معنی مصدع
لغت نامه دهخدا
مصدع. [م َ دَ](ع اِ) راه نرم در زمین درشت.ج، مصادع.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء).
مصدع. [م ِ دَ](ع اِ) پیکان پهن دراز. ج، مصادع. ||(ص) بلیغ: خطیب مصدع،خطیبی بلیغ. || رسا: رجل مصدع، مرد رسا در امور.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(آنندراج).
مصدع. [م ُ ص َدْ دَ](ع ص) گرفتار دردسر.(ناظم الاطباء).
مصدع. [م ُ ص َدْ دِ](ع ص) کسی که جداجدا می کند.(ناظم الاطباء). جداکننده.(غیاث). || آنکه دردسر می رساند.(ناظم الاطباء). دردسررساننده.(غیاث). گران. دردسردهنده. مایه ٔ دردسر. تصدیعافزا. سردردآرنده. سردردآور.(یادداشت مؤلف). هر چیزی که دردسر آورد و آزار رساند و اذیت کند.
- مصدع اوقات شدن، زحمت رسانیدن و آزار دادن.
- مصدع شدن، دردسر آوردن و اذیت کردن.(ناظم الاطباء). دردسر دادن. دردسر آوردن.(یادداشت مؤلف).
- || زحمت رسانیدن.(ناظم الاطباء). زحمت دادن.
فرهنگ معین
(مُ صَ دِّ) [ع.] (اِفا.) دردسر دهنده، آن چه که باعث زحمت شود.، ~ اوقات شدن باعث دردسر شدن.
فرهنگ عمید
آنچه باعث دردسر شود، دردسردهنده،
حل جدول
مزاحم و دردسر
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرخر، مخل، مزاحم، دردسردهنده، زحمتافزا
فارسی به انگلیسی
Inconvenient
فارسی به عربی
مزعج
فرهنگ فارسی هوشیار
درد سر یافته درد سر دهنده، جدا جدا کننده، آزار رسان گزایان راه نرم پیکان پهن، سخنور، کاردان: مرد (اسم) دردسر داده شده (اسم) آنچه موجب تصدیع و درد سر باشد دردسر دهنده.
فرهنگ فارسی آزاد
مُصدِّع، سردرد آور، موجب صُداع و سردرد،
معادل ابجد
204