معنی معاون و دادستان

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دادستان

دادستان. [س ِ] (نف مرکب) ستاننده ٔ داد. گیرنده ٔ داد. منتقم. (دهار) (مهذب الاسماء). انتقام گیرنده. دادر. (برهان). مجری عدل. دادرس. (برهان). دادگیر. (انجمن آرا):
ناله ٔ خاقنی اگر دادستان شد از فلک
ناله ٔ من نبست غم دادستان من کجا.
خاقانی.
|| کنایه از پادشاه. || فتوی. (برهان). || در اصطلاح دادگستری، مدعی العموم. وی بر اداره ٔ دادسرا ریاست کند و وظیفه ٔ کلی او تعقیب جرم و دخالت در موارد ابلاغ و نظارت در حسن اجرای قوانین است. دادستان سه باشد: یکی دادستان شهرستان که ریاست دادسرای شهرستان دارد و در معیت دادگاه شهرستان (جنحه و غیره) کارکند. و دیگر دادستان استان که ریاست دادسرای استان دارد و در معیت دادگاه استان و دادگاه عالی جنائی کارکند و بر اعمال دادسراهای شهرستان حوزه ٔ خود ناظر باشد. سوم دادستان تمیز که ریاست دادسرای تمیز دارد و بر تمامی دادسراهای کشور نظارت کند. وی دادستان کل کشور نیز هست. دادستانهای دیگری نیز در تشکیلات عدلیه و جز آن هستند نظیر دادستان دادسرای عالی انتظامی قضاه و دادستان محاکم اداری و دادستان دیوان محاسبات وجز آن.

دادستان. [دَ / دِ] (اِ مرکب) مرکب از «داد» به معنی عدل و «ستان » از ادات اتصاف به مکان، یعنی محل داد وجای داد. در پهلوی دادستان لغهً به معنی جای داوری و مجازاً به معنی فتوی و قانون است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او.
مولوی.
|| شریک شدن و راضی گردیدن در کاری. (برهان).

دادستان. [] (اِخ) از دیه های ساوه... (تاریخ قم ص 140).


معاون

معاون. [](ع اِ) گویا جمع چیزی است مانند معونه یا غیرآن: کان ابی [ای ابوالعتاهیه] لایفارق الرشید فی سفر و لاحضر الا فی طریق الحج و کان یجری علیه فی کل سنه ٔ خمسین الف درهم سوی الجوائز و المعاون(الاغانی 3:153، یادداشت های قزوینی ج 7 ص 108).
- دیوان معاون، یکی از ادارات حکومتی بنی عباس بوده است ولی مقصود از آن را تاکنون درست نفهمیده ام و در تجارب الامم مکرر این اصطلاح را دارد.(یادداشت های قزوینی ج 7 ص 109): کان الی والدی الحسن بن عبیداﷲ دیوان الرسائل و دیوان المعاون و جملهالدواوین التی کانت الیه فی ایام وزاره ابیه للمعتضد فامر عبیداﷲ ابنه ان یستخلف اباالحسین بن ثوابه علی دیوان الرسائل و دیوان المعاون.(معجم الادباءچ مرجلیوت ج 2 ص 417 و 418).
|| منصبی و وظیفه ای بوده است که ندانستم چیست: والیه معاون بغداد و سائره...(حمزه ٔ اصفهانی ص 231، یادداشت های قزوینی ج 7ص 109).

معاون. [م ُ وِ](ع ص) یاری کننده. دستگیر و مددگار و معین و یاور.(ناظم الاطباء). یاری گر.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معاون جرم، آن که محرک عامل اصلی جرم(مباشر فعل جرم) است و یا با علم در تهیه ٔ مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرای جرم کند و بطور کلی آن که کمک عالمانه به مباشر جرم کند بدون مباشرت.(از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به ترکیب «معاونت در جرم » ذیل معاونت شود.
|| در اصطلاحات اداری، عضو مقدم پس از رئیس اداره را گویند که او را یاری می دهد و عندالاقتضا نیابت او را دارد.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). کسی که در وزارتخانه یا اداره. مقام او پس از وزیر و یا رئیس قرار دارد و در اداره ٔ امور وزارتخانه یا اداره، یاور و مددگار وزیر یا رئیس است.

فرهنگ عمید

دادستان

جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن: من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم بُرد دادستان او (مولوی: ۴۰۱)،

فرهنگ فارسی هوشیار

معاون

یاری کننده، دستگیر و مددکارو معینو یاورو یاریگر

فرهنگ معین

معاون

یاری کننده، کسی که مقامش در وزارتخانه یا اداره پس از وزیر یا رییس است. [خوانش: (مُ وِ) [ع.] (اِفا.)]

کلمات بیگانه به فارسی

معاون

دستیار

فارسی به آلمانی

معاون

Vikar [noun]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معاون

دستیار، کاریار، یاور

فارسی به عربی

معاون

کاهن، مساعد، ملحق

معادل ابجد

معاون و دادستان

693

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری