معنی مستعمل
لغت نامه دهخدا
مستعمل. [م ُ ت َ م َ](ع ص) نعت مفعولی از استعمال. به کارداشته.(منتهی الارب). به کاررفته.(اقرب الموارد). کار داشته. به کاربرده شده:
تو در این مستعملی نی عاملی
ز آنکه محمول منی نی حاملی.
مولوی(مثنوی).
و رجوع به استعمال شود. || سخن مستعمل، ضد مهمل.(منتهی الارب). لفظ که معنی دارد و متداول است. لفظ که معنی دارد چون دست و زید که لفظ مستعمل است مقابل لفظ مهمل چون نست و دَیز.(یادداشت مرحوم دهخدا). || ماء مستعمل، آبی که برای طهارت به کار رفته است. غساله ٔ متطهر.(مفاتیح العلوم). || مجازاً، کهنه. نیم دار چون جامه ٔ دست دوم. نیمداشت.
- مستعمل خر، اسقاطخر. که اجناس کهنه و فرسوده و نیمدار خرد.
- مستعمل فروش، اسقاطفروش. کهنه فروش.
مستعمل. [م ُ ت َ م ِ](ع ص) نعت فاعلی از استعمال. به کاردارنده. استعمال کننده. عمل کننده.(اقرب الموارد). رجوع به استعمال شود.
فارسی به انگلیسی
Used, Well-Worn, Worn
فرهنگ معین
به کار برده شده، کهنه، متداول، معمول، کلمه ای که به تنهایی دارای معنی باشد و استعمال شود. [خوانش: (مُ تَ مَ) [ع.] (اِمف.)]
به کار برنده، استعمال کننده، به کار برنده لغت. [خوانش: (مُ تَ مِ) [ع.] (اِفا.)]
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دستدوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار،
(متضاد) نو، معمول، رایج، متداول،
(متضاد) منسوخ
عربی به فارسی
کاربر , استفاده کننده
فرهنگ عمید
کهنه، کارکرده،
معمول، متداول،
فرهنگ واژههای فارسی سره
کارکرده
کلمات بیگانه به فارسی
کارکرده
فرهنگ فارسی هوشیار
بکار رفته، بکار برده شده، دست دوم
فرهنگ فارسی آزاد
مُستَعمَل، استعمال شده، عمل شده، معمول، کهنه،
فارسی به ایتالیایی
usato
معادل ابجد
640