معنی معتاد
لغت نامه دهخدا
معتاد. [م ُ](ع ص) عادت گرفته شده و عادت گیرنده.(آنندراج). خوی گیرنده و خوی پذیر و خوکاره و خوگر.(ناظم الاطباء). خوی گرفته. آموختگار.آموخته. عادت کرده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معتاد شدن، عادت کردن. خوی کردن.(ناظم الاطباء).
- معتاد کردن، بیاموختن. آموخته کردن. عادت دادن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| عادت شده. معمول. مرسوم: جواب استادم نبشته بود، هم به مخاطبه ٔ معتاد الی الشیخ الجلیل السید ابی نصر مشکان.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379).
||(اِ) عادت و خوی و رسم.(ناظم الاطباء).
- برخلاف معتاد، برخلاف رسم و برخلاف عادت و برخلاف معمول.(ناظم الاطباء).
||(اصطلاح معانی) در اصطلاح معانی، مقابل غریب. رجوع به اعتیاد و غریب شود.
فرهنگ معین
(مُ) [ع.] (اِفا.) کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد.
فرهنگ عمید
کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده، عادتگیرنده،
حل جدول
آموختار
فرهنگ واژههای فارسی سره
بنگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
آمخته، اخت، خوگر، خوگیر، مالوف، مانوس، افیونی، تریاکی، وافوری، افیونخور
فارسی به انگلیسی
Addict, Dependent, Confirmed, Freak, Given, Fiend, Oholic _, Junky, User
فارسی به ترکی
alışılmış
فارسی به عربی
راسخ، مالوف، متعود، مدمن
فرهنگ فارسی هوشیار
عادت گیرنده، عادت گرفته شده
فرهنگ فارسی آزاد
مُعتاد (اسم مفعول از اِعتِیاد) اعتیاد پیدا کرده، عادت شده، دچار اعتیاد،
مُعتاد- (اسم فاعل از اِعتادَ، یَعتادُ، اِعتیاد) جزو عادت قرار دهنده، عادت گیرنده
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Gewohnt [adjective]
واژه پیشنهادی
عملى
معادل ابجد
515