معنی مصادف
لغت نامه دهخدا
مصادف. [م ُ دِ](ع ص) آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند.(ناظم الاطباء). یابنده و بیننده.(آنندراج)(منتهی الارب). روبروشونده. برخوردکننده. راست آینده با کسی در راهی.
- مصادف شدن، دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن.(از ناظم الاطباء). دچار خوردن.
- || ناگهان یافتن.(ناظم الاطباء).
- || تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه، یا عید قربان با جمعه و نوروز.(از یادداشت مؤلف).
|| دچارشده و مقابل گشته. || به هم رسیده. || به هم برخورده. || یافت گردیده.(ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(مُ دِ) [ع.] (اِفا.) برخورد کننده، روبرو شونده.
فرهنگ عمید
کسی یا چیزی که با دیگری روبهرو شود و برخورد کند، برخوردکننده، بههمرسیده، بههمبرخورده،
حل جدول
همزمان
مترادف و متضاد زبان فارسی
مقارن، همزمان، روبرو شونده، برخورد کننده
فارسی به انگلیسی
Concomitant, Concurrent
فرهنگ فارسی هوشیار
برخورد کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی آزاد
مُصادِف، برخورد کننده (با شخصی)، روبرو شونده (به طور اتفاقی)، ایضاً: روبرو و در مُحاذاه واقع شونده،
فارسی به ایتالیایی
coincidenza
معادل ابجد
215