معنی مطابق
لغت نامه دهخدا
مطابق. [م ُ ب ِ](ع ص) موافق و برابر.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). یکسان و مثل و مانند و معادل.(ناظم الاطباء): ابیات ابوتمام طائی موافق حال و مطابق وقت او آمد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). مطابق این سخن پادشاهی را مهمی عظیم پیش آمد گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را.(گلستان).
- مطابق شدن، موافق و هم فکر و هم رأی شدن. متفق و هماهنگ شدن. موافق شدن: وجمله برقمع و استیصال لشکر غور مطابق شدند.(جهانگشای جوینی). اکثر بر تفویض مفاتیح خانیت بر پسر او منکوقاآن متفق شدند و بر آن مطابق.(جهانگشای جوینی).
|| در نزد صرفیون بر فعلی رباعی که مضاعف باشد اطلاق می گردد.(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 919). || هر یک از دو کلمه ٔ متقابل که در مصراع یا بیتی آورده شود. رجوع به تضاد و مطابقه شود. || تطابق دو کلمه ٔ مشابه یا مترادف در چهارمقاله آمده: «رودکی گوید:
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندرزیان آید همی.
و اندراین بیت از محاسن هفت صنعت است: اول مطابق، دوم متضاد...». مرحوم قزوینی بر مؤلف چهارمقاله اعتراض کرده گوید: «مطابقه و تضاد را دو صفت علی حده شمردن بعید از صواب است زیرا که جمع بین ضدین یا اضداد را که یکی از صنایع معنوی است، هم مطابقه نامند و هم تضاد و هم طباق و هم تکافؤ و اینها الفاظ مترادفه است. برای یک معنی در اصطلاح بدیع». ولی باید دانست که مراد نظامی عروضی از مطابق، مطابقه ٔ «آفرین » و «مدح » است در بیت مذکور و در ذکر تضاد نظر به دو کلمه ٔ «سود» و «زیان » داشته... در قرنهای 5 و 6 هجری این کلمه بدین معنی مستعمل بوده.(از فرهنگ فارسی معین):
همه باغ پرسندس و پر صناعت
چو لفظ مطابق چو شعر مکرر.
فرخی.
و رجوع به تعلیقات چهارمقاله ٔ نظامی عروضی چ معین ص 173 شود. || آن اسب که پای همانجا نهد که دست نهاده.(مهذب الاسماء).
مطابق. [م ُ ب َ](ع ص) برابر و موافق در چیزی:
یکچند به زرق شعر گفتی
بر شعر سیاه و چشم ازرق
باجد کنون متابعت کن
ای باطل و هزل را مطابق.
ناصرخسرو(دیوان چ سهیلی ص 236).
و رجوع به مُطابِق شود.
فرهنگ معین
(مُ بِ) [ع.] (اِا.) موافق، برابر.
فرهنگ عمید
برابر، یکنواخت، یکسان،
حل جدول
طبق
فرهنگ واژههای فارسی سره
برابر، همپوش
مترادف و متضاد زبان فارسی
برحسب، طبق، موافق، برابر، مساوی، معادل، سازگار
فارسی به انگلیسی
Agreeable, According, Correspondent
فارسی به عربی
آلی، بعد، ضمن، مراسل، من
فرهنگ فارسی هوشیار
موافق، یکسان و مثل و مانند و برابر
فارسی به ایتالیایی
pertinente
فارسی به آلمانی
An, Auf, Aus, Bei, Hinter, Hinterher, Nach, Nach, Nach, Nachdem, Seit, Vom, Von, Zu
معادل ابجد
152