معنی مضطرب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ طَ رِ) [ع.] (اِفا.) آشفته، پریشان.
فرهنگ عمید
دچار اضطراب،
جنبنده، لرزان،
آشفته،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دلواپس، پریشان، سرآسیمه، آسیمه سر
کلمات بیگانه به فارسی
پریشان
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشفته، بیآرام، بیتاب، بیقرار، پریشانحال، پریشانفکر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران،
(متضاد) آرام
فارسی به انگلیسی
Agitated, Anguished, Anxious, Qualmish, Uneasy
فارسی به عربی
مضطرب
عربی به فارسی
ناراحت , مضطرب , پریشان خیال , بی ارام
فرهنگ فارسی هوشیار
جنبنده و حرکت نماینده، متحرک اضطراب
فرهنگ فارسی آزاد
مَضطَرِب، متحرک، در جنبش، تکان خورنده، موّاج (دریا)، مختل و پریشان (امور)، مُتَغَیِّر و منقلب، مرتکب، مُنضَجِر، زننده (ضارب)، در فارسی بیشتر به معنای آشفته، نگران و در تشویش مصطلح است،
معادل ابجد
1051