معنی مصحح

لغت نامه دهخدا

مصحح

مصحح. [م ُ ص َح ْ ح َ](ع ص) درست شده و اصلاح شده.(ناظم الاطباء). درست شده.(از منتهی الارب). ||(اصطلاح چاپخانه) تصحیح شده. اصلاح شده. کتاب یا نوشته ای که غلطهای حاصل از اشتباه حروف چینی آن را گرفته اند. || نوشته ای که در آن غلط و اشتباه تحریری نباشد: این نسخه ای است مصحح و در کمال اتقان. || متن منظوم یا منثور که وسیله ٔ یک یا چند تن با روش علمی و بررسیهای لازم غلطگیری و اصلاح شده باشد: دیوان حافظ مصحح قزوینی.(از یادداشت مؤلف). || درست ساخته شده. || تمام ساخته شده.(ناظم الاطباء). || کامل. در حد مقرر.
- مصحح شدن، به حد مقرررسیدن. درست شدن: هرگاه آنچه به قبض و تصرف فلان جهبذ آمده باشد مصحح نشود... تا اموال امیرالمؤمنین و عامل او و آن کس که قایم مقام و نایب مناب او باشد مصحح و درست شود.(تاریخ قم ص 152).
- مصحح گردیدن، کامل شدن. به حد مقرررسیدن: همچنان ضامن بود تا هر آنچه بر فلان جهبذ واجب و لازم بود از شرایط مذکوره و هر آنچه به قبض و تصرف او آمده باشد از مالهای سنه ٔ کذا و بقایای ماقبل آن ازبهر امیرالمؤمنین مصحح و درست گردد.(تاریخ قم ص 152).
|| شفایافته و تندرست شده.(ناظم الاطباء).

مصحح. [م ُ ص َح ْح ِ](ع ص) درست گوینده ٔ چیزی.(آنندراج)(از منتهی الارب). درست کننده و اصلاح کننده و تصحیح کننده.(ناظم الاطباء). درست کننده ٔ چیزی.(از منتهی الارب). تصحیح کننده. اصلاح گر. ||(اصطلاح چاپخانه) آنکه غلطها و نادرستیهای کتابی را با بررسی و مطالعه بر اساس ضوابطی اصلاح کند. حرفگیر.(یادداشت مؤلف). ویراستار. || غلطگیر مطبعه. آنکه در مطبعه به غلطگیری خبرهای چیده شده اشتغال دارد. که اصلاح نمونه های چاپ شده ٔ کتاب یا نشریه پیشه دارد.(یادداشت مؤلف).


نامصحح

نامصحح. [م ُ ص َح ْ ح َ] (ص مرکب) تصحیح ناشده. پرغلط. مقابل مصحح. رجوع به مصحح شود.

فارسی به انگلیسی

مصحح‌

Proofreader

فرهنگ عمید

مصحح

صحیح‌شده، درست‌شده،

تصحیح‌کننده،
کسی که غلط‌های کتاب یا نوشته‌ای را بگیرد و آن‌ را بی‌غلط کند،

حل جدول

مصحح

تصحیح کننده، غلطگیر


تصحیح کننده

مصحح


تصیح کننده

مصحح

فرهنگ فارسی هوشیار

مصحح

تصحیح و اصلاحی کننده


مصححه

(اسم) مونث مصحح (اسم) مونث مصحح


مصححین

(تک: مصحح) ویراستاران (اسم) جمع مصحح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) .

فرهنگ معین

مصحح

(مُ صَ حُِ) [ع.] (اِفا.) تصحیح کننده، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مصحح

تصحیح‌کننده، غلطگیر، خطایاب، غلطیاب

فرهنگ فارسی آزاد

مصحح

مُصَحِّح، تصحیح کننده، اصلاح کننده غلطهای کتاب یا هر نوشته دیگر، شفا دهنده، صحّت بخشنده،

انگلیسی به فارسی

predictor corrector method

روش پیشگو-مصحح

معادل ابجد

مصحح

146

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری