معنی مصنوعی

لغت نامه دهخدا

مصنوعی

مصنوعی. [م َ](ص نسبی) صنعتی. عملی. محصول صنعت. آفریده ٔ دست و فکر بشر. مقابل طبیعی و خلقی. || ساختگی.(ناظم الاطباء): دندان مصنوعی، یخ مصنوعی، ابریشم مصنوعی.

حل جدول

مصنوعی

غیرواقعی، ساختگی، غیرطبیعی

غیر واقعی، ساختگی، غیر طبیعی

ساختگی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مصنوعی

ساختگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

مصنوعی

تصنعی، غیرواقعی، جعلی، دروغین، ساختگی،
(متضاد) حقیقی، واقعی

فارسی به انگلیسی

مصنوعی‌

Airy, Artificial, Contrived, Dummy, Ersatz, Factitious, Fake, False, Imitative, Man-Made, Sham, Synthetic, Unnatural, Unreal

فارسی به عربی

مصنوعی

باطل، دمیه، ماکر

فرهنگ فارسی هوشیار

مصنوعی

در تازی نیامده ساختگی

فارسی به ایتالیایی

مصنوعی

artificiale

finto

فارسی به آلمانی

مصنوعی

Falsch, Künstlich

معادل ابجد

مصنوعی

266

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری