معنی مصرح
لغت نامه دهخدا
مصرح. [م ُ ص َرْ رَ](ع ص) آشکارکرده. هویدا. آشکار. روشن. فاش. بی پرده. صریح. بصراحت.(یادداشت مؤلف): امیر را آگاه کردند و مصرح بگفتند که کار از دست می شود حرکت باید کرد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625). از خویشتن نامه نویس و مصرح بازنمای که ازبرای وزارت تا وی را داده آید خوانده شده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). رسولان را باز باید گردانید و مصرح بگفت که میان ما و شما شمشیر است و لشکرها ازبرای جنگ فرستاده شده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). مصرح بگفته بود که خون داماد را طلب باید کردو آن ولایت را بخواهد گرفت.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 691). مصرح بگفتیم که مر ما را چندان ولایت در پیش است... می باید گرفت.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). اما شرایط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه به این دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم می باشد زیرا در کلمه ٔ فتیممواوجوب قصد و نیت مصرح است.(معارف بهاء ولد ص 332).
- یوم مصرح، روز بی ابروباد. روز بی میغ.(دستوراللغه نطنزی)(مهذب الاسماء). رجوع به مصرح [م ُ ص َرْ رِ] شود.
مصرح. [م ُ ص َرْ رِ](ع ص) کسی که آشکار سخن می گوید.(ناظم الاطباء). آنکه گشاده و روشن سخن گوید.(از منتهی الارب).
- یوم مصرح، روز بی ابروباد.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(آنندراج).
فرهنگ معین
(مُ صَ رَّ) [ع.] (اِمف.) تصریح شده.
فرهنگ عمید
تصریحشده، روشن و آشکارشده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشکار، روشن، صریح، مدلل، واضح،
(متضاد) غیرمصرح، مبهم
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) آشکار کرده، (صفت) آشکار: اما اشتراط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه باین دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم میباشد زیرا در کلمه فتیمموا و جوب قصد و نیت مصرح است. . .
فرهنگ فارسی آزاد
مُصَرَّح، تصریح شده -واضح شده، آشکار،
معادل ابجد
338