معنی مضر

لغت نامه دهخدا

مضر

مضر. [م ُ ض َ](اِخ) ابن نزاربن عدنان. جد طایفه ٔ مضر که نسب حضرت رسول(ص) باو میرسد.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1047). و رجوع به مضر و معجم قبائل عرب ج 3 ص 1107 شود.

مضر. [م َ /م َ ض َ](ع مص) ترش و زبان گز گردیدن شیر و سخت سپیدگشتن: مضر اللبن مَضْراً و مَضَراً و مُضوراً؛ ترش و زبان گز گردید شیر و سخت سپید گشت، و همچنین است مضرالنبید.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(از آنندراج)(از ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.

مضر. [م ُ ض َ](اِخ) رجوع به مضربن نزار. و رجوع به مضریه شود.

مضر. [م ُ ض ِرر](ع ص) زیان کار.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). ضرر رساننده. زیان رساننده. گزندرساننده و زیان کار.(ناظم الاطباء): و این مهلت به انواع مضر همی بود. چه از همه قوی تر اخراجات خزینه بود.(چهارمقاله ٔ نظامی ص 41).
که در این زندان بماند مستمر
یاوه تاز و طبل خوار است و مضر.
(فرهنگ لغات مثنوی ج 7 ص 373).
این حیات از وی برید و شد مضر
و آن حیات از نفخ حق شد مستمر.
مولوی(مثنوی چ خاور ص 375).
مرا در کام دنیاوی مضر چون زهر مار آمد
زبهر زهر هر ساعت مرو در کام اژدرها.
جمال الدین سلمان(از آنندراج).
|| رجل مضر؛ مرد با دو زن و زن بابنانج.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(از آنندراج). مرد با دو زن و زن بابنانج یعنی زنی که شوهرش زن دیگر دارد.(از ناظم الاطباء). و رجوع به مضره شود. || نزدیک شونده.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء)(آنندراج). || آن که بسیار مال درآیدش هر روز.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج). آنکه هر روز مداخل و درآمد بسیار داشته باشد.(ناظم الاطباء).

مضر. [م ُ ض َ](اِخ) قبیله ای از عرب.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجداد رسول اکرم از این قبیله اند.(از تاریخ گزیده ص 126 و 132). عدنانیها به دو شاخه منقسم می شوند به نام دو پسر عدنان: «عک » و «معد»... معدی ها قبائل بسیار پیدا کرده اند و دو شعبه شدند: «نزار» و «قنص » که اکثریت با نزار است و یکی از پنج فرع معروف این شعبه مضر است.(از تاریخ اسلام چ 1 دانشگاه ص 32): فقال له النعمان انت اعز العرب قبیله. قال العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی مضر...(عقدالفرید ج 6 ص 178).
چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم
نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر.
عنصری(از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
گوهر تیغش هندی تن و چینی سلب است
هند با چین چو یمن با مضر آمیخته اند.
خاقانی.
آنک آن یوسف احمدخوی من در چه و غار
زیور فخر و فر، از مصر و مضر بگشائید.
خاقانی.
و رجوع به عقدالفرید و تاریخ بخارا و اخبار دولت سلجوقی و الاوراق و تاریخ گزیده ص 126، 129، 132 شود.

مضر. [م ِ](ع ص) رایگان: ذهب دمه خضراً و مضراً؛ یعنی رایگان رفت خون او. از اتباع است.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از آنندراج). و رجوع به ماده ٔ بعد معنی دوم شود.

مضر. [م َ ض ِ](ع ص)شیر ترش زبان گز و سخت سپید.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || ذهب دمه خَضِراً مَضِراً؛ ای هدراً.(منتهی الارب). به رایگان رفت خون او.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || خذه خَضِراً مَضِراً؛ یعنی بگیر آن را تر و تازه.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و در هر دو از اتباع است.(ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

فارسی به انگلیسی

مضر

Adverse, Bad, Baneful, Black, Deleterrious, Detrimental, Disadvantageous, Enemy, Evil, Harmful, Pestilence, Injurious, Maleficent, Malign, Noxious, Pestiferous, Pestilential, Prejudicial, Unhealthy

فرهنگ فارسی هوشیار

مضر

زیانکار، ضرر رساننده، گزند رساننده

فرهنگ فارسی آزاد

مضر

مُضِرّ، (اسم فاعل از اِضرار) ضرر زننده، زیان رساننده، ضریر یا کور شونده، مجبور کننده،

مَضِر، مِضر، هدر، بیهوده، (خَضِراً مَضِراً یا خِضراًمِضراً یعنی به هدر)،

فارسی به آلمانی

مضر

Schlecht

حل جدول

مضر

زیان آور

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مضر

آسیب رسان، زیان آور

فارسی به ایتالیایی

مضر

dannoso

nocivo

فرهنگ معین

مضر

(مُ ض رُ) [ع.] (اِفا.) ضرر رساننده، زیان آور.

فرهنگ عمید

مضر

ضرررساننده، زیان‌آور،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مضر

زیان‌آور، زیان‌بار، زیان‌بخش، زیانمند، ضرربخش،
(متضاد) سودمند

فارسی به عربی

مضر

بغیض، تجریحی، خبیث، خصم، سام، سیی، شر، ضار، مضاد، موجع

معادل ابجد

مضر

1040

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری