفات بارز شجاعت و درایت و شخصیت خاص و مورد پسندباشد. وی موظف بود در کلیه شؤون افراد قبیله از امور قضا و جنگ و دفع منازعات دخالت کند، و باید قبل از تصمیم با زعماء قوم مشورت کند و مادام که مردم از او راضی بودند بدان سمت باقی می ماند.
عصبیت: یکی از امور مهمی که در قبائل بدوی رعایت آن میشده است روح عصبیت در افراد قبیله بوده است، بطوری که هر فرد خود را فدای قبیله میدانست و بالاخره اصل، قبیله بوده است و افراد مستهلک در قبائل بوده اند البته در این مورد تحولاتی نیز پیدا شده است.
قصاص: اعراب بدوی از قدیم الایام بر این بودندکه خون را باید با خون شست و هیچ نوع کیفر دیگری راقبول نداشتند و در این میان بعد از قاتل نزدیک ترین فرد به قاتل مسؤول بوده است و گاه اقرباء مقتول تا 40 سال دست از خونخواهی برنمی داشتند و در فکر انتقام بودند.
دین اعراب قدیم: دین عرب مکه اصلاً ستاره پرستی و رب النوع پرستی و بظاهر بت پرستی بود و بتهای سنگی و چوبی که هر یک مظهری از امور معنوی بودند میپرستیدند مانند «ود» که مظهر ماه بود و هبل خدای بزرگ مکه و بعل، لات، منات، سواع، یعوق، یغوث، نصر. این وضع البته به دست توانای حضرت رسول اکرم (ص) درهم ریخته شد و مردم را به یهوه خدای یگانه که اﷲ گفته شد دعوت فرمودند و مهمترین مبارزات اولیه ٔ حضرت رسول همین بود.
خدایان قدیم: خدایان قدیم عربستان عبارتند از صدی، ضرا، صمو، هباء، عزا، طوطمیه، ذات انواط که درخت معروفی است، ذوالخلصه که خانه ای بوده در قریه ٔ ثروق که عرب مانند مکه آن را متبرک میدانستند، سعد که سنگ بزرگی بوده است بساحل جده، بعل، مردوخ وأنو که ارباب بابلیان بوده است و نیز هبا، ثالوث، ینبو، عشتار، لاتو، مامناتو.
خدایان یهود: خدایان عرب یهود مذهب عبارتند از خدای یمن، استار، ود، نانکروب، شمس، انومائی، هوباس، و... از خدایان بزرگ آنها هبل (بت بزرگ) لات مناه، ودّ، قزح است... (از الاساطیر العربیه. محمد عبدالسعیدخان).
محصولات: خشکی هوای عربستان و شوره زار بودن خاک آن مانع اساسی برای سرسبز شدن این سرزمین است. مهمترین محصولات عربستان بدین قرار است، حجاز: خرما. یمن: گندم و جو. عمان ولحساء: برنج و ذرت و صمغ عربی و قهوه و زغال. شام: انگور، کشمش، زیتون، انار، سیب، زردآلو، پرتقال، لیمون، نی شکر، خربوزه، موز. و میوه های دیگر که هر یک مخصوص منطقه ای معین است. در بین اعراب مهمترین درختها درخت خرماست چنانکه مهمترین حیوانات شتر است.
حیوانات: بطورکلی از امثله و اخبار عرب برمی آیددر سرزمین عربستان پلنگ، گرگ، روباه، شیر، کرگدن، عقاب، باز، بوم، کلاغ، هدهد، قبره، بلبل، کبوتر، کبک، قطا، شتر، الاغ، سگ، اردک، گوسفند، قاطر، ملخ و جز آنها وجود دارد و اسبان عربی مشهور است.
خانه ٔ کعبه و ولایت آن: ولایت کعبه را ابتدا اسماعیل بن ابراهیم بعهده داشت و بعد از مرگ او ثابت بن اسماعیل و سپس بترتیب مفاض بن عمروالجرهمی، عمروبن حارث الغسان، خلیل بن حبضه، غوی بن مربن اد، قصی بن کلاب، عبدالدار، هاشم بن عبدمناف، عبدالمطلب، عباس بن عبدالمطلب، عهده دار ولایت کعبه بودند. (رجوع به تاریخ ادبیات ایران ص 62، 105، ایران در زمان ساسانیان، صص 80 -103، عرب قبل از اسلام تقی زاده و مقدمه ٔ ابن خلدون شود.)
صنایع: صنایع آنها عبارت است از ریخته گری، تجارت، آهنگری، بیطاری، حجامت، فصد و جز آن. مردم عربستان بطور عموم اشتغال به صنعت را زشت میدانستند و کسانی که بدین گونه کارها اشتغال داشته اند یا از ملت غیرعرب بوده اند یا از مردمی که رعایت اصول نژادی را نکرده اند و این گونه افراد مورد سرزنش و حقارت بوده اند. از صناعات و اشتغالات مشهوری که عرب بدوی بدان اشتغال داشته است غواصی لؤلؤ است که قواعدی خاص برای این کار داشته و نظامات معینی مقرر بوده است که از حد آن تجاوزنمی شد.
طب و بهداشت: مردم عربستان کمتر توجه به طب داشتند و مطابق همان اصول قدیم مریضهای خود را معالجه میکردند و البته در میان مردم صحرانشین از قدیم الایام نوعی از بهداشت و طبابت خانگی وجود داشته است که ظاهراً اصالت عربی دارد. گو اینکه قسمتهای بسیاری از آن را در اثر رفت و آمد و معاشرت با مردم دیگری از ملت های بیگانه گرفته اند، البته اکنون در بسیاری از شهرهای عربستان مدارس طب تأسیس شده است و به طب جدید هم آشنائی دارند.
علوم و معارف: چنانکه از بعضی از خانواده های علمی نجد و احساء صرف نظر کنیم میتوانیم بگوئیم بلاد عرب خالی از مدارس بمعنی خاص بوده است و در دوران بسیار قدیم و قبل از اسلام اصولاً توجهی به این قسمتها نمی شده است و مجموعه ٔ هنر آنها تفاخر به ملیت و سرودن اشعار ملی بوده است که حاکی از برتری نژادی و قومی میباشد و بجز بعضی از نواحی آن که از پرتو علوم و معارف ایرانی مستفیض بوده اند، خود دارای مدارس قابل توجهی نبوده اند. پس از ظهور اسلام و تحریض و تحریک بر علم و معرفت به این قسمتها نیز توجه شد و بوسیله ٔملتهای دیگر بویژه ایرانیان اقدام به تأسیس مدارس و مساجدی گردید که علوم دینی و تفسیر و فقه و حدیث در آنها تدریس میشد در دوره های اخیر نیز با کوشش زیادی مدارس به سبک جدید کم و بیش رایج گردید و در این راه قدمهای مؤثری برداشته شده است.
علماء عربستان: علماء عربستان در دوره ٔ اسلامی مانند سایر کشورهای اسلامی عبارت بوده اند از علماء دینی که عمده اشتغالات آنها تفسیر و فقه و حدیث و اصول بوده است و احیاناً در میان آنها دیده میشودکه کسانی به فلسفه و علوم ریاضی نیز توجه داشته اند همزمان با تحولاتی که در دنیا بوجود آمد و در رشته های مختلف نیازمندیهایی پیدا شد متدرجاً و به طور آرام نیز ثمره ٔ تمدن علمی امروزی در کشورهای عربی کم و بیش نمودار شده است نهایت آنکه آنان را در مراتب تمدن با ملل همجوار خود به سبب تفاوت مناطق اختلافاتی مشاهده میشود.
کرم: یکی ازصفات بارز و نمودار مردم عربستان در عرب جاهلیت و به نحو عاقلانه تری در اسلام کرم و جود و جوانمردی و مهمان نوازی بوده است که عرب همواره بدان افتخار میکند مضیف های متعدد در تمام مناطق و شهرها و حتی میان چادرنشین ها وجود داشته است که در آنها از واردین پذیرائی میشده است. مردم عربستان سخی و دست و دل باز و منیعالطبع و جوانمرد بوده اند و این صفت یکی از صفات بارزه و ممتازه ٔ آنها به حساب می آید. در این مورد قصه ها و حکایتهای شیرین وجود دارد که نمودار کرم و اخلاق و فتوت آنهاست.
زن: در سرزمین عربستان توجه خاصی به آموزش زن حتی در دوره ٔ اسلام نداشته اند و بجز قرائت قرآن و فرا گرفتن مسائل مذهبی علوم و فنون دیگررا برای زن مجاز نمی دانستند این وضع کم و بیش در کشورهای دیگر مسلمان نیز وجود داشته است.
القاب: ق یکی از مسائل مورد توجه و مهم عرب جاهلی انتخاب القاب و انتسابات است که مایه فخر آنها محسوب میشد و هر طایفه و قومی را لقبی بوده است، اشخاص سرشناس و رجال آنها نیز برای خود القابی داشته اند و در این مورد وضع خاصی داشتند که بطور آزادانه هر نوع لقب و کنیتی را بدیگری میدادند و برخی را فقط به نام میخواندند و امرا و ملوک خود را به القاب و اسماء خاص نام میبردند مانند ملک، عبدالعزیز، طویل العمر، شیخ، امام، و از جمله القاب عبدالعزا، عبدمناف، عبدالدار و غیره بوده است. کنیه ها معمولاً با اب و ام شروع میشود. مانند ابوعبداﷲ، ابودرداء ابوجعفر و ام لیلی، و ام سکینه... و نمودار انتساب خاص است.
مساوات: اگر تفاخر و تفاضل و انتسابات اقوام عرب را ندیده بگیریم تقریباً مردم عربستان از لحاظطبقاتی خود را مساوی یکدیگر میدانستند نهایت خود رااز سایر نژادها برتر می شمردند ولکن فضل و برتری در میان خود آنها نبود برتری خاصی برای افراد و مقامات قائل نبودند اعم از حاکم و رعیت و حتی در دوره های اسلامی این معنی محقق شد که بموجب آیه ٔ شریفه «ان أکرمکم عنداﷲ اتقی̍کم » (قرآن 13/49)، هیچ فردی اعم از مالک و مملوک، حاکم و امیر و جز آنها بر دیگری برتری نداشت و چنانکه حاکمی اجحاف میکرد مانند افراد عادی مورد سیاست شرعی واقع میشد البته این وضع تا اندازه ای از ثمرات تساوی خاص اسلامی است.
نظر اجمالی به اوضاع عربستان بعد از اسلام: مقارن با ظهور اسلام آشفتگی خاصی در خطه ٔ عربستان حکومت میکرد ظهور اسلام یکی از حوادث مهمی است که تاریخ ملت عرب و بلکه بسیاری از ملل دیگر را دگرگون کرد و سرزمین های زیادی را از نظر جغرافیائی و اجتماعی واژگون نمود. بسیاری از سرزمین ها که از لحاظ زبان و عادات و رسوم با اعراب تفاوت کلی داشت بر اثر تعالیم اسلامی و تسلط اعراب بر آنها رنگ عربیت به خود گرفت بطوری که در قرون و اعصار بعدی آنها را جزء کشورهای عربی به جساب آوردند. اسلام برای ملت عرب با رهبری ملتهای دیگر چون ملت ایران تمدنی بساخت و آنان را به نظم و ترتیب اداری و کشورداری آشنا ساخت. (از الاساطیر العربیه تألیف محمد عبدالسعیدخان، تاریخ العرب محمد مبرول نافع -مصر 1953 م.) (از پرویز تا چنگیز تألیف تقی زاده) (تاریخ العرب قبل از اسلام جواد علی بغداد 1951) (جزیرهالعرب فی القرن العشرین حافظ و هب مصر 1956) (العراق قدیماً و حدیثاً تألیف سیدعبدالرزاق حتی چ صیدا 1948 م.).


بابل

بابل. [ب ِ / ب ُ] (اِخ) نام شهری است مشهور در وسط عراق و عراق وسط عالم است پس به این اعتبار بابل مرکز دایره ٔ عالم باشد و از مداین سبعه ٔعراق عرب است و در کنار فرات بر جانب شرقی واقع شده و از اقلیم سیم باشد و آنرا قینان بن انوش بن شیث علیه السلام بنا نموده بود، و طهمورث دیوبند پیشدادی تجدید عمارتش کرد، و بعد از آن نمرود و ضحاک علوانی آنرادارالملک خود ساختند و ضحاک در آنجا قلعه ای ساخته بود و آنرا کندز و بهشت گنگ نام نهاده و بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک خود کردند و بعد از آن نیز خراب شد. سکندر ذوالقرنین تجدید عمارتش کرد و اکنون باز خرابست و از توابع شهر حله است و بر سر تلی که قلعه ٔ آن شهر بود چاهی است عمیق. گویند هاروت و ماروت در آن چاه محبوس اند. (برهان قاطع). نام شهر قریب کوفه و در مصطلحات نوشته که نام شهری است از عراق و در آنجا چاهی است که هاروت و ماروت در آن معذب اند. قال عزوجل «ببابل هاروت و ماروت » و بعضی اهل لغت بضم سوم نیز نوشته اند و شعرا هم آورده اند، ظهوری گوید:
در دکن آن چشم پیدا میشود
باج خواه ساحران بابل است.
سلیم آرد:
در ره عشق ای دل از سحر و فسون ایمن مباش
خانه ٔ هر مور این صحراست چاه بابلی.
بنای قافیه ٔ هر دو غزل بر ضمه است. (از غیاث). و صاحب منتخب نوشته که بابل شهریست نزدیک کوفه که سحر و شراب را بدان نسبت دهند و الحال خرابست. شیخ شیراز:
بدین کمال ندارندحسن در کشمیر
چنین بلیغ ندارند سحر در بابل.
(از آنندراج).
میان عراق است، و عراق میانه ٔ جهان است و بابل میانه ٔ عالم و در بابل چاهی است که هاروت و ماروت در آن معذبند. حافظ فرماید:
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادوی بکنم تا بیارمت.
چنان تسامع است، اگر کسی بر هاروت میرود و مزاحم میشود، هاروت او را جادوی میآموزد. شیخ واحدی فرماید:
غنچه ٔ لعلت ز خوبی خنده بر گل میکند
حلقه ٔ زلف پریشان حال سنبل میکند
وارث عیسی ّ مریم میشود لعل لبت
چشم مستت شیوه ٔ هاروت بابل میکند.
لجامعه:
بلبل سرگشته را چیزی که با گل میرود
چیست یعنی خار پیشت یاد بلبل میرود
ساحر چشم تو ملک «کامرو» تنها گرفت
اینک اینک تا بگیرد ملک بابل میرود.
(از شرفنامه ٔ منیری).
بر وزن قابل، شهری بوده بر کنار فرات و آن را قینان بن انوش بن شیث بن آدم بنا نهاده بودو تهمورس دیوبند آباد و معمور داشته، چندی نیز دارالملک ضحاک شده او نیز در آنجا عمارت کرده کهن دز بهشت گنگ نام نهادند و سالها پس از او دارالملک نمارده وکلدانیون بوده باز خراب شده اسکندر رومی او را تعمیر نموده اکنون نیز خراب و از توابع حله است، و آنرا بابُل نیز گفته اند و در آنجا وقتی جامه های ابریشمینه خوب میبافتند. منوچهری گفته:
برآمد آفتاب از کوه بابل.
و باول نیز بهمین معنی آمده است چنانکه زابل و زاول. آن نیز در محل خود نگاشته خواهد شد. (انجمن آرای ناصری).
و اما در قرآن مجید چنین آمده است: واتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان و ما کفر سلیمان ولکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنه فلاتکفر فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من احد الا باذن اﷲ و یتعلمون ما یضرهم و لاینفعهم و لقد علموا لمن اشتراه ُ ماله فی الاَّخره من خلاق و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون ولو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبه من عنداﷲ خیرٌ لو کانوا یعلمون. (2 / 102 و 103). اهل تفسیر گفتند سبب نزول آیه آن بود که شیاطین سحر و نیرنجات بنوشتند بر زبان آصف بن برخیا و بر پشت آن بنوشتند این نوشته ها: هذا ما علم آصف بن برخیا سلیمان الملک. و پنهان سلیمان در زیر سریر او دفن کردند چون سلیمان فرمان یافت بیامدند و آن نوشته ها را از زیر سریر او بیرون آوردند و گفتند سلیمان بر مردمان جنیان و خلایق باین پادشاهی میکرد شما نیز بیاموزی تا همچنانک ملک یابی اما علما و صلحاء بنی اسرائیل گفتند معاذاﷲ که این علم سلیمان باشد و از آن حدیث تبرا کردند اما سَفَله و جهال چون آن دیدند نوشتن و آموختن گرفتند و تعاطی میکردند و حدیث سلیمان و آنکه او ساحر بود بر زبان ایشان روان شد تا عهد رسول ما صلی اﷲعلیه وآله، حق تعالی این آیه فرستاد رد بر ایشان و دلیل بر برائت ساحت سلیمان. این قول کلبی است. سدی میگوید: سبب نزول این آیه آن بود که شیاطین در عهد پیش توانستندی که برآسمان شدندی و جایها مقام کردن که حدیث فرشتگان شنیدندی کما قال اﷲ تعالی: و انا کنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الان یجد له شهاباً رصدا. (قرآن 9/72). در احداثی که در زمین افتادی و خواستی بودن آن را باضافتهای دروغ بردندی و با مردمان بگفتندی که تا مردم اعتقاد کردند که شیاطین غیب میدانند چون سلیمان را علیه السلام به پیغامبری بفرستاد خدای تعالی جل ّجلاله او را پادشاه کرد بر جن و انس و وحوش و طیور، او شیاطین را بگرفت و آن کتابها از ایشان بستد و در زیر سریر خود دفن کرد تا شیاطین بر آن راه نیابند، چون سلیمان از دنیا بشد دیوی بیامد بنی اسرائیل را گفت من شما را راه نمایم بر علم سلیمان و آنچه سلیمان به آن مسخر کرد جن و انس را. گفتند بنمای، گفت زیر سریرش بشکافید و در آنجا صندوقی خواهید یافت پر از کتاب، آن کتابها بردارید و کار بندید که آن علم سلیمانست، همچنان کردند و آن کتابها که سلیمان از دیوان بستده بود سحر و جادوی و نیرنجات در آنجا نوشته بود برداشتند و بدیدند سحر بود و از آنجا بیرون آوردند و در میان مردمان خبر فاش شد که سلیمان علیه السلام پادشاه ساحر بود چون جهودان با رسول علیه السلام در حق سلیمان علیه السلام خصومت کردند و گفتند او ساحر بود رسول علیه السلام ایشان را رجز کرد خدای تعالی جل ّجلاله تصدیق را و رد بر جهودان و برائت ساحت سلیمان این آیات فرستاد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 1 صص 167- 168).
در قاموس کتاب مقدس آمده است: بسیاری از مورخین این شهر را عظیم ترین شهرهای دنیا دانسته اند چنانکه هیرودوتس مورخ مشهور مینویسد که «شهر بابل بر همواروسیع مربعالشکلی بنا شده است که طول هریک از اطراف آن 120 فرسخ و محیطش 480 فرسخ میباشد و این مسافت عظیم را خلیج عمیقی که همواره از آب مملو میباشد احاطه نموده است و بعد از خلیج دیواری برای این شهر بنا شده است که 335 قدم ارتفاع و یکصد قدم قطر و صاحب 250 برج و یکصد دروازه ٔ برنجین میباشد. و اغلب این حصار ازآجر بنا گشته. رود فرات این شهر را بدو قسمت منقسم مینماید و بر طرفین رود نیز حصاری برای جلوگیری از دشمنان تأسیس یافته آنرا نیز درهای برنجین میباشد که به نهر پائین میرود. و ازجمله بناهای معظم این شهر قصر سلاطین است که بر محل مدوری بنا شده حصار محکمی آنرا احاطه نموده است، و هیکل بیل نیز ازجمله عمارات عظیمه ٔ این شهر است و تماثیل و آلات طلائی بسیار نیکو وشکیل در آنجا میباشد. خلاصه در صورتی که اقوال هیرودوتس را حمل بر اغراق نمائیم امکان دارد که طول هریک از دیوارهای اطراف شهر 14 میل بوده و مساحتش بدویست میل مربع میرسیده است، با وجود آن بزرگترین شهرهای دنیا از آن کوچکتر میباشد. لکن سایر مورخین، اقوال مختلفه درباره ٔ آن ذکر کرده اند چنانکه بعضی محیط آنرا 40 میل و دیگران 80 میل و ارتفاع حصار را 750 قدم دانسته اند اما در هر صورت معلوم است که وسعت شهر ازجمله ٔ بدیهیات لکن نه اینکه کلیهً عمارات در آن برپا بوده بلکه قسمت اعظمش محل زراعت و نهال اشجار و غیره بوده است. علی الجمله شهر بابل بزرگ تر و باثروت ترین شهرهای دنیا بوده بحدی که میتوان گفت آنرا مثیل و نظیری نبوده است و مورخین آنرا از عجائب هفت گانه ٔ دنیا شمرده اند. و بابل را باغهای معلقه بود و بموافق قول هیرودوتس مربعالشکل و بواسطه ٔ طاقها تخمیناً بقدر 75 قدم از سطح زمین ارتفاع یافته طول هریک از اطراف آنها 400 قدم بوده و در سطح آن از هر نوع درختهای بزرگ و نباتات خوشنما و نیک منظر کاشته بودند و بعضی از درختان آن تناور شده قطرش بدوازده قدم میرسید. دیوارهای عظیمه ٔ شهر برحسب قول هیرودوتس 335 قدم طول و 84 قدم عرض داشت و قصرهای آن کلیهً از آجر و خشت بنا شده بود. و بدین واسطه از زینت و جلال و خوشنمائی آن بجز کومه ها و تله ها چیز دیگری باقی نیست چنانکه ارمیای نبی نیز در باب 51:53 و 85 از صحیفه ٔ خود میفرماید: «اگرچه بابل تا بآسمان خویشتن را برافرازد و ارچه بلندی قوت خویش را حصین نماید لیکن خداوند میگوید که: غارت کنندگان از جانب من بر او خواهند آمد. یهوه صبایوت چنین میگوید: که حصارهای وسیع بابل بالکل سرنگون خواهد شد و دروازه های بلندش بآتش سوخته خواهد گردید و امتها بجهت بطالت مشقت خواهند کشید و قبایل بجهت آتش خویشتن را خسته خواهند کرد». و فی الحقیقه محل تعجب و حیرت است که عمارات و قصرها و بناهای بآن وسعت و رفعت با خاک برابر شود و بجز کومه ها و اطلال از آنها چیزی باقی نماند چنانکه ارمیای نبی در فصل 51:37 از صحیفه ٔ خود میفرماید: «و بابل به تلها و مسکن شغالها و محل وحشت و دهشت و سخریه مبدل شده احدی در آن ساکن نخواهد شد». لکن سه محل خراب در بابل یافت میشود که مثل سایر عمارات با خاک یکسان نشده است، اولی آنست که فعلاً اعراب آنرا بابل میگویند و دور نیست که بقایای هیکل بیل باشد و درین اواخر در بعضی از دیوارهای آن کتیبه ای به اسم نبوکدنصر یافته اند، دوم قصر مشهور نبوکدنصر که 700 ذرع طول و 600 ذرع عرض و 140 قدم ارتفاع دارد، سوم برج نمرود است و آن بقایای هیکلی میباشد که برای خدائی بنو نام تقدیس نموده بودند بنایش مربعالشکل و عظیم البنیان و طول هریک از اطراف آن 600 قدم است و بلندترین جاهای آن 140 قدم ارتفاع دارد و بعضی از سیاحان از روی جهالت آنرا برج بابل خوانده اند و در بعضی از آجرهای آن اسم نبوکدنصر مکتوب است لکن گردش زمان و انقلاب دوران تا بحال بر خرابی و محو این بنای عظیم دست نیافته و حال اینکه جمیع دول که بر مملکت کلدانیان حمله آوردند در پی خرابی آن بودند، منجمله اسکندر کبیر که ده هزار نفر را بر خراب کردن آن مباشر نمود که آن بنای عظیم را بپایان آورند و رسم آن را از روی زمین محو سازند لکن بهیچوجه بمقصود خود نایل نگردید. خلاصه با وجود بنای مذکور تخمیناً بیست طبقه از بنی نوع بشر مرده با خاک یکسان شده لکن خود بنا هنوز با کمال استحکام برپا میباشد و بر عظمت و قدرت طوایف بابلی دلالت مینماید. اما مملکت ثانوی بابل از طوایف مختلفه مثل سامیان و تورانیان و کوشیان و غیره مرکب شد لکن در میان ایشان در قدرت و شجاعت و تسلط مشهور بودند و در زمان نبوخدنصر جمیع ممالکی راکه فیمابین دجله و نیل واقع است بتصرف درآوردند و از ضرب شمشیر شیران جنگی دل در بر شیران دشمنان میگداخت و صیحه ٔ مَرکب های ایشان مانند رعد بود. (از 4:29). وکمتر هزیمت می یافتند، سواران ایشان بشجاعت و هیبت موصوف بودند چنانکه حبقوق نبی در فصل 1:8 از صحیفه ٔ خود در وصف اسبان و سواران ایشان مینویسد: و بحدی شجاع بودند که بهر طرف رو میآوردند فتح و ظفر با ایشان همعنان بود و قلوب اعادی از بیم ایشان میگداخت از اینرو جمیع طوایف از ایشان میترسیدند، خصوصاً قوم یهودکه راضی بمرگ بودند مبادا که آن لشکر جرار بی شمار را ببینند اما با وجود این شجاعت و جرأت ستمکار و بدرفتار بوده در تنبیه اسرا بحدی جور و ستم پیشه مینمودند که مافوق نداشت. اهالی بابل در صنعت حکاکی سنگهای نفیسه و نقش نمودن صور و تماثیل بر سنگها و آجرها کمال مهارت را دارا بودند. (حز 23:14). و در آن جا ظروف شیشه و گلی بسیار به هیئت های مختلف یافته اند که در نهایت نیکوئی و خوش منظری ساخته شده است. پارچه های ایشان نیز در کمال استحکام بافته می شد چنانکه ذکر ردای شنعاری در صحیفه ٔ یوشع (7:21) بر اثبات این مطلب دلیلی است واضح و بطوری اقمشه و البسه را در کمال خوبی و استحکام ترتیب میدادند که در نزد رومیان معروف گردیدند و رومیان بسیار بآنها تفاخر نموده بقیمت های گزاف میخریدند. گویند که در قصر نرون امپراطور پارچه ٔبابلی که بصورتهای مختلفه منقش بود آویخته بودند که 32300 لیره ٔ انگلیسی ارزش داشته است و کاتوستائر نام سرهنگ نیز قطعه ای از پارچه ٔ بابل داشت که 6400 لیره ٔ انگلیسی می ارزید. و این پارچه ها را علاوه بر صنعت نساجی به الوان و رنگهای گوناگون در غایت نیکوئی رنگ آمیزی مینمودند و شکل صدفها و حیوانات درنده و غیردرنده را بر آنها نقش میکردند. مختصراً قماشهای ایشان درنهایت حسن و جمال بوده معاصرین با کمال میل و رغبت آنها را میخریدند مثل قالیهای کردی و فارسی که درین روزها خرید و فروش میشود ولی محل تعجب نیست که اهالی فارس بر اثر اقدام اجداد خود یعنی بابلیان رفتار نمایند و صنعتهای نیکو از دست ایشان بظهور رسد. اما لباسهای اعیان این قوم پیراهن کتان درازی بود که تا بقدمها میرسید و روی آن لباس پشمی بسیار اعلا میپوشیدندو کفشهای ایشان موزه و نعلهای آنها از چوب بود و مویهای سر خود را بعد از تدهین بدهنیات معطره با عمامه ٔ سفیدی می پیچیدند لکن لباس عوام فقط ردائی بود که در بر میکردند، و ازجمله علومی که اهالی آن مملکت بدان مشهور بودند علم هیئت بود که اوقات خسوف و کسوف راقبل از وقوع معین مینمودند و هپرخوس نیز پنج کسوف از کسوفهای مذکوره ٔ ایشان را توصیف نموده است. ازجمله مطالبی که دلالت بر مهارت ایشان در علم هیئت مینماید این است که سیارات خمسه را معین نمودند و جدولی برای ثوابت قرار دادند و برجها را نیز تعیین کردند و طول سال شمسی را محقق ساختند و درجات آفتاب را اختراع کردند و علماء ایشان منجم و ساحر و روشندل بودند. دایره ٔ تجارتی این شهر وسیع و طلا و نقره و مروارید و عاج و قرمز را از شهرهای مجاور در آنجا می آوردند و بدینطور در دولت و مکنت ترقی مینمودند. زنانشان خود رابه جمیع زینت ها آراسته لباسهای فاخر در بر میکردند و در کمال رفاهیت و آسودگی زیست مینمودند لکن کثرت عیاشی و تنعم ایشان را بخرابی واداشته دختران ایشان ضعیف و لاغر شده خود نیز بشرب و مسکرات افتادند و بدین واسطه بیحیائی در میان ایشان رواج یافته متکبر گردیدند. خلاصه فسق و فجور در میان ساکنان و اهالی این شهر حتی دوشیزگان شیوع یافت بطوریکه دوشیزگان را در بازارها خرید و فروش مینمودند و زنان جلیله ٔ خود را بزناکاری و گشاده روئی داده انواع تزویر و حیله را برای دام آوردن مردان بکار میبردند. حکومت این شهر مطلق و دیانتش با دیانت دولت قبل تفاوت کلی داشت لکن اینان نیز همان خدایان یعنی بعل و نبو و مردوخ را پرستش نموده تماثیل متعدده برای آنها قرار داده هیکل های زیاد و بی قواره بر ایشان بنا نمودند که خدای تعالی را بغضب آورده ایشان را بدست سایر امتها تسلیم نموده شهرهای ایشان را خراب کرده عیالهای ایشان را اسیر کردند و حالت حاضره ٔ آن مطابق قول خدای تعالی میباشد که بواسطه ٔ پیغمبران خود فرمودند: «بر آبهای آن گذر خواهیم کرد که خشک خواهند شد و دشمنان در حین غفلت بر آنها داخل خواهند گردید». (ارمیا 50:38). و هیرودوتس میگوید که دشمن بی خبر داخل شهر گردید، جمیع متاعها و اموال اهالی را بغارت برد تا قول ارمیای نبی کامل گردد که فرمود: «شمشیر را بر خزاین بابل خواهم فرستاد و غارت کرده خواهد شد». (ارمیا 50:37). اما مراد از بابل عظیمه که در مکا 18:10 مذکور است هر جماعتی میباشد که در هر عصر تماثیل و بتهای خود را زیاد نمایندلکن باید دانست که لفظ بابل را معانی و موارد بسیاراست. اولاً قصد از شهر (اش 13:19-21 و 48:20)، دوم اهل شهر تا از کلدانیان تمیز داشته باشند (حز 23:15 و 17)، سوم ولایت و تمام مملکت بابلیان میباشد (2 پاد 24:1 و 25:27، مز 137:1)، چهارم بعد از آنکه اهل فارس بر آنها غلبه نمودند سلاطین ایشان بسلاطین بابل مسمی گردید. (عز 5:13، نح 13:6). و در نامه ٔ اول پطرس 5:13 بابل دیگری مذکور است و احتمال میرود همان بابلی باشد که وقتی یهودیان در آن جا ساکن بودند و بعضی گویند که محلی در مصر بود که آنرا بابل میگفتند (ملاحظه در کلدیه و نبو و نبوکدنصر). در سفر پیدایش باب 11 مکتوبست که چون بلیه ٔ طوفان به انجام رسید اولاد نوح شروع نمودند که برجی در دشت شنعار بنا نمایند تا واسطه ٔ اجتماع ایشان در آن قطعه شود و بر روی زمین پراکنده نشوند. لکن بعضی گویند که این برج را برای آن بنا نمودند که ایشان را از طوفان دیگر در صورت وقوع نگاه دارد اما این قول مردود است زیرا که اگر قصد ایشان از بنای برج این بود میبایست آن را بر زبر کوهی بلندبنا نمایند نه بر زمین هموار و پستی. بالجمله چون این مطلب موافق اراده ٔ خدا نبوده لهذا زبانهای ایشان را مختلف نموده بطوری که هیچ یک حرف دیگری را نمیتوانست بفهمد، ازین رو بتمام نقاط معموره پراکنده گردیده بعضی گویند به آمریکا رفتند، بدین واسطه قصد خدای تعالی بانجام رسیده زمین معمور گردید. (قاموس کتاب مقدس چ 1928م.). و مؤلف حدود العالم آرد: قدیم ترین شهرکیست اندر عراق و مقر ملوک کنعانیان [کلدانیان] بودی. (حدود العالم). حمداﷲ مستوفی آرد: از اقلیم سیم است و از مداین سبع عراق است و بر کنار فرات بجانب شرقی افتاده است. قینان بن انوش بن شیث بن آدم عمارت ساخت طهمورث دیوبند پیشدادی تجدید عمارتش کرد و شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علوانی بوده است و ضحاک در آنجا قلعه ساخته بود آنرا کنگ دز گفتندی اکنون تلی مانده و در آن شهر جادوان بسیار بوده اند و بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک داشته اند و بعد از آنکه خراب شد اسکندر رومی تجدید عمارتش کرد اکنون باز خرابست و از توابع شهر حله است و بر سر تلی که قلعه ٔآن شهر بوده است چاهی عمیق است، و در عجایب المخلوقات گوید هاروت و ماروت در آنجا محبوس اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد بکوه دماوند محبوس اند. (نزههالقلوب چ لیدن 1331 هَ. ق. ص 37). یاقوت در معجم البلدان آرد: بابل ناحیتی است که کوفه و حله از آنست و سحر و خمر را بدان منسوب کنند. اخفش این کلمه را بجهت تأنیث و علمیت و زیاده بر سه حرف بودن غیرمنصرف دانسته است و معنی آنرا در ذیل کلمه ٔ بابلیون چنین آرد:«چون قابیل هابیل را کشت از ترس بسرزمین بابل گریخت و از این پس این سرزمین را بابل گفتند بمعنی جدائی و افتراق ». مفسران در تفسیر آیه ٔ «و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت » (قرآن 102/2) آورده اند که مقصود بابِل ِ عراقست و برخی آنرا بابل دماوند دانند. ابوالحسن آنرا بابل کوفه دانسته و ابوالمعشر گوید: کلدانیان کسانی هستند که در قدیم در بابل سکونت داشتند و نخستین کس که ببابل نشست نوح نبی بود و هم او آنرا پس از طوفان بنا نهاد بدین ترتیب که چون با همراهان از کشتی بیرون شدند و بطلب چراگاه میرفتند بآن رسیدند و در آن سکونت گزیدند، و فرزندان آوردند و پس از نوح بسیار شدند و شهرها ساختند بمیان دجله و فرات در کنار دجله ها زیر کسکر رسیدند و در فرات تا پشت کوفه و همانست که امروز سواد نام دارد. و نشیمن پادشاهان ایشان ببابل بود. و کلدانیان سربازان ایشان بودند و چون دارا آخرین پادشاه ایشان کشته شد و خلق بیشماری از آنان بقتل آمدند ذلیل گردیدند و ملک ایشان برافتاد. یزدگردبن قهبنداراز قول ایرانیان گفته است که ضحاک پادشاهی که سه دهان و شش چشم داشت شهر بابل بساخت و هزار سال یک روز ونیم کم پادشاهی کرد و فریدون او را اسیر ساخت و در کوه دماوند زندان کرد و روز دستگیری وی را مجوسان عید مهرگان گیرند و پادشاهان قدیم یعنی پادشاهان نبط وفرعون ابراهیم همه ببابل بودند و همچنین بخت النصر که اهل سیَر او را یکی از شاهان شمرده اند پس از آنکه کرد با بنی اسرائیل آنچه کرد ببابل نشست. ابومنذر حشام بن محمد گوید شهر بابل 12 فرسنگ در 12 فرسنگ بود و دروازه ٔ آن پشت کوفه و فرات از میان آن میگذشت و بخت نصر آنرا بیرون گردانید بدانجا که اکنون هست از بیم رخنه بحصار شهر و نیز گفته اند بابل را بیوراسب جبار بساخت و نام آن از نام مشتری است زیرا که بابل بزبان بابلی قدیم نام ستاره ٔ مشتری باشد و چون بنای آنرا تمام کرد علمای بسیار بدانجا گرد آورد و دوازده کاخ برای آنان برآورد بشماره ٔ بروج دوازده گانه و آنان رابنام دوازده برج خواند و همچنان آباد بود تا اسکندرآنرا خراب کرد. ابوبکر احمدبن مروان مالکی دینوری در کتاب «المجالس » گوید: اسماعیل بن یونس و محمدبن مهران با دو واسطه از قنبر مولای علی (ع) از انس بن مالک روایت کرده که چون خدا مردم را ببابل فرستاد باد شرقی و غربی و جنوبی و بحری بدیشان فرستاد. پس روزی در بابل جمع بودند ندائی شنیدند که گفت هرکس مغرب را بطرف دست راست و مشرق را بطرف دست چپ قرار دهد و بطرف خانه ٔ خدا رود زبان آسمانی از آن او خواهد بود، پس به یعرب بن قحطان گفتند همانا تو آنی، پس او اولین کسی بود که بعربی تکلم کرد. و همچنان منادی ندا میکرد که هرکس چنان کند چنین شود تا مردم بهفتادودو زبان ازیکدیگر جدا شدند، پس گفتگو قطع شد و زبانها لکنت گرفت و به تبلبل افتادند و ازین رو زبان را بابل خواندند و زبان در آن روز بابلی بود، پس فرشتگان خیر و شر و فرشتگان زندگی و ایمان و فرشته ٔ بهداشت و شفا و ثروت و شرافت و مروت و جفا و جهل و شمشیر و زور بزمین عراق فرودآمدند و از یکدیگر جدا شدند. فرشته ٔ ایمان گفت من بمکه و مدینه روم و فرشته ٔ زندگی گفت من با تو آیم پس امت اسلام در ایمان و زندگی در مدینهالرسول گرد آمدند و فرشته ٔ شقاوت گفت من در بادیه سکنی گزینم و فرشته ٔ بهداشت گفت من ترا همراهی کنم و از اینروشقاوت و بهداشت در بیابان گردان رواج یافت، فرشته ٔ جفا گفت من بمغرب شوم و فرشته ٔ جهل او را همراهی کرد از اینرو بربریان جاهل و جفاکار شدند و فرشته ٔ شمشیرگفت من بشام مسکن گزینم، فرشته ٔ زور بدو پیوست و فرشته ٔ ثروت گفت من همینجا مقر گیرم و فرشته ٔ مروت و شرافت نیز با او بماندند، پس غنا و مروت و شرافت در مردم عراق جمع شد. یاقوت گوید این خبریست که یافته و آورده ام. روایت شده است که عمر خطاب رضی اﷲعنه از یکی از دهقانان فلوجه از عجایب آن بلاد پرسید، دهقان گفت بابل هفت شهر بود و در هر شهری اعجوبه ای که در دیگری نبود. در شهری که مسکن پادشاه بود کاخی بود که در آن نقشه ٔ زمین دیده میشد با تمام آبادیها و شهرها، پس چون یکی از آنها از دادن باج سرپیچی کردی نهرها بسوی ایشان جاری کردی تا ایشان و مزارعشان را آب فروگرفتی و پشیمان شدندی. پس با انگشت خویش آن نهر بر ایشان ببستی. در شهر دوم حوضی بزرگ بود که مهمانان ملک هریک شراب خویش که همراه آورده بودند در آن میریختند و چون بشراب می نشستند هریک شراب خویش برمیداشت. در شهر سوم بر دروازه طبلی آویخته بودند که چون یکی از مردم شهر گم میشد و میخواستند بدانند زنده یا مرده است بر آن طبل می کوفتند اگر صدائی از آن برمی آمد زنده وگرنه مرده بود. در شهر چهارم آینه ٔ آهنینی آویخته بودند و چون یکی از ایشان گم میشد و متفحص حال او میشدند در آن مینگریستند او را همچنانکه بود میدیدند. درشهر پنجم اردکی از مس بر ستونی از مس بر دروازه ٔ شهر نصب کرده بودند و اگر جاسوسی بشهر درمیآمد با صدای بلند که تمام مردم شهر می شنیدند ندا میداد و مردم ازورود جاسوس آگاه میگردیدند. در شهر ششم دو قاضی بر آب نشسته بودند و چون دادخواهان نزد ایشان میرفتند وبرابر ایشان می نشستند کسی که بر باطل بود بر آب فرومیشد. در شهر هفتم درختی مسین پرشاخ که شاخه های آن سایه نداشت و هرگاه کسی در زیر آن نشستی برو سایه افکندی تا هزار تن و چون از آن حد درگذشتی اگرچه هزارویک تن شدی همه را آفتاب فراگرفتی. یاقوت گوید این حکایات چنانکه می بینی خارق عادت است و از آنچه ما میدانیم بدور و اگر در کتب دانشمندان نبود آنرا نمیآوردم، آری بیشتر اخبار گذشتگان چنین است. (از معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: شهر بسیار بزرگ و مشهوری است که مرکز کلدانی های قدیم بوده، و بزرگترین ومعمورترین و زیباترین شهر دنیای باستان بشمار میرفته، احتمال داده میشود که بیش از یک میلیون ونیم سکنه داشته است. این شهر در 93 هزارگزی جنوب بغداد کنونی، در جوار قصبه ٔ حله در طرفین فرات، در سی درجه و 19 دقیقه ٔ عرض شمالی و 42 درجه ٔ طول شرقی واقع گشته بود، در آغاز امر نمرود این شهر را بنا کرد و در داخل آن معبد بسیار بزرگی برای بت موسوم به بعل (که مظهر آفتاب بود) ساخته بود و برجی بسیار مرتفع داشت (و یا خود معبد بشکل برج بود) که برج نمرودش میخوانند، بدین وجه مدت مدیدی مرکز کلدانیان بود، بعدها بلوس پادشاه آشوری آنرا فتح کرد و پایتخت آشوریان شد و بعد از خرابی نینوا پایتخت آشوریان بر اهمیت بابل افزوده شد. بخت النصر مشهور اشیاء و اثاثیه ٔ ذی قیمت فراوانی از بیت المقدس و دیگر معابد و کاخ های عظیم بچنگ آورد و معبدبعل را بآنها بیاراست و حسن و بهاء آنرا به اعلی درجه رسانید و کاخها و قلعه ها و خندقهای متعدد از نو بنیاد کرد، بدین منوال بابل عروس دنیا گردید. عیش و عشرت در بین اهالی رواج یافت و بهمان نسبت اخلاق مردم انحطاط یافت و اوصاف و گزارشهای ابوالمورخین هرودت یونانی و دیگر موخان قدیم که بعد از تنزل و انحطاط شهر نامبرده مشاهده کرده اند، مایه ٔ حیرت و شگفت بی اندازه میباشد، هرقدر هم به اغراق و مبالغه حمل بشود بازدر عظمت و وسعت بی اندازه ٔ بابل جای شبهه ای باقی نمیماند. محیط دائره ٔ این شهر متجاوز از 40هزار گز بوده، گرداگرد آنرا خندقی فرامیگرفته و دو حصار داشته، ودارای 250 برج و بارو بوده است. وسعت حصارهایش به درجه ای بود که بالای آنها دو ردیف دکان و سایر ابنیه دیده میشد و از میان آنها چهار چرخ بزرگ پهلوبه پهلو میتوانست رد شود. شهر صد دروازه داشته لنگه ٔ درهایش ازبرنج یا از تخته در برنج نشانده بود و این دروازه ها دوبدو مقابل یکدیگر واقع شده بودند و در میان آنها کوچه های بسیار طویل و وسیع دیده میشد، و بوسیله ٔ این کوچه ها شهر طولاً و عرضاً قریب 270 قسمت مربع منقسم شده بود، باغ های معلق این شهر یکی از عجائب سبعه ٔ دنیای قدیم است که روی پشت بام خانه های شهر ترتیب داده بودند و اشجار جسیمی در این باغ ها بعمل می آوردند و کثرت عمران و آبادی تا حدی بود که این شهر را کشور ساحران میخواندند و قصه ٔ وجود سحره در این شهر شهره ٔ آفاق بود. نهر فرات یا شعبه ای از این رود عظیم از طرف شمال ببابل وارد میشد و پس از گذشتن از وسط شهر از جانب جنوب خارج میگشت. کورش (یعنی کیخسرو یا کاوس) شهریار بزرگ ایران این شهر را محاصره کرد اما متانت قلاع واستواری حصار آن مانع بزرگی بود و بسهولت فتح آن میسر نمیشد، ناگزیر بتدبیر متوسل شدند و عاقبت شبانگاه مجرای فرات را برگردانیدند و عساکر را از راه آب وارد شهر نمودند و اهالی متکی بمتانت قلاع و حصار در خواب غافلگیر گشتند و جهانگیر ایران در 536 ق.م. بابل را تسخیر کرد و پایتخت خویش قرار داد و بعدها این شهر بتدریج رو به انحطاط نهاد و اسکندر کبیر هم پس از فتح ایران این شهر را پایتخت قرار داد و تصمیم داشت صورتی بهتر و زیباتر از اصل بدان بدهد، اما عمرش وفانکرد، و بعدها سلوکیان شهر سلوکی و پس ساسانیان شهرکتیسفون یعنی مدائن را در جوار بابل بنا کردند و بابل تحت الشعاع آنها واقع شده رو به انحطاط گذارد، و خراب شد و اکثر آثارش را هم به دو شهر مزبور بردند تا آنجا که در زمان ظهور اسلام بابل در حال ویرانی بود و سکنه نداشت و بقیهالسیف آثارش را هم در زمان ابوجعفر منصور برای تزیین و تجدید بغداد بکار بردند، بعداً نشانی هم از بابل باقی نماند، و آثار آن هم زیر ریگها ماند و در زمان اخیر بسعی و کوشش علمای باستانشناسی در جوار قصبه ٔ حله بعض ویرانه های ابنیه ٔ عظیم بیرون آمد و کتیبه ها و سایرآثار قدیم مربوط بزمان بخت النصر و دیگر ملوک آن اعصار کشف شد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2). محمد حسنخان صنیعالدوله در مرآت البلدان ج 1 آرد: ناحیه ایست که کوفه وحله از اقطاع آن است، سحر و شراب منسوب ببابل میباشد. اخفش گوید که اسم غیرمنصرف است. درباب تفسیر در معنی بابل که در ضمن آیات بینات قرآن کریم ذکر شده گفته اند: مقصود بابل ِ عراق است و بعضی دیگر بر این اند که بابل ِ دماوند منظور است و حسن گفته که غرض بابل ِ کوفه میباشد. ابومعشر گفته اول طایفه ای که در بابل منزل کردند کلدانیون بودند و دیگران گفته اند اول کس که در بابل ساکن شد نوح علیه السلام بود که بعد از طوفان در بابل ابنیه و عمارات بساخت و تفصیل این بود که نوح علیه السلام با کسانی که همراه او بودند در زمین بجهت طلب قشلاقی سیر میکردند، ببابل رسیدند و در آن اقامت نمودند و توالد و تناسل کردند تا جمعیت کثیری جمع شدند و پادشاهان میان ایشان پیدا شد و شهرها بنا کردند و مساکن ایشان متصل بدجله و فرات شد بطوری متصل بدجله تا زیردست کسکر رسید و ابنیه ٔ متصل بفرات تا پشت کوفه آمد، و موضع و محل ایشان را سواد مینامیدندو سبب این تسمیه این بود که یکی از ملوک ایشان را سواد نام بود بعد مملکت را به اسم ملک خواندند. قشون این بلوک کلدانی بودند و مملکتشان مصون و برقرار بودتا وقتی که دارا با آخرین پادشاه ایشان کارزار کرد خلق بسیاری از ایشان را بکشت، آن وقت ذلت ایشان را طاری و سلطنتشان منقرض شد. یزدجردبن مهذار (مهیندیار) گوید عقیده ٔ عجم اینست که ضحاکی که از سلاطین فرس و سه دهن و شش چشم داشته شهر بابل را در کمال عظمت بناکرد و پادشاهی ضحاک هزار سال یک روز و نصف کم بود واوست که فریدون او را اسیر کرده و در کوه دماوند حبس نمود و روزی که فریدون ضحاک را اسیر کرد عجم آن روز را عید کردند و جشن مهرگان همان روز است اما ملوک اول یعنی ملوک نبط و فرعون ابراهیم در بابل منزل داشتند و نیز بخت النصری که عقیده ٔ ارباب سیَر این است که یکی از پادشاهان است که تمام روی زمین مسخر او شده بعد از آنکه با بنی اسرائیل کرد آنچه کرد ببابل آمد در آنجا ساکن شد. ابومنذر هشام بن محمد گوید: شهر بابل دوازده فرسخ در دوازده فرسخ و دروازه های آن پهلوی کوفه بود و شط فرات از میان شهر میگذشته بخت النصر برای اینکه مبادا باره ٔ شهر را خراب کند مجرای آن را گردانید و درین محلی که الاَّن جاریست جریان داد و گفته است شهر بابل را بیوراسب بنا نهاد و اسم آنرا از اسم مشتری مشتق نمود زیرا که بابل اول اسم مشتری بوده وبعد از بنای شهر هرقدر توانست علما از اطراف جمع و درین شهر ساکن کرد و برای ایشان دوازده قصر بعدد بروج آسمان بنا کرد و هر قصری را به اسم برجی موسوم ساخت و این شهر معمور بود تا زمانی که اسکندر او را خراب کرد. ابوبکر احمدبن ابراهیم مالکی دینوری در کتاب مجالس که از مصنفات اوست حدیثی نقل کرده که مضمون آن این است که چون خدای تعالی خلایق را خلق کرد باد شرقی و غربی و قبلی و جنوبی فرستاده ایشان را در بابل جمع کرد، خلایق در بابل جمع شده منتظر بودند که ببینند برای چه درین محل جمع شده اند ناگاه منادی ندا کرد که هرکس مغرب را بطرف راست خود قرار دهد و مشرق را بطرف چپ و اقبال کند به بیت اللا̍ه ّلحرام زبان اهل آسمان او راست (مقصود زبان عربی است)، یعرب بن قحطان برخاست به او گفتند یا یعرب بن قحطان أیْن َ هود انت هو (یعنی ای یعرب هود کو تو اوئی)، او بعد از استماع این کلام ملهم بکلام عربی شد و اول کسی که باین لغت تکلم کرد او بود بعد از آن منادی پی درپی ندا میکرد که هرکس فلان و فلان بکند فلان و فلان او راست تا اینکه سی ودو زبان پدیدار آمد و صوت منادی منقطع و تبلبل (یعنی اختلاف لغت) در السنه پیدا شده لهذا این زمین موسوم ببابل شد. بعد از آن ملائکه ٔ خیر و شر و ملائکه ٔ حیا و ایمان و ملائکه ٔ صحت و شفا و ملائکه ٔ غنا و شرف و مروت و جفا و جهل و شمشیر و بأس مینموده بعراق جمع آمدند، بعضی از آنها ببعضی دیگر گفتند متفرق شوید. ملک ایمان گفت من بمکه و مدینه زاداﷲ تعالی شرافتهما ساکن میشوم، ملک حیا گفت منهم با تو همراهم، اینست که ایمان و حیا مخصوص مدینه ٔ رسول (ص) میباشد، ملک شفا گفت من بادیه را اختیار میکنم [ملک صحت گفت من هم با تو همراهم]، اینست که شفا و صحت خاص بادیه است، ملک جفاگفت من در مغرب ساکن خواهم شد [ملک جهل گفت من با تو همراهم]، اینست که جفا و جهل در بربر است، ملک شمشیر گفت من در شام مقیم میشوم، ملک بأس و سطوت گفت من با تو همراهم، ملک غنا گفت من در همین عراق میمانم، ملک مروت گفت من هم با تو خواهم بود، ملک شرافت گفت من با هر دو شما هستم، اینست که غنا و شرف و مروت مخصوص عراق است. و مرویست که خلیفه ٔ ثانی از دهقان فلوجه پرسید عجایب بلاد شما چیست (فلوجه بر وزن سَفّوده، قریه ای است در سواد عراق)، دهقان گفت: بابل عبارت از هفت شهر بوده و در هر شهری اعجوبه ای بوده که درآن دیگری نبوده. اولاً در شهری که دارالخلافه بوده خانه ای بنا کرده بودند که در او صورت کره ٔ ارض با قری ورساتیق و انهار آن مرتسم بوده و هرگاه شخصی یا جماعتی از حال خراج سر می پیچیدند پادشاه با انگشت نهرهای ایشان را بهم میزد و آب بی قاعده در کشت و زرع ایشان میافتاد و تلف و نابود میشد، همین که دوباره اطاعت کرده ادای خراج می نمودند پادشاه نیز با انگشت آنها رااصلاح میکرد. و در شهر دویم حوض عظیمی بوده که هروقت پادشاه مردم را بسر سفره ٔ خود احضار میکرده هرکسی شراب خوبی در منزل داشته با خود میآورد و درین حوض میریخته و جمیع شرابهائی که در حوض ریخته میشد ممتاز ووقتی که صاحبان آن میخواستند بنوشند بدون اینکه با شراب دیگری ممزوج شده باشد می نوشیدند. و در شهر سیم طبلی دم دروازه ٔ آن شهر آویخته بودند که هروقت یکی از شهر مسافرت میکرد و غیبت او بطول میانجامید میخواستندکشف حال او نمایند و بدانند که زنده است یا مرده آن طبل را میزدند، اگر صدا میکرد معلوم میشد زنده است و اگر صدا نمیداد میدانستند که مرده. و در شهر چهارم آئینه ای از آهن بوده، همین که مردی سفر میکرده و از کسان خود مدتی دور بوده و آن کسان میخواستند از صحت و حالات او آگاه شوند میآمده اند و در آن نگاه میکردندو او را در هر حالتی که بوده میدیده اند. و در شهر پنجم مرغابی [ای] از مس بالای عمودی از مس دم دروازه ٔشهر نصب کرده بودند، هروقت جاسوسی داخل شهر میشد آن مرغابی صفیری میزد که همه اهل شهر میشنیدند و میدانستند که جاسوسی به این شهر آمده است. و در شهر ششم دو قاضی بودند که روی آب جلوس داشتند، همین که دو نفر نزد ایشان به مرافعه میآمد هرکدام که بر باطل ادعا می نمودند در آب فرومیرفتند و آنکه حق با او بود روی آب بسلامت میزیست. و در شهر هفتم درختی بود بسیار عظیم از مس که شاخه های زیاد داشت و تا هزار نفر که زیر آن درخت می نشستند بر سر همه سایه میانداخت و یک نفر که از عدد هزار زیاد میشد دیگر سایه او را نمیگرفت. بالجمله این خارق عادت و خلاف امور معهوده ٔ عالم است و به افسانه میماند، چون در کتب بسیاری از علماء مکتوب است نقل شد والاّ اعتمادی بر صحت آن نیست و اغلب اخبار قدیمه از همین قبیل است، واﷲ اعلم. بابل قریه ایست در کنار نهری از انهار فرات در خاک عراق در قدیم آباد بوده و الاَّن خراب و آجرهای آنرا مردم میبرند بجاهای دیگر. چاهی در آن بوده معروف بچاه دانیال، یهود در اعیاد خود و اوقات مخصوص بزیارت آن چاه میرفته اند.بعضی بر این اند که این چاه همان چاهی است که هاروت و ماروت در آن محبوس بوده اند. عقیده ٔ جمعی اینست که بابل اسم جمیع اراضی عراق است. از اعمش روایت کرده اند که مجاهد رحمه اﷲ دوست میداشت که استماع نماید عجایب دنیا را و هرچه را میشنید دنبال رؤیت آن بلند میشد و میرفت و برأی العین میدید وقتی رفت ببابل حجاج او را ملامت نموده پرسید برای چه اینجا آمده ای ؟ گفت برأس الجالوت حاجتی دارم (رأس الجالوت مردی بوده معروف بفضل و عقل و حکمت و علوم غریبه و سحر و کهانت و غیره و در یهود ریاست مذهبی داشته)، حجاج مجاهد را نزدجالوت فرستاده حکم کرد هر مطلبی این مرد دارد برآورد و مقصودش را حاصل دارد. چون مجاهد نزد رأس الجالوت رسید رأس الجالوت او را گفت غرض تو چیست ؟ گفت میخواهم هاروت و ماروت را بمن بنمائی. رأس الجالوت بیک نفر یهودی گفت این مرد را ببر و هاروت و ماروت را به او بنما، مجاهد با یهودی رفتند تا موضعی که سنگی در آن موضع بود. یهودی سنگ را برداشت، سوراخی سرداب مانند پیدا شد. یهودی بمجاهد گفت داخل شو و نزول کن و تماشا کن هاروت و ماروت را لکن ذکر خدا مکن که مورث خطر است. مجاهد با یهودی بسرداب پائین رفت سیر میکردندتا چشم مجاهد بهاروت و ماروت افتاد دید این دو ملک مثل دو کوه عظیم که سرنگون شده باشند معلق اند و از پاشنه های این دو، تا زانو در بند آهن و دستهاشان میخ دوز است. مجاهد وضع آنها که دید وحشت کرده خوف زیاد عارض او شده خدا را یاد کرد. ناگاه اضطراب شدیدی آن دوملک را عارض شد بطوری که نزدیک بود آهنهای آنها پاره شود. یهودی و مجاهد را غش عارض شده به رو درافتادند. بعد از افاقه یهودی گفت نگفتم نام خدا را مبر، نزدیک بود هلاک شویم. آنگاه یهودی با مجاهد از آن سرداب خارج شدند. بابل شهر بزرگیست در کنار شط فرات حضرت ابراهیم علیه السلام را درین شهر بآتش انداختند الاَّن خرابست و بجای آن قریه ایست. بابل از اقلیم سیم و یکی از مداین سبعه ٔ عراق و در کنار فرات بر جانب شرقی افتاده از بناهای قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام است. طهمورث پیشدادی آنرا مجدداً عمارت کرد. شهری سخت بزرگ و دارالملک نمرود و ضحاک علوانی است و در آنجا ضحاک قلعه بنا کرده و موسوم بکبک دزه [گنگ دژ] نموده اکنون از آن تلی مانده است و در آن شهر جادوان بسیار بوده اند بعد از ضحاک ملوک کنعان آنرا دارالملک داشته اند بعد از آنکه خراب شد اسکندر رومی بتجدید عمارتش پرداخت باز خرابست و از توابع شهر حله شده و بر سر تلی که قلعه ٔ آن شهر بوده است چاهی عمیق هست. و در عجایب المخلوقات مسطور است که هاروت و ماروت در آن چاه محبوس اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد که در کوه دماوند است حبس میباشند. مؤلف گوید: بابل شهر بزرگی بوده است از آسیا و به اصطلاح تورات واقع در دشت شنعار، شط فرات این شهر را بدو قسمت متساوی شمالی و جنوبی منقسم میکرده عبریها که عالم به اصطلاح مردم بابل نبودند لفظ بابل را مشتق از تبلبل بمعنی اختلاطگرفته محققین این عصر بر این اند که بابل از باب بمعنی در و بل که اسم بت معروف این شهر بوده مرکب میباشد و یک بای آن در تلفظ ساقط شده است. اگرچه جمعی دیگرگویند علفی در حوالی این شهر چه در قدیم و چه در زمان حال میروید که اعراب با آن حصیر میبافند و اسم آن پابول است و یمکن که این شهر را به اسم آن علف نامیده باشند و چون از چندی قبل از میلاد تا دیری بعد از هجرت بلکه تاکنون اعراب در آن شهر و در آن اراضی ساکن اند و قادر بر تنطق بحرف پا، که از حروف مختصه ٔ بعجم است نبوده اند لابد بابل گفته اند. و در تورات ازین شهر و اخبار تاریخی متعلق به این شهر مکرر و بسیار ذکرشده و ما اینک بمناسبت مقام آنچه را در کار است ذکرمینمائیم. مطابق فصل اول کتاب عزرا در سال اول سلطنت کورش که فرنگیها آنرا سیروس و عجم آنرا کیخسرو (؟) نامند و پادشاهی فارس داشت محض ظهور اثر کلام خداوندسخنان ارمیاه مایه ٔ هیجان روح کورش شده او را برانگیزانید تا فرمانی به این مضمون صادر کرده در ممالک خود منتشر نمود که کورش ملک فارس چنین میفرماید که: خداوند خدای آسمانها تمامی ممالک روی زمین را بمن داده است و مرا امر کرده که در اورشلیم خانه ای بجهت او بنا نمایم، از شما در میان قوم کیست که خدایش با او باشد تا بر اورشلیم که در یهوداه است برآید و برای خداوند خدای اسرائیل که در اورشلیم است خانه بنا نمایدو مردمان ساکن مکانها او را بطلا و نقره و امتعه و دواب اعانت نمایند سوای آن هدایائی که به ارادت داده میشود پس رؤسای اجداد یهوداه و بن یامین و کاهنان و لویان با تمامی کسانی که خدا روح ایشان را برانگیخته بود برخاسته که خانه ٔ خداوند که در اورشلیم است بنا نمایند کسانی که در اطراف ایشان بودند بظروف طلا و نقره و امتعه و دواب و تحفه های قیمتی کمک کردند و نیز هدایای ارادتی تقدیم نمودند و ملک کورش ظروف خانه ٔ خداوند که نبوکدنصر (بختنصر) از اورشلیم آورده و در معابد خود گذارده بیرون آورد و بدست مثرداث خزانه دار خود به شیش بصرسر و یهوداه شمر که تعداد آنها اینست: لنگری طلا. ظرف نقره هزار ظرف. کارد، بیست ونه عدد. کاسه های طلا سی ظرف. کاسه های نقره نوع دویم، چهارصدوده عدد. سایر ظروف یک هزار پارچه. تمامی ظروف پنجهزاروپانصد. الحاصل تمام ظروف و اسرائی که ببابل برده بودند به اورشلیم آوردند - انتهی. مؤلف گوید: بختنصر دویم پادشاه اهالی اسیری (یعنی کلدانی) و بابیلن (یعنی بابل) که معروف به لکران میباشد در سال 623 ق.م. بجای پدر تابوپولاشار بتخت سلطنت جلوس نموده بیشتر از قطعه ٔ آسیائی را مسخر کرد، اورشلیم (بیت المقدس) را که درتصرف یاعاشیم پادشاه رودا بود گرفته او را که به حراست دفاین این شهر میپرداخت در سنه ٔ 600 ق.م. به بابیلن به اسیری برد چندی بعد ممالک او را به وی مسترد و بموجب شرایط زیاد سخت او را مختار و آزاد کرد. سه سال بعد همین پادشاه بنای یاغی گری و سرکشی را گذارده در یکی از جنگها مقتول شد و یشونیاس پسر او بجای وی سلطان شد، بختنصر ثالثاً لشکر به ردوا کشیده یشونیاس را در پای تخت خود محصور و با مادر و زوجه و ده هزارنفر دیگر از اهل اورشلیم دستگیر نموده ببابیلن به اسیری آورد و جمع دفاین و خزاین معبد را غارت نمود و سدسیاسی عموی پادشاه معزول را پادشاهی رودا داد. سدسیاسی با همسایگان خود متفق و به بختنصر پادشاه بابیلن یاغی شد، بختنصر قشون کثیری جمع و رابعاً به رودا تاخت و محاصره ٔ شهر اورشلیم که معروف ترین محاصره هاست موجب ویرانی این شهر گردید. بختنصر همین که شهر را مسخر کرد اغلب یهودیها را ببابیلن به اسیری آورد. (موافق فصل 24 کتاب دویمین ملوک از تورات) و در ایام نبوکدنصر ملک بابل برآمد و یهویاقیم مدت سه سال او را خدمت نمود پس ازو برگشته عاصی شد و خداوند فوج های کلدانیان و ارمیان و موابیان و پسران عموران را بر ضد یهویاقیم بلکه بر ضد یهوداه فرستاد تا آنکه آنها را موافق کلام خداوند که پیغمبران گفته بودند هلاک سازد وبتحقیق واقع شد. این بحجت گناه منسه تا از حضور خدادور باشند و نیز بحجت خون بیگناهانی که ریخته و اورشلیم را از خون پر کرده بود و یهویاقیم با پدران خود خوابید (یعنی مرد) پسرش یهویاکین بجای او پادشاه شد و ملک مصر از ولایت خودش بیرون نیامد زیرا ملک بابل از شهر مصر تا نهر فرات آنچه متعلق بمصر بود تصرف کرده بود، یهویاکین در هجده سالگی بجای پدر نشست، سه ماه در اورشلیم سلطنت نمود، مادرش نخشتای دختر الناثان از اورشلیم و مثل پدرانش بدی را در نظر خداوند مرتکب میشد. در این وقت لشکر بابل به اورشلیم آمد و شهر رامحصور نمود و یهویاکین ملک یهوداه با مادرش و بندگان و سرداران و خواجه سرایان نزد ملک بابل رفتند، ملک بابل آنها را در سال هشتم سلطنتش پذیرفت و تمام خزانه های خانه ٔ خداوند و خانه ٔ ملک را بیرون آورد و تمامی ظروف طلا که سلیمان در خانه ٔ خداوند ساخته بود شکست، ساکنان اورشلیم و تمامی سرداران و شجاعان را بقدر ده هزار نفر اسیر کرده ببابل برد و نیز تمامی نجاران وآهنگران سوای ادنای قوم همه را اسیراً برد. یهویاکین و مادرش و زنانش و خواجه سرایانش و بزرگان ولایت و مردمان جنگی و هفت هزار نفر آهنگران و هزار نفر نجاران ببابل به اسیری رفتند، ملک بابل عموی یهویاکین متنیاه را بجای او نصب کرد و او را صدقیاه نامید. در آن زمان صدقیاه بیست ویکساله بود، یازده سال سلطنت کرد، اسم مادرش عموطل دختر یرمیاه بود. صدقیاه نیز چون یهویاکین اعمال بد را در نظر خداوند مرتکب شده بملک بابل عاصی شد. موافق فصل 25 کتاب دویمین ملوک در دهم از دهم ماه سلطنت صدقیاه نبوکدنصر ملک بابل خودش و تمام لشکرش به اورشلیم آمده شهر را محاصره کردند تا سال یازدهم از سلطنت صدقیاه شهر در قید محاصره بود، روز نهم ماه قحطی در شهر اشتداد یافت و اهل ولایت گرسنه ماندند و شهر مفتوح شد. تمامی مردمان جنگی از راه دروازه ٔ میانه ٔ دو دیوار که پهلوی باغ ملک بود در شب فرار کردند و ملک براه بیابان. لشکر کلدانیان او راتعاقب کرده در بیابان یریحو در حالی که لشکریان از دورش پراکنده شده بودند او را دستگیر کرده در ریلاه نزد ملک بابل بردند، پسران او را در پیش نظرش کشته کورَش نمودند و در زنجیر ببابل فرستادند. در روز هفتم ماه بنوزرادان سردار سپاه بنده ٔ خاص ملک بابل به اورشلیم آمده خانه ٔ خدا و خانه ٔ ملک را سوزانید و نیز خانه های بزرگ را آتش زد و حصار شهر را از اطراف همراهان بنوزرادان منهدم نمودند، بقیه ٔ قوم که در شهر مانده و فراریهائی که نزد ملک بابل

معادل ابجد

مردوخ

850

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری