معنی مطمئن

لغت نامه دهخدا

مطمئن

مطمئن. [م ُ م َ ءِن ن](ع ص) آرامنده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). ساکن.(اقرب الموارد)(محیط المحیط). آرمیده و سکون گیرنده: من کفرباﷲ من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان.(قرآن 106/16). || رجل مطمئن، مرد مقیم شده در جایی که آن را وطن قرار داده باشد.(ناظم الاطباء). || مکان مطمئن، مکان پست.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

مطمئن.[م ُ م َ ءِ / م ُ م َ ءِن ن](ع ص) مأخوذ از تازی، آرام و آسوده و راحت و راضی و خشنود و محفوظ و امن.(ناظم الاطباء). ایمن. خاطرجمع. استوار. بی گمان.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- مطمئن خاطر، آسوده خاطر: بدین ناحیت مقام کردند و ایمن و مطمئن خاطر بنشستند.(تاریخ قم ص 251).
- مطمئن خاطر گشتن(گردیدن)، آسوده خاطر گردیدن: با این اشاعت عدل و احسان مطمئن خاطر گشتند.(ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 ص 381).
- مطمئن شدن، آسوده شدن. آرام یافتن. آرامیدن.
- مطمئن گردیدن. رجوع به ترکیب بعد شود.
- مطمئن گشتن، مطمئن گردیدن.آسوده خاطر گشتن. اطمینان یافتن.

فرهنگ معین

مطمئن

(مُ مَ ئِ) [ع.] (ص.) ایمن، آسوده.

فرهنگ عمید

مطمئن

آرام و آسوده‌خاطر،
[قدیمی] آرمیده، قرارگرفته،

حل جدول

مطمئن

ایمن، آسوده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مطمئن

دلپر، استیگان

مترادف و متضاد زبان فارسی

مطمئن

آرام، آسوده‌خاطر، ایمن، خاطرجمع، دلگرم، زاهل، قانع، معتمد، موثق، قابل اطمینان، موثوق، واثق،
(متضاد) نامطمئن

فارسی به انگلیسی

مطمئن‌

Assured, Confident, Definite, Sound, Positive, Safe, Secure, Sure, Tried

فرهنگ فارسی هوشیار

مطمئن

آرام و آسوده خاطر، استوار، بی گمان

فرهنگ فارسی آزاد

مطمئن

مُطمَئِن، ساکن، ثابت، مُستَقَر، آرام، آسوده خاطر، (زمینِ) پَست و نرم،

فارسی به ایتالیایی

مطمئن

certo

sicuro

واژه پیشنهادی

مطمئن

امن

آرامنده

معادل ابجد

مطمئن

139

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری