معنی معادل فارسی فاکس کردن
حل جدول
دور نگاری
دورنگاری
معادل فارسی فاکس
دورنگار
دور نگار
معادل فارسی فریزر کردن
منجمد کردن
فاکس
نمابر
دورنگار
معادل فارسی تاکسیدرمی کردن
آکنده سازی
معادل فارسی تست کردن
آزمودن
معادل فارسی اسکورتکردن
هم رُوی کردن
معادل فارسی استیشن
ایستگاه، جایگاه، مستقر کردن
معادل فارسی مایکروویو
تندپز
فرهنگ واژههای فارسی سره
دورنگار
فرهنگ معین
[انگ.] (اِ.) = فَکس: دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنگار (فره)، دورنویس، نمابر، پست تصویری.
کلمات بیگانه به فارسی
دورنگار
معادل ابجد
931