معنی مرصوص
لغت نامه دهخدا
مرصوص. [م َ](ع ص) نعت مفعولی از مصدر رَص ّ. رجوع به رص شود. استوار کرده شده.(غیاث)(آنندراج). استوار. محکم. متصل. منضم. پیوسته: اساس آن خصوصیت بغایت محکم و مرصوص(جامعالتواریخ رشیدی). || بنیادی استوار.(منتهی الارب). بنای به ارزیز برآورده شده.(غیاث)(آنندراج). مطلی به رصاص: ان اﷲ یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص.(قرآن 4/61).
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) استوار، محکم.
فرهنگ عمید
استوار، محکم،
حل جدول
محکم
فرهنگ فارسی هوشیار
محکم، متصل، پیوسته، استوار
فرهنگ فارسی آزاد
مَرصُوص، محکم، استوار، با بندهای سربی محکم شده و بهم پیوسته، ایضاً: پُر گلوله، پر گلوله سُربی،
معادل ابجد
426