معنی معتمدین

فرهنگ فارسی هوشیار

معتمدین

(تک: معتمد) اوستامان ماتکوران (اسم) جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) . (اسم) جمع معتمد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) .

حل جدول

فرهنگ فارسی آزاد

سواس

سُوّاس، بزرگان و معتمدین قوم- اداره کنندگان امور مردم (مفرد: سائِس)


مناکب

مَناکِب، شانه ها (بین بازو و کتف)، کناره ها، نواحی، راه ها، مکان های مرتفع، معاریف و معتمدین قوم (مفرد: مَنکِب)، پرهای نسبتا بلند بال پرنده بعد از قوادم،

لغت نامه دهخدا

حسن قطرانی

حسن قطرانی. [ح َ س َ ن ِ ق َ] (اِخ) از معتمدین حسن صباح اسماعیلی بود. (حبیب السیر).


ژزف برینگاس

ژزف برینگاس. [ژُ زِ بْری / ب ِ] (اِخ) نام سیاستمدار بیزانسی در مائه ٔ دهم میلادی از معتمدین قسطنطین هفتم. وفات بسال 971 م.


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) جوهری مشهور بابن عیاش. او احمدبن محمدبن عبداﷲبن حسن عیاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری و ازجمله ٔ معاصرین شیخ طوسی است و از او جعفربن محمد الدوریستی روایت کند. او راست: کتاب مقتضب الاثر فی النص علی الائمه الاثنی عشر باقتفای نوشته های علی بن خرّاز قمی درین موضوع و نیز کتاب فی الاغسال المسنونه و غیر آن و از او در بحار و غیره بسیار روایت شده است و اواز جمله ٔ معتمدین اصحاب است. (روضات الجنات ص 17).

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن فارس بن زکریا اللغوی. ابن جوزی گوید احمدبن زکریا ابن فارس به سال سیصد و شصت و نه درگذشت، و دو روز پیش از مرگ این قطعه بگفت:
یارب ان ذنوبی قد احطت بها
علما و بی و باعلانی و اسراری
انا الموحد لکنی المقربها
فهب ذنوبی لتوحیدی واقراری.
یاقوت گوید و بخط حمیدی دیده شده است که وفات ابن فارس در حدود سال سیصد و شصت است. لکن هیچیک از این دو روایت بر اساسی نباشد چه من کتاب فصیح تصنیف ابن فارس را به خط خود او دیدم که تاریخ کتابت آن سیصد و نود و یک بود. و حافظ سلفی درشرح مقدمه ٔ معالم السنن خطابی گوید که: اصل ابن فارس از قزوین است و دیگران گفته اند که احمدبن فارس از ابوبکر احمدبن حسن خطیب راویه ٔ ثعلب و ابوالحسن علی بن ابراهیم قطان و ابوعبداﷲ احمدبن طاهر المنجم و علی بن عبدالعزیز مکی و ابوعبید و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی اخذ علوم و روایات کرده است و ابن فارس میگفت مثل ابوعبداﷲ احمدبن طاهر ندیدم و او نیز چون خویشتنی را ندید. و ابن فارس را در مقابل اجرتی بمعلمی مجدالدوله ابوطالب بن فخرالدوله علی بن رکن الدوله حسن بن بویه دیلمی صاحب ری به ری بردند و او بدانجا مقیم گشت و صاحب بن عباد وی را تکریم و نزد وی تلمذ می کرد و درباره ٔ او میگفت: شیخنا ابوالحسین ممّن رزق حسن التصنیف و امن فیه من التصحیف. و احمدبن فارس مردی راد و بخشنده بود بدانجایگاه که در بخشش و عطا بهیچ چیز ابقا نکردی و گاه بودی که جامه هائی را که به برداشتی و فرش خانه را بسائل دادی. و او باوّل فقیهی شافعی بود سپس طریقه ٔ مالکی گرفت و میگفت حمیت مرا بآمدن ری داشت چه پیش ازمن در این شهر یک تن بر مذهب این مرد مقبول القول [یعنی مالک] یافت نمیشد. و یاقوت علاوه بر کتبی که ما در کلمه ٔ «ابن فارس ابوالحسین » قبلاً آورده ایم کتب ذیل را نیز از او نام می برد: کتاب متخیر الالفاظ. کتاب غریب اعراب القرآن. کتاب تفسیر اسماء النبی علیه السلام. کتاب مقدمه ٔ کتاب دارات العرب. کتاب العرق. کتاب مقدمه الفرائض. کتاب ذخائر الکلمات. کتاب شرح رساله الزهری الی عبدالملک بن مروان. کتاب الحجر. کتاب سیره النبی صلی اﷲ علیه و سلم و آن کتابی صغیر الحجم است. کتاب اللیل و النهار. کتاب العم و الخال. کتاب جامع التأویل فی تفسیر القرآن در چهار مجلد. کتاب الشیات و الحلی. کتاب خلق الانسان. کتاب الحماسه المحدثه. کتاب مقاییس اللغه و آن کتابی جلیل است که مانندآن تصنیفی نیست. کتاب کفایه المتعلمین فی اختلاف النحویین. ابن فارس حکایت کند از پدر خویش که می گفت سالی که حج گزاردم گروهی از هذیل را بدانجا دیدم و راجعبشعرای هذیل با ایشان سخن کردم و آنان یک کس از شعرای خویش را نمیشناختند تنها مردی فصیح در میانشان بود که ابیات ذیل مرا انشاد کرد:
اذا لم تحظ فی ارض فدعها
وحث الیعملات علی وجاها
ولا یغررک حظ اخیک فیها
اذا صفرت یمینک من جداها
و نفسک فز بها ان خفت ضیما
و خل الدار تحزن من بکاها
فانک واجد ارضاً بارض
ولست بواجد نفساً سواها.
و ابن فارس راست:
و قالوا کیف انت فقلت خیر
فنقضی حاجهو تفوت حاج
اذا ازدحمت هموم القلب قلنا
عسی یوماً یکون لها انفراج
ندیمی هرتی و سرور قلبی
دفاترلی و معشوقی السراج.
و او راست درباره ٔ شهر همدان:
سقی همذان الغیث لست بقائل
سوی ذا و فی الاحشاء نارتضرّم
و مالی لااصفی الدّعاء لبلده
افدت بهانسیان ماکنت اعلم
نسیت الذی احسنته غیر اننی
مدین و ما فی جوف بیتی درهم.
و هم او راست:
اذا کنت فی حاجه مرسلاً
وانت بها کلف مغرم
«فارسل حکیماً و لا توصه »
و ذاک الحکیم هوالدرهم.
و نیز او گفته است:
مرت بناهیفاء مقدوده
ترکیه تنمی بترکی
ترنو بطرف فاتن فاتر
کانها حجه نحوی.
ثعالبی گوید: ابن عبدالوارث نحوی مرا حکایت کرد که صاحب بعلت انتساب ابوالحسین بن فارس به ابن العمید و تعصب او نسبت به وی او را دوست نمی داشت و آنگاه که ابن فارس کتاب الحجر تألیف خود را از همدان به صاحب فرستاد صاحب گفت: رد الحجر من حیث جائک. و با این حال دلش آرام نیافت تا آنکه تمام کتاب بخواند و به ارسال صلتی برای ابن فارس امر داد. و در یتیمه این قطعه نیز از ابن فارس آمده است:
یالیت لی الف دینار موجهه
وان حظی منها فلس افلاس
قالوا فمالک منها قلت تخدمنی
لها و من اجلها الحمقی من الناس.
و هم از اوست:
اسمع مقاله ناصح
جمع النصیحه والمقه
ایالک و احذر ان تبیَ
-ت من الثقات علی ثقه.
و ایضاً او راست:
و صاحب لی اتانی یستشیر و قد
ادار فی جنبات الارض مضطربا
قلت اطلب کل شی ٔ واسع و رد
منه الموارد الاالعلم و الادبا.
و باز از اوست:
اذا کان یؤذیک حرّالمصیف
و کرب الخریف و برد الشتا
و یلهیک حسن زمان الربیع
فاخذک للعلم قل لی متی.
وله:
عتبت علیه حین ساء صنیعه
و آلیت لا امسیت طوع یدیه
فلما خبرت الناس خبر مجرب
و لم ار خیراً منه عدت الیه.
تلبس لباس الرضا بالقضا
و خل الامور لمن یملک
تقدر انت و جاری القضا
ء مما تقدره یضحک.
یحیی بن منده ٔ اصفهانی گوید: از عم خود عبدالرحمن بن محمدبن العبدی شنیدم که: ابوالحسین احمدبن زکریابن فارس نحوی میگفت: بطلب حدیث به بغداد شدم و در مجلس یکی از اصحاب حدیث حاضر آمدم وقاروره با خود نداشتم جوانی که چیزکی از جمال داشت نزدیک من جای داشت و برای نوشتن حدیث از قاروره ٔ او استیذان کردم گفت: من انبسط الی الاخوان بالاستئذان فقد استحق الحرمان. و باز عبدالرحمان بن منده از ابن فارس حدیث کند که گفت: از ابواحمدبن ابی التیار شنیدم که میگفت: ابواحمد عسکری برصولی دروغ بندد چنانکه صولی بر غلابی دروغ می بست و چنانکه غلابی بر دیگران جعل کذب میکرد. یاقوت گوید: بخط شیخ ابوالحسن علی بن عبدالرحیم سلمی خواندم که او بخط ابن فارس ابیات زیرین را دیده است و سپس آنها را بر سعد الخیر انصاری عرضه داشتم و او گفت که پسر شیخ او ابوزکریا از سلیمان بن ایوب و او از ابن فارس این بیت ها روایت کرده است و بیتها از ابن فارس است:
یا دارسعدی بذات الضال من اضم
سقاک صوب حیا من واکف العین
انی لاذکرایاماً بها و لنا
فی کل اصباح یوم قرّه العین
تدنی معشقه منا معتقه
تشجها عذبه من نابع العین
اذا تمززها شیخ به طرق
سرت بقوتها فی الساق والعین
والزق ملاَّن من ماء السرور فلا
تخشی توله ما فیه من العین
وغاب عذّالنا عنا فلا کدر
فی عیشنا من رقیب السوء و العین
یقسم الود فیما بیننا قسما
میزان صدق بلابخس و لاعین
وفائض المال یغنینا بحاضره
فنکتفی من ثقیل الدین بالعین
و المجمل المجتبی تغنی فوائده
حفاظه عن کتاب الجیم و العین.
و باز عبدالرحمان بن منده گوید در نسخه ای قدیمه از کتاب مجمل تصنیف ابن فارس این صورت نوشته یافتم: تألیف الشیخ ابی الحسین احمدبن فارس بن زکریا الزهراوی الاستاذ خرذی. و در وطن ابن فارس اختلاف است بعضی موطن او را روستای زهراء از قریه ٔ معروفه ٔ کرسف و جیاناباد گفته اند و من بدین دو قریه بارها بوده ام و خلافی نیست که مرد قروی است و پدر من [پدر عبدالرحمان بن منده] محمدبن احمد که یکی از ملتزمین مجالس ابن فارس بود گفت که روزی مردی از ابن فارس وطن او پرسید او گفت کرسف و سپس بدین بیت تمثل کرد:
بلاد بها شدّت علی تمائمی
و اول ارض مس جلدی ترابها.
و کاتب نسخه ٔ کتاب مجمل سابق الذکر چنانکه درآخر کتاب مضبوط است، مجمع ابن محمدبن احمد است بدین صورت: کتبه مجمع ابن محمدبن احمد بخطه فی شهر ربیع الاول سنه 446. و باز در آخر این نسخه این عبارت دیده میشود: مضی الشیخ ابوالحسین احمدبن فارس رحمه اﷲ فی صفر سنه 395 بالرّی و دفن بها مقابل مشهد قاضی القضاه ابی الحسن علی بن عبدالعزیز یعنی الجرجانی. و ابوالریحان البیرونی در کتاب الاَّثار الباقیه عن القرون الخالیه قطعه ٔ ذیل را از احمدبن فارس انشاد کرده است:
قد قال فیما مضی حکیم
ما المرء الا باصغریه
فقلت قول امری ٔ لبیب
ما المرء الاّ بدرهمیه
من لم یکن معه در هماه
لم یلتفت عرسه الیه
و کان من ذله حقیراً
تبول سنوره علیه.
و هلال بن مظفر الریحانی آورده است که عبدالصمد بن بابک معروف به ابن بابک شاعر در ایام صاحب بری آمد و ابوالحسین احمدبن فارس چشم می داشت که ابن بابک برعایت حق علم و فضل او از وی دیدار کند و ابن بابک متوقع بود که چون او رسیده است و دیدار رسیده سنت جاریه است ابن فارس بدیدن وی شود و از این رو هیچیک بدیدار دیگری نرفت و در این وقت ابن فارس ابیات زیرین به ابوالقاسم بن حسوله فرستاد:
تعدیت فی وصلی فعدی عتابک
وادنی بدیلا من نواک ایابک
تیقنت ان لم احظ و الشمل جامع
بایسر مطلوب فهلا کتابک
ذهبت بقلب عیل بعدک صبره
غداه ارتنا المرقلات ذهابک
و ما استمطرت عینی سحابه ریبه
لدیک و لا سنت یمینی سخابک
و لا نقبت و الصب یصبو لمثلها
عن الوجنات الغانیات نقابک
و لا قلت یوماً عن قلی و سآمه
لنفسک «سلی عن ثیابی ثیابک »
و انت التی شیبت قبل اوانه
شبابی سقی الغر الغوادی شبابک
تجنبت ما اوفی و عاقبت ماکفی
الم یأن سعدی ان تکفی عتابک
و قد نبحتنی من کلابک عصبه
فهلاّ و قد حانوا زجرت کلابک
تجافیت من مستحسن البرجمله
و جرت علی بختی جفاء ابن بابک.
و چون حسولی ابیات بدید به ابن بابک فرستاد و ابن بابک در این وقت بیمار بود و با این حال ببدیهه این جواب و ابیات ببوالقاسم حسولی ارسال کرد:
وصلت الرقعه اطال اﷲ بقاء الاستاذ. و فهمتها و انا اشکوالیه الشیخ اباالحسن. فأنه صیرنی فصلاً و لا وصلاً و زجاً لانصلا و وضعنی موضع الحلال من الموائد و تمت من اواخر القصائد و سحب اسمی منها مسحب الذیل و اوقعه موقع الذنب المحذوف من الخیل و جعل مکانی مکان القفل من الباب و فذلک من الحساب. و قد اجبت عن ابیاته بأبیات اعلم ان ّ فیها ضعفا لعلتین علتی و علتها و هی:
ایا اثلات الشعب من مرج یابس
سلام علی آثارکن ّ الدوارس
لقد شاقنی و اللیل فی شملهالحیا
الیکن تولیع النسیم و المخالس
و لمحه برق مستمیت کأنه
تردد لحظ بین اجفان ناعس
فبت کانی صعده یمنیه
تزعزع فی نقع من اللیل دامس
الا حبذا صبح اذا ابیض افقه
یصدّع عن قرن من الشمس وارس
و کنت من الخلصاء ترکب سیلها
ورود المطی ّ الحائمات الکوانس
فیا طارق الزوراء قل لغیومهااسَ
َتهلی علی متن من الکرخ آنس
و قل لریاض القفص تهدی نسیمها
فلست علی بعد المزار بآیس
الالیت شعری هل ابیتن لیله
لقی بین اقراط المها و المحابس
و هل ارین الری دهلیز بابک
و بابک دهلیز الی ارض فارس
و یصبح ردم السد قفلاً علیهما
کماصرت قفلا فی قوافی ابن فارس.
و ابوالقاسم حسولی هر دو مقطوع بصاحب عرضه داشت و ماجری بگفت و صاحب گفت: البادی اظلم و القادم یزار و حسن العهد من الایمان.
و در نامه ٔ دانشوران آمده است: ابن فارس، ازاجله ٔ علمای نحو و در سلک اعاظم لغویین منظوم بوده یافعی در ترجمت وی گوید: کان اماماً فی علوم شتی و خصوصاً اللغه فانه اتقنها و الف کتاب الجمهره و هو علی اختصاره جمع شیئا کثیراً. سیوطی در طبقات النحات گوید: کان نحویاً علی طریقه الکوفیین سمع اباه و علی بن ابراهیم بن سلمه القطان و نیز گوید و کان کریماً جواداً ربماسئل فیهب ثیابه و فرش بیته. یعنی در صفت بخشش وجود بدان مثابه بود بسا میشد بهنگام سؤال سائل لباس تن و فرش سرای خود بذل مینمود صاحب بغیه الالباءدر ترجمت وی گوید: ابن فارس را حافظ سلفی ذکر نموده و گفته اصلش از مردمان قزوین است فن لغت را بواسطه ٔروایت تغلب از ابوبکر احمدبن حسن خطیب اخذ نموده و هم در محضر تغلب و ابوعبداﷲ احمدبن طاهر المنجم و علی بن عبدالعزیز المکی و ابوالقاسم سلیمان بن احمد الطبرانی فنون لغویه استفادت نموده و نیز صاحب بغیه گوید: قال ابوالحسن الفارسی: دخلت بغداد طالباً للحدیث فرأیت شاباعلیه سمه الجمال فحضرت مجلس اصحاب الحدیث و لیس معی دواه و کان حاضراً فاستأذنته فی الکتاب من قارورته فقال من انبسط الی الأخوان بالاستیذان فقد استحق الحرمان. حاصل معنی آنکه ابن فارس گفت: برای طلب حدیث داخل بغداد شدم جوانی صاحب حسن و جمال مشاهدت کردم پس بمحضر اصحاب حدیث درآمدم بر حالی که مرا دواتی نبود که از آن کتابت حدیث نمایم آن جوان در آن مجلس حضور داشت نزد وی رفتم و کتابت نمودن در دوات وی را اجازت خواستم گفت کسی که در تصرف مال برادر دینی خود اذن و اجازت طلبد همانا مستحق حرمان باشد مع الجمله ابن فارس در اکتساب علوم و اتصاف بکمالات صوری و معنوی عزیمت بلده ٔ همدان کرد درآن بلد مقیم بود بگاه اقامتش در همدان بدیع الزمان همدانی در محضر وی روزگاری استفادت نمود پس برای تدریس و تعلیم ابوطالب بن فخر الدوله ٔ دیلمی عزیمت ری نمود در ری اقامت کرد و پیش از ورود بری بر آئین و طریقه ٔ محمدبن ادریس شافعی بود چون وارد ری شد مرمان آن بلد را بر دو فرقه دید بعضی بر طریقه ٔ شافعی و برخی بر آئین ابوحنیفه کوفی و چون در آن بلد هیچکس را که پیروی مذهب مالک کند نیافت لاجرم از طریق شافعیه بمذهب مالک انتقال جست و گفت: اخذتنی الحمیه لهذا الامام ان یخلو مثل هذا البلد عن مذهبه. یعنی چون چنین بلد را از مذهب امام مالک خالی دیدم حمیت جانب وی مرا محرک آن شد که مذهب وی اختیار نمودم و از جمله ٔ آنانکه از وی فنون ادبیت اخذ نموده صاحب بن عباد است و صاحب در طریقه ٔ وی گفته: شیخنا ممّن رزق حسن التصنیف. یعنی استاد ما از جمله ٔ آنان معدود است که حسن تصنیف نصیب ایشان گردیده واز کلام بعض از محدثین، شیعه [بودن ِ] وی ظاهر گرددچنانکه محدث نیشابوری در ترجمت وی گوید کان لغوّیا اماماً فی العلوم له کتب منها کتاب مجمل اللغه روی قصه القائم (ع) و معجزه له و الروایات ظاهره فی تشیعه و توهم عامیته لذکر ابن خلکان ایاه فی الوفیات خطاءروی عنه الخطیب التبریزی جمیع مصنفاته و الصاحب بن عباد و صدوق محمّدبن علی بن بابویه یعنی احمدبن فارس ازجمله ٔ لغویین معدود و در علو می چند مقتدای مردمان بود او را مصنفات عدیده است از آن جمله است کتاب مجمل اللغه. قصه ای از حضرت قائم عجل اﷲ فرجه که مشتمل برمعجزه ای از آنجناب است روایت کرده و ظاهر آن روایت بر تشیع وی دلالت میکند و توهم تسنن ّ وی نمودن بعلت ذکر احمدبن خلکان او را در وفیات از طریق صواب بیرون است خطیب ابوزکریای تبریزی و صاحب بن عباد و شیخ صدوق از وی روایت کنند و این روایت که در عبارت محدث مذکور بدان اشارت شده روایتی است که محدثین امامیه و بحرینی در کتاب غایه المرام و شیخ صدوق در کتاب الکمال الدّین و اتمام النعمه و غیر هم آن را در احوال غیبت امام دوازدهم ذکر نموده اند و آن روایت بدین شرحست:صدوق در کتاب اکمال خویش گوید از شیخی از اصحاب حدیث که احمدبن فارس ادیب نام داشت شنیدم میگفت در همدان حکایتی شنیدم و آنرا به بعضی از برادران دینی چنانکه شنیده بودم نقل نمودم و از من التماس نمود که برای وی بخط خود بنویسم و نتوانستم که مخالفت خواهش وی نمایم آن را نوشتم و بکسی که آنرا بمن نقل نموده بود نشان دادم و آن حکایت این است که در شهر همدان جماعتی بودند که بطایفه ٔ بنی راشد مشهور و همه ٔ ایشان اظهار تشیع مینمودند و مذهبشان مذهب امامیه بود آنگاه پرسیدم سبب چیست که این طایفه مخصوصاً از میان اهل همدان قبول تشیع مینمودند و شیخی از ایشان که آثار صلاح و تقوی را در آن میدیدم در جوابم گفت سبب این است جد ما که تمامت طایفه ٔ بنی راشد بدو منسوبند بعزم حج بیرون رفت چنان نقل نمود که پس از فراغت از مناسک بهنگام مراجعت از راه بیابان می آمدیم وقتی شوقم کشید که از راحله فرود آیم قدری پیاده راه بروم پس از راحله ٔ خویش فرود آمده زمان بسیاری راه رفتم تا این که خسته شدم و با خود گفتم که اندکی میخوابم تا راحت شوم وقتی که آخر قافله رسید بر خواسته بدیشان متصل شوم بدین خیال خوابیدم وقتی بیدار شدم که آفتاب برآمده وهوا بشدت گرم شده بود احدی را ندیدم از این حالت مرا وحشت و دهشتی عظیم روی داد راه و نشانی بمقصد خویش نیافتم بخدای عز و جل توکل نمودم با خود گفتم بهر سمت که مرا پیش آید میروم و قدر کمی راه رفتم ناگاه بچمن سبز و تازه ٔ خرمی رسیدم گویا بباریدن باران قریب العهدبود و زمان قلیلی پیشتر از آن باران باآنجا باریده بود خاکش بهترین خاک بود و در آن سرزمین قصری مشاهدت کردم که مانند شمشیری صیقل دار میدرخشید با خودگفتم کاشکی میدانستم که این قصر چیست که هرگز آنچنان قصری ندیده و نشنیده ام پس آهنگ آن قصر نموده رفتم وقتی که بدر آن قصر رسیدم دو نفر خدمتکار سفیدرنگ دیدم بایشان سلام کردم به احسن وجهی جواب سلام دادند و گفتند در اینجا بنشین بدرستی که خدای تعالی در حق تواراده ٔ خیر کرده پس یکی از ایشان برخاسته داخل قصر شداندکی درنگ نمود بعد از آن بیرون آمد و گفت برخیز وداخل قصر شو من داخل آن قصر شدم قصری دیدم که زیباتر و روشن تر از آن هرگز ندیده بودم در آن حال آن خادم پیش افتاد پرده ای را که در میان آویخته شده بود برداشت بعد از آن گفت داخل شو جوانی دیدم که در میان خانه نشسته و شمشیری دراز در بالای سرش آویخته بود بقسمی که نزدیک بود که طرف پائین آن بسر آنجوان برخورد وآنجوان مانند ماه شب چهارده بود که در تاریکی بدرخشد پس سلام کردم و جواب را به نیکوتر وجهی رد نمود بعداز آن فرمود اتدری من انا؛ آیادانی من کیستم گفتم نمیدانم تو کیستی گفت اناالقائم من آل محمد (ص) انا الذی اخرج فی آخر الزمان بهذا السیف و اشارالیه فاملؤ الارض قسطا و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً. یعنی منم قائم از آل محمد صلی اﷲ علیه و آله منم آنکس که درآخر زمان خروج کنم باین شمشیر اشاره بشمشیر نمود پس زمین را از عدل و داد پر کنم پس از آنکه از جور وستم پر شده باشد وقتی که این کلمات از آن بزرگوار اصغانمودم افتادم و صورت خود را بر زمین مالیدم فرمود لاتفعل ارفع رأسک و انت فلان من مدینه بالجبل یقال لهاهمدان. یعنی چنین مکن سر خود از زمین بردار تو خود فلان شخص باشی از شهری در بلاد جبل که آن را همدان گویند. عرض کردم ای مولای من بصدق و صواب سخن فرمودی بعداز آن فرمود افتحب ان تؤب الی اهلک آیا خوش داری که به سوی اهل بیت خود معاودت کنی عرض کردم آری میروم و بایشان از آنچه خدای تعالی در اینجا برای من میسرنمود مژده میدهم آنگاه به آن خادم اشاره نموده خادم دستم بگرفت و کیسه ای بمن داد بامن بیرون آمد چون چند گامی برداشتم پاره ای درختها و مناره ٔ مسجدی بنظرم رسید آنخادم مرا گفت آیا این بلدرا میشناسی گفتم در نزدیکی شهر ما شهری است مشهور باسد آباد این شهر بدان شباهت دارد گفت آری این اسدآباد است اینک برو پس از گفتن این کلام بجانبش متوجه شدم و طایفه ٔ خود را جمع نموده ایشان را به آن چیزی که خدای تعالی مرا بدان مرزوق نموده بود بشارت دادم مادامی که از آن دینارها نزد من چیزی باقی بود خیر و برکت داشتم ابن خلکان گوید ابن فارس را اشعاری نیکوست منجمله اینهاست:
مرت بنا هیفاء مجدوله
ترکیه تنمی لترکی
ترنو بطرف فاتر فاتن
اضعف من حجه نحوی ّ.
یعنی زنی باریک میان و نیکو اندام از قبیله ٔ اتراک بر ما گذر کرد با چشمی بیمار وفتنه جوی نظر مینمود که در بیماری از دلیل و حجت نحوی ضعیفتر بود.
وله ایضاً:
اسمع مقاله ناصح
جمع النصیحه و المقه
ایاک و احذر ان تبیت
عن الثقات علی ثقه.
یعنی این اندرز از دوست ناصح خویش فراگیر زینهار از اینکه شب را بروز آوری بر حالی که از ثقات و معتمدین خود آسوده خاطر و از مکیدت ایشان مامون باشی.
و له ایضاً:
اذا کنت فی حاجه مرسلا
و انت بها کلف مغرم
فارسل حکیماً و لاتوصه
و ذاک الحکیم هوالدرهم.
حاصل معنی: هرگاه برای حاجتی خواهی رسولی فرستی بر حالی که بدانحاجت حریص و آزمند باشی پس برای وصول بدان حکیمی را روانه ساز که باندرز و پند محتاج نیست و آن حکیم بدین صفت درهم است. منجمله از اشعار اوست که گوید:
سقی همدان الغیث لست بقائل
سوی ذا و فی الا حشاء نار تضرّم
و مالی لا اصفی الدعّاء لبلده
افدت بها نسیان ما کنت اعلم
نسیت الذی احسنته غیر اننی
مدین و ما فی جوف بیتی درهم.
یعنی خدای از باران رحمت خویش همدان را سیرآب نماید با آنکه بگاه اقامتم در آن بلد مرا دل همی در سوز و گداز است جز بثنای آن لب نگشایم از چه روی از روی خلوص توصیف و ثنای بلدی نکنم که در آن آنچه را از علوم که استفادت نموده بودم نسیان کردم آنچه از فضل و دانش که اندوخته بودم در آن بلد فراموش کردم ولی آنچه در آنجا مرا حاصل شده آن است که پشتم از ثقل دین گرانبار و در جوف سرای من درهمی یافت نمیشود.
و له ایضاً:
و قالوا کیف حالک قلت خیر
تقضی حاجه وتفوت حاج
اذا ازدحمت هموم الصدر قلنا
عسی یوماً یکون لها انفراج
ندیمی هرّتی و انیس نفسی
دفاترلی و معشوقی السراج.
یعنی دوستان از کیفیت حالم پرسش نمودند گفتم حالم نیکوست چون مرا حاجتی قرین انجاح گردد حاجاتی از من فوت شود هر گاه هموم و غموم بر سینه ام فراهم آید در تسلیت خویش گویم آن هموم را روزی آید که بپایان رسد از ابناء دهر عزلت اختیار نموده ام گربه مرا ندیم کتابهایم مونس و معشوق من چراغ است و این معنی مأخوذ است از شعر ابوسحاق صابی که گوید:
لیس لی مسعد علی ما اقاسی
من کروبی سوی العلیم السمیع
دفتری مونسی و فکری سمیری
ویدی خادمی و حلمی ضجیعی
و لسانی سیفی و بطشی قریضی
و دواتی غیثی و درجی ربیعی
اتعاطی شجاعه ادّعیها
فی القوافی لقلبی المصدوع.
حاصل معنی آنکه در مقاسات شدائد و محن جز خداوند دانا و شنونده مرا یاور و معینی نیست با مردم روزگار خلطت و آمیزش نکنم کتاب راانیس خویش شمارم و با فکر هم سخن شوم بردباری را همخوابه ٔ خویش سازم و دستهایم را خادم خود قرار دهم لسانم چون شمشیریست قاطع و با شعار اظهار دلیری کنم دواتی که از آن کتابت میکنم بمنزله ٔ باران است و مکتوبم در لطاقت چون فصل ربیع از نتایج طبع من آن است که کلام مسجع ایراد کنم و در این صنعت هنر و شجاعت خود اظهار مینمایم. و سیوطی و صاحب روضات این ابیات نیز بوی اسناد داده اند:
قد قال فیما مضی حکیم
ما المرء الا باصغریه. (الخ).
بقیه ٔ ابیات با ترجمت آن در شرح حال ابوریحان نگاشتیم. صاحب یتیمه الدهر از ابوالحسن نحوی حکایت کند که گفت بعلت انتساب ابن فارس بخدمت ابن العمید و تعصب وی از ابن العمید، صاحب بن عباد از وی منحرف بود و آنگاه که ابن فارس در همدان اقامت داشت کتاب حجر را تألیف کرد و بخدمت صاحب انفاد داشت صاحب گفت: ردّ الحجر من حیث جاء یعنی کتاب حجر را بدانجا که آمده عود دهند پس از چندی نفسش بترک و رد آن کتاب راضی نگشت در آن نظر نمود و ابن فارس را صله فرستاد مع الجمله ابن فارس در سال سیصد و نود هجری در ری وفات یافت و جسدش را مقابل مشهد علی بن عبدالعزیز جرجانی بخاک سپردند و بقولی در سیصد و هفتاد و پنج در محمدیه وفات نموده ولی قول اول اشهر و نزد مؤرخین اصلح است صاحب بغیه گوید ابن فارس دو روز قبل از وفات خود این بیت انشاد نمود:
یا رب ّ ان ّ ذنوبی قد احطت بها
فهب ذنوبی لتوحیدی و اقراری.
[پروردگارا گناهانی است مرا که مرا احاطه کرده است] پس به علت توحید و اقرار بوحدانیت تواز گناهان من اغماض نمای و بفضل و کرم خویش مرا رحمت آور. و مصنفات ابن فارس بدین شرحست: کتاب جمل در لغه. فقه اللغه. مقدمه فی النحو. کتاب ذم الخطا فی الشعر. کتاب فتاوی فقیه العرب. کتاب الاتباع و المزاوجه. کتاب اختلاف النحویین. کتاب الانتصار لتغلب. کتاب اللیل و النهار. کتاب خلق الانسان. کتاب تفسیر اسماء النبی. کتاب حلیه الفقهاء. کتاب تقدمه دارات العرب. کتاب غریب القرآن. کتاب الفرق. کتاب تقدمه الفرائض. کتاب ذخائر الکلمات. کتاب شرح رساله زهری الی عبدالملک بن مروان. کتاب الحجر. کتاب سیره النبی. کتاب اصول الفقه. کتاب اخلاق النبی. کتاب الصاحبی صنفه لخزانه الصاحب یشتمل علی شی ٔ من اسراره. و او را مسائلی چند است در لغت که فقها بدانها راه نیافته اند و از فهم آنها عاجز باشند. حریری صاحب مقامات این اسلوب از او اقتباس کرده یکصد مسئله از مسائل فقهیه بدین اسلوب درمقامه ٔ طبیه ٔ خود وضع نموده. (نامه دانشوران ج 2 ص 511) مؤلف رساله الارشاد فی احوال الصاحب الکافی اسماعیل بن عباد (ص 6) آورده است که در تاریخ یافعی مسطور است که صاحب بن عباد در فضائل و مکارم نادره ٔ عصر و اعجوبه ٔ دهر بوده و تحصیل علوم ادبیه از ابن عمید و ابوالحسین احمدبن فارس لغوی صاحب کتاب مجمل اللغه و غیر ایشان نموده. - انتهی و نیز رجوع به ص 22 همان کتاب شود. و او راست: فضل الصلاه علی النبی علیه الصلوه و السلام و مأخذ العلم. و در کشف الظنون درموارد متعدد سال وفات او 395 هَ. ق. ذکر شده است. و رجوع به ابن فارس ابوالحسن... و معجم المطبوعات ص 199 و 200 شود.


دانشمند حاجب

دانشمند حاجب. [ن ِ م َ ج ِ] (اِخ) از ملازمان مسلمان چنگیزخان و پسرش اوگتای قاآن. چنگیز پیش از فتح بخارا وی را برای قبول ایلی نزد اهالی حصار زرنوق فرستاد و بنصیحت او اهالی ایل شدند و پیشکش فرستادند و از غضب چنگیز ایمن ماندند. نیز هنگامی که چنگیز در ماوراءالنهر بود این مرد را نزد ترکان خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد برسالت و پیغام کرد که او تنها با خوارزمشاه جنگ دارد و متعرض ممالک تحت اداره ٔ ترکان خاتون نیست و از او خواست که یکی از معتمدین خود را بفرستد تا خان مغول فرمان حکومت خوارزم و خراسان و مضافاف آن دو را تسلیم ملکه نماید. اما ملکه بسبب عدم اعتماد نپذیرفت. دانشمند حاجب زبان مغولی را میدانسته است چنانکه نامه ای را که یکی از منشیان بامر چنگیز به بدرالدین لؤلو والی موصل نوشته بود بمغولی ترجمه کرد و بر چنگیز فروخواندتا معلوم شود که تحریر منشی موافق تقریر چنگیز بوده است یا خیر؟ نیز رجوع شود به جهانگشای جوینی ج 1 ص 76و 162 و 174 و 186 و ج 2 ص 229 و تاریخ مغول ص 27 و 43و 93 و حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 صص 51- 53.


صاحب الحقنة

صاحب الحقنه. [ح ِ بُل ْ ح ُ ن َ] (اِخ) لقب ابوالحسین بن کشکرایا. قفطی در تاریخ الحکما او را بدین لقب یاد کرده ودر عیون الانباء گوید وی طبیبی عالم و در صناعت طب به فضل و اتقان مشهور بود و در خدمت امیر سیف الدولهبن حمدان میزیست. چون عضدالدوله بیمارستان بغداد را بنانهاد او را به طبابت آنجا برگزید. او را حقنه ای است که در علاج و دفع قیام کبدی بکار می برد و از این جهت به صاحب الحقنه معروف گشته است. (ج 1 ص 238). و در نامه ٔ دانشوران او را ابوالحسن بن کشکرایا ضبط کرده اندو گویند وی زمان الطایع باللّه عباسی و چند تن دیگراز خلفا را درک کرده و از اجله ٔ شاگردان سنان بن ثابت بن قرّه بود و در بدایت امر در موصل و میافارقین میزیست. گویند وقتی امیر سیف الدوله را در میدان جنگ ضربتی بر کمر رسید و بدان سبب مجاری بول وی را آفتی پیدا شد که قوه ٔ ماسکه از عمل خود بازماند و اطبا از معالجت آن عاجز گشتند و بعض معتمدین مهارت ابوالحسین را در حضرت سیف الدوله متذکر شد و او طبیب را از موصل بطلبید، صاحب الحقنه پس از رسیدن به حضور امیر حبی را که جزء اعظم آن فرفیون بود ترتیب داد و پس از چند روز استعمال آن امیر را بهبودی حاصل گشت و صاحب الحقنه را به عطایای بسیار بنواخت. (ج 1 صص 194- 195).


ذوالقدر

ذوالقدر. [ذُل ْ ق َ دَ] (اِخ) یعقوب خان. از امراء عصر شاه عباس، که در سال 999 هَ. ق. دم از خودسری و نافرمانی میزد، و در یکی از قلاع فارس متحصن شده بود در همان سال، شاه عباس برای تسخیر استخر فارس باطناً و رفع زحمت یعقوبخان، و در ظاهر بعنوان شکار بکرمان حرکت کرده و در آن حدود یعقوب خان را بحضور طلبید. خان که از تحصن خود بتنگ آمده بود، مصلحت در فرمانبرداری و دفع مخالفت خویش دیده. چندتن را خدمت شاه فرستاد، و پیغام داد که اگر حکومت فارس را به او کاملاً واگذار نماید از قلعه درآمده و تشرف جوید. شاه با فرستاده ٔ او اظهار شفقت ومهربانی نموده و درباره ٔ یعقوبخان التفات فرمود و او متعهد شد که خان را بحضور بیاورد، لذا فرستاده برگشته خان را راضی و مایل گردانید که تشرف حاصل کند.
خان از قلعه درآمده و آنجا را بیک هزار نفر از معتمدین خود سپرد، و با اعزاز و جلال تمام بجانب شهر روانه گردید، و در بین راه که موکب شاهی در حرکت بود تشرف یافته و مورد توجّه ظاهری گردید، ولیکن او خود را بهیچوجه گناهکار نمیشمرد، و خیالات فاسد خویش را هنوز در سر داشت، و تا سه روز ملازم حضور بوده وبا شوکت و احتشام در دولتخانه ٔ شاهی آمد و شد مینمود، و گاهگاه از او حرفهای پوچ و بیهوده بروز میکرد. از همه بدتر اینکه قلعه را نگاهداشته و بتصرف نمیداد. علاوه بر این او مست نخوت و غرور بوده، حتی روزی باوزیر (اعتمادالدوله) در خلوتخانه ٔ شاهی به تلخی و تندی رفتار نموده و حساب داد و ستد دولتی را که در آن موقع در آنجا شده بود میخواست وزیر در پاسخ چنین گفته بود: «هرگاه اشاره ٔ همایون شود در یک آن این حساب خاطرنشان تو خواهد شد» در آن روز از طرف شاه دستور داده شده بود که بی اجازه کسی را به خلوتخانه راه ندهند. یعقوب خان با این وضع کافرنعمتی و خیانت و نافرمانی، آتش غضب شاه را درباره ٔ خود شعله ور نموده و به حسین خان قاجار که از امرای مقرب و صاحب اختیار دربار بود اشاره بقتل وی گردید. حسین خان به وی درآویخته، اول او اندیشه ٔ شوخی کرد وبعد از آنکه تندی و دشنام حسین خان را دید بنای عجز و لابه را گذاشته، حسین خان دست او را بسته در برابر آفتاب نگاهداشت، در دنبال آن چندتن از مفسدین و همدستان ذوالقدر را یکی یکی بجلو آورده و بغلامان امر میشد که بَدَن آنان را پاره پاره کنند و بدنهای ایشان را برای عبرت دیگران به دار بیاویزند، از آن طرف در بیرون خلوتخانه کسی از این پیش آمد خبردار نبود، مردم چنین می اندیشیدند که شاه با خاصّان خود در خلوتخانه بساط عیش و عشرت چیده، ولیکن هنگامی که بَدَن کشتگان را بالای دار دیدند، آن وقت فهمیدند که گزارش از چه قرار بوده، و بحقیقت کار آگاه گردیدند. اما در آن روز یعقوب خان را نکشته و برای پُرسشهای لازمه نگاهداشتند، سپس او در سیاه چال، یا چاهی که خود برای عدّه ای از بی گناهان کنده بود محبوس گردید، و مصداق: من حفر بئراً لأخیه فقد وقع فیه، درباره ٔ او بعمل آمد و در این ضمن از او نوشته گرفته و بقلعه فرستادند تا معتمدین او قلعه را تسلیم دارند ولی اهل قلعه بنوشته ٔ او عمل نکرده و از تسلیم قلعه خودداری کردند، سپس چند روزی به مخالفت باقی مانده و پایداری بخرج دادند.
حسین خان هر روزه دستور میداد یعقوب خان را از چاه درآورده وراث کسانی که او آنها را کشته بود در برابر وی حاضر نموده و آنان به وی صدمه و آزارمیرساندند، حتی او را در چاه نگونسار کرده انواع و اقسام اذیّت میکردند و او فریاد و فغان میکرد. پس ازچند روز اذیّت و آزار، او را به پیران و رجال خاندان ذوالقدر که در قتل او شتاب داشتند سپرده و بقتل رسانیدند. در این اثنا قلعه ٔ او هم بتصرف سپاهیان دولتی درآمد.
(زندگانی شاه عباس کبیرص 6، 5، 64).


صلحیه

صلحیه. [ص ُ حی ی َ] (ص نسبی، اِ) (اصطلاح قضائی) صلحیه یا محکمه ٔ صلح. دادگاهی از دادگاههای عمومی دادگستری است که حدود صلاحیت آن از بدو پیدایش تا امروز تغییرات فراوانی یافته ودر سازمان دادگستری امروز بنام دادگاه بخش خوانده میشود. این دادگاه بیشتر بمنظور سازش بین مترافعین تأسیس گردیده است. متین دفتری سابقه ٔ تاریخی این دادگاه را چنین نوشته است: محکمه ٔ صلح بنگاهی است که پیشینه ٔ تاریخی آن در کشورهای اروپا قابل توجه است. در امپراتوری روم شرقی (بیزانس) مأمورینی به نام Defensoreirvitatis وجود داشتند همچنین قوم معروف بفرنگ هم به اصطلاح امروز دارای ریش سفیدانی بودند Gentenarius که اختلافات مردم را با اصول کدخدامنشی حل و فصل می کردند. در قرن هیجدهم میلادی در هلند [نیز] قضاتی برای اصلاح ذات البین مردم گماشته بودند. همچنین از سال 1302 م. در دیوانخانه ٔ پاریس معروف به شاتله، قضاتی بودند که باید هفته ای چند بار خود را در اختیار مردم گذاشته و دعاوی کوچک آنها را رسیدگی و فصل می کردند. مجلس اصنافی فرانسه که در دوره ٔ استبداد وجود داشت و در آغاز انقلاب تبدیل به مجلس مؤسسان گردید، از پادشاهان فرانسه درخواست ایجاد محکمه ٔ صلح را می کرد ودر سال 1790 م. موفق شد قانون تأسیس محاکم صلح را بگذراند. مجلس مؤسسان فرانسه انتخاب امنای صلح را به آرای عمومی مردم واگذارد و مقرر داشت که آنها سیارباشند، یعنی در حوزه ٔ خود سرکشی کرده و به داد کسانی که مورد تعدی واقع شده و دسترسی به مصادر امور ندارند برسند. اسم و عنوان امین صلح را از انگلستان اقتباس کردند؛ ولی البته امنای صلح در انگلستان از حیث صلاحیت و شخصیت با امنای صلح فرانسه اختلاف دارند. امنای صلح انگلیس از بین ملاکین انتخاب میشوند و مأموریت آنها منحصر به تعقیب امور کیفری است و موظف هم نیستند. مؤسسان فرانسه نمی خواستند امنای صلح نه تنها در دعاوی کوچک قاضی باشند، بلکه از تولید دعاوی بزرگ نیز بوسیله ٔ اصلاح بین مردم جلوگیری کنند؛ البته این انتظارات چندان برآورده نشد. در عین حال، امروز در فرانسه امنای صلح اهمیت خاصی دارند و تدریجاً مرجعیت آنان در امور قضائی و اداری توسعه یافته و از حیث شرایط استخدامی از سایر مأموران قضائی جدا هستند و درحوزه ٔ خود (کانتون) طرف شور و اعتماد مردم می باشند و در همه ٔ کانتونها از بین معتمدین محل به فرمان رئیس جمهور دو نفر امین صلح علی البدل انتخاب می شود که در موقع غیبت امین صلح به کارهای مردم رسیدگی می کنند.صلحیه در فرانسه جزء دادگاههای اختصاصی بشمار میرودنه دادگاه عمومی. (آئین دادرسی مدنی ج 1 صص 33-34).
صلحیه در ایران: سابقه ٔ تاریخی صلحیه یا محکمه ٔ صلح در ایران ازسال 1328 هَ. ق. شروع میشود، زیرا در این تاریخ قانون اصول تشکیلات عدلیه چنین محکمه ای را پیش بینی کرده و ماده ٔ 208 قانون موقتی مزبور درباره ٔ صلاحیت محکمه ٔ صلح در امور جزائی چنین مقرر میدارد: محاکم صلحیه به کلیه ٔ خلافها و همچنین به جنحه های کوچک رسیدگی کرده قطع و فصل می نماید. لهذا فقط اموری به محاکم صلحیه راجع است که مجازات آن بیش از یک ماه حبس نبوده و در موارد عرفی بیش از پنجاه تومان جزای نقدی نداشته باشد. و در ماده ٔ 209 همین قانون بعض دعاوی راجعه ٔ به محکمه ٔ صلح را چنین بیان میکنند: محکمه ٔ صلحیه در یکی از موارد ذیل شروع به رسیدگی میکند: 1- موجب شکایت اشخاص بواسطه ٔ ضرر و زیانی که از جرم به آنان واردآمده. 2- بموجب اخبار کمیسریهای نظمیه و مأمورین رسمی. 3- در موارد جرم مشهور. و اصولاً در تأسیس محاکم صلح و تغییراتی که در آن بموجبی پیش آمده، یک مطلب همیشه مورد نظر بود و آن این است که محاکم مزبور قبل از آنکه یک محکمه ٔ قانونی قضائی باشد، یک مؤسسه ای است برای سازش بین مترافعین و جلوگیری از پیدایش دعوی یا حل دعوی بطور کدخدامنشی، و این اصل همواره در آئین رسیدگی دادگاههای مزبور مقرر و معمول بوده است... متین دفتری تاریخ محاکم صلح را چنین می نویسد: در ایران، محاکم صلح بموجب قانون اصول تشکیلات عدلیه 1329 هَ. ق. در شهرها و در مراکز بلوکات تأسیس گردید.محکمه ٔ صلح عبارت بود از امین صلح و یک نفر فقیه موسوم به حاکم صلح برای امور شرعی. امنای صلح برای رسیدگی دائمی، محل معینی داشتند و مقرر بود که در مواردلازم به محل وقوع دعوی رفته و در محل رسیدگی بنمایند. محاکم صلح در تحت نظارت اداره ٔ مدعیان عمومی و وزیر عدلیه قرار گرفته بود. نظر به کثرت عده ٔ دعاوی کوچک و وسعت قلمرو کشور و بودن فواصل زیاد بین شهرها و مراکز بلوکات و فراهم نبودن موجبات تشکیل محاکم بدایت، ایجاد محاکم صلح از ابتدا مورد توجه مخصوص واقع شده و حتی بموجب قانون جوزا 1302 محاکم صلح با صلاحیت نامحدود بوجود آمد که قائم مقام محاکم بدایت باشند وقانون اصول محاکمات جزائی نیز در نقاطی که مستنطق نباشد، سمت قائم مقامی مستنطق برای امنای صلح قائل گردید. اصلاحاتی که قانون اصول تشکیلات 1307 نسبت به محاکم صلح بعمل آورد از این قرار است: الف - نصاب مدعی به در محاکم صلح از چهارهزار ریال به پنج هزار ریال و درنقاطی که در مقر صلحیه محکمه ٔ ابتدائی تشکیل نشده، نصاب صلحیه به ده هزار ریال ترقی داده شد. ب - در نقاطی که محکمه ٔ صلحیه وجود ندارد، محکمه ٔ ابتدائی در کارهای صلحیه نیز رسیدگی خواهد کرد. این وظیفه را ممکن است عضو علی البدل محکمه ٔ بدایت تصدی نماید. ج - برای رسیدگی به دعاویی که مدعی به بیش از دویست ریال نیست اعم از منقول و غیرمنقول و همچنین برای رسیدگی به دعاوی خلافی به وزارت عدلیه اجازه داد محاکم صلح مخصوصی تأسیس نماید موسوم به محکمه ٔ صلح ناحیه که احکام آن قطعی و غیرقابل استیناف بود و در نقاطی که در مقر صلح ناحیه صلح محدود یا محکمه ٔ بدایت تشکیل نشده، حد نصاب مدعی به صلح ناحیه را یکهزار ریال قرار داد؛ ولی استیناف از احکامی که محکوم به بیش از دویست ریال باشد جائز دانست. احتیاج مبرم شهرها و بلوکات کشور به محاکم صلح و عدم موفقیت وزارت دادگستری در بسیاری از آنها بتشکیل صلحیه بواسطه ٔ اشکالات استخدامی و مالی و در عین حال منع مداخله ٔ مأمورین غیر قضائی در دعاوی مردم مطابق ماده ٔ 130قانون مجازات و مداخله ٔ آنها بحکم ضرورت تولید یک بحران قضائی در کشور نموده بود که وزارت دادگستری برای رفع آن ناچار شد در سال 1309 قانونی بگذراند موسوم به قانون مأمورین صلح که بموجب آن وزارت دادگستری مجاز شده است به هر نایب الحکومه (به اصطلاح امروز بخشدار) که شایسته بداند سمت مأموریت صلح دهد و بخشداران از حیث این سمت مسؤول وزارت دادگستری و در صورت تخلف از مقررات تابع دادگاههای اداری آن خواهند بود.مأمور صلح در دعاوی مدنی که خواسته ٔ آن بیش از دویست ریال نیست، رسیدگی کرده حکم دهد و حکم او غیرقابل استیناف است. و در دعاوی که میزان خواسته از دویست ریال بیشتر باشد و از پنج هزار ریال تجاوز نکند، مأمور صلح امر را ارجاع به داوری مینماید. از حکمی که مأمور صلح طبق رأی داور صادر مینماید میتوان استیناف داد و مرجع استینافی آن محکمه ٔ بدایتی است که مأمور صلح در حوزه ٔ آن مأموریت دارد. در این قانون صلاحیت مأمور صلح در امور کیفری هم معین شده... اگرچه از این قانون در عمل بواسطه ٔ عدم شایستگی علمی اکثر بخشداران که به سمت مأمور صلح معین میشوند، نتیجه ٔ رضایت بخشی حاصل نشده و مساعی وزارت دادگستری در ارشادآنها عقیم مانده است و وظایف بخشداران هم بموجب قانون تقسیمات کشور مصوب 1316 و قانون عمران زیاد شد و دیگر فراغتی برای امور قضائی ساکنین بخش خود ندارند؛باز مادام که سازمان قضائی در تمام بخشهای کشور کامل نشده بحکم آنکه وجود ناقص بهتر از عدم صرف است، قانون آئین دادرسی مدنی در مورد مأمورین صلح رویه ٔ تجاهل را اتخاذ کرده، یعنی به فرض اینکه هر زمان سازمان قضائی کشور تکمیل شد، قانون 1309 بلاموضوع مانده و عملاً از اعتبار خواهد افتاد، خود را بوجود مأمورین صلح آشنا نکرده و نسبت به صلاحیت آنها سکوت اختیار نموده است. در سال 1315 که در سازمان قضائی تجدید نظری بعمل آمد، باز صلحیه مورد توجه مخصوص واقع گردید. «نصاب مدعی به از اول فروردین 1316 در محاکم صلحیه ده هزار ریال و در نقاطی که در مقر صلحیه محکمه ٔ ابتدائی تشکیل نشده، نصاب صلحیه بیست هزار ریال » تعیین و نیزمقرر گردید که محکمه ٔ صلحیه ممکن است دارای شعب و عضو علی البدل باشد، در این صورت وزارت عدلیه میتواند به اقتضای محل حوزه ٔ محکمه ٔ صلح را بین شعب آن تقسیم کند و یا بین شعب از حیث نصاب فرق بگذارد، به این ترتیب که بعضی از شعب را به دعاوی تا ده هزار ریال یا حسب الموارد تا بیست هزار ریال و شعب دیگر را به دعاوی از پانصد ریال به پائین تخصیص دهد و عنوان صلح ناحیه با این اصلاح دیگر منسوخ گردید. و «هرگاه محکمه ٔ صلح دارای شعب و عضو علی البدل نباشد در صورت غیبت یا مریض شدن امین صلح، یکی از اعضای علی البدل نزدیکترین محکمه ٔ بدایت برحسب انتخاب وزیر عدلیه موقتاً وظائف او را انجام خواهد داد» و «نسبت به دعاوی منقول که مدعی به بیش از پانصد ریال نیست، عرض حال ممکن است کتبی باشد یا شفاهی و احکام امین صلح تا حدود این مبلغ قطعی است ». علاوه بر توسعه ای که از اصلاح مزبور در حد نصاب صلحیه ها پیدا شده بموجب قانون امور حسبی مصوب دوم تیرماه 1319 نیز وظیفه ٔ سنگین جدیدی به عهده ٔ دادگاههای بخش گذاشته شده که عبارت است از رسیدگی به امور راجع به ترکه اعم از مهر و موم و تحریر ترکه و تصفیه ٔ آن و وصیت و غیره. رجوع به قانون امور حسبی ماده ٔ 163 شود. حوزه بندی صلحیه ها بموجب ماده ٔ 16 قانون اصول تشکیلات 1307 به نظر وزارت دادگستری موکول گردیده بود، ولی بعد از تصویب قانون تقسیمات اداری کشور مصوب 1316 که معلوم شد قلمرو کشور به دویست و نود بخش تقسیم میشود، وزارت دادگستری بخش را حوزه ٔ صلحیه قرار داده و به همین نظر بموجب ماده ٔ 10 آئین دادرسی مدنی اسم صلحیه یا محکمه ٔ صلح منسوخ گردیده و بنام دادگاه بخش موسوم شد. (تلخیص از آئین دادرسی مدنی و بازرگانی ج 1 صص 35-39).


رضائیه

رضائیه. [رِ ئی ی َ] (اِخ) نام اصلی این شهر ارومیه یا اورمیه است که در اواسط سلطنت رضاشاه به رضائیه تغییر نام یافت و تا آخر دوران پهلوی به همین نام خوانده میشد. در 921هزارگزی شمال باختری تهران و 125هزارگزی جنوب باختری تبریز و 144هزارگزی جنوب خوی و 132هزارگزی شمال باختری مهاباد واقع شده و مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 45 درجه و 4 دقیقه، عرض 37 درجه و 34 دقیقه و 40 ثانیه. ارتفاع از سطح دریا 1342 گز است. اختلاف ساعت با تهران 25 دقیقه و 20 ثانیه، یعنی ساعت 12 ظهر ارومیه، ساعت 12 و 25 دقیقه و 20 ثانیه ٔ تهران است. ارومیه یکی از شهرهای قدیم آذربایجان غربی و مرکز استان آذربایجان غربی است و در 18هزارگزی باختر دریاچه ٔ ارومیه واقع است و یکی از شهرهای زیبا و خوش آب و هوای ایران می باشد بویژه در فصل بهار دارای منظره ٔ خوش و سبز و خرم است و باغات انگور و آب جاری فراوان دارد. نام این شهر تا ظهور سلسله ٔ پهلوی ارومیه بوده. وجه تسمیه ٔ آن بنابه گفته ٔ معتمدین کلدانی، چون رضائیه قبل از اسلام مرکز سلطنت کلده و آشور بود و از لحاظ اینکه شهر ارومیه به کثرت میاه و انبار معروف و مشهور می باشد در زبان کلدانی به معانی محل «میه » یا میاه (آب) از نظر آب رودخانه ها و چشمه سارهای زیاد به ارومیه معروف گردیده در عین حال تصور می رود که در فرمان استیلای رومیان این شهر بنام «رومیه » موسوم شده باشد. ارومیه از دیر زمانی مهد تمدن و جایگاه علم و فرهنگ بوده و آثار گرانبهایی که درنتیجه ٔ حفاریهای علمی و احیاناً در اثر تصادف گوناگون بدست آمده گواه این مدعا می باشد ولی متأسفانه آثار تاریخی این شهر در اثر حوادث تاریخی و انقلابهای متوالی و مهاجمه ٔ اقوام و قبایل مختلف به کلی از بین رفته است. این شهر به نوشته ٔ مورخان وبموجب آثار عتیقه و بناهای تاریخی که دارد مولد زردشت (وخشور زردشت) بوده است و مکان مقدس و زیارتگاه سلاطین عجم به شمار می رفته. در سال 623 م. که خسرو پرویز ساسانی از امپراطور روم در ارمنستان شکست خورده رومیان داخل خاک ارومیه شده اند و شهر را آتش زده اند که فعلاً آثاری در اطراف شهر از آن باقی است. در عصر شاه عباس کبیر شخصی بنام امرخان برادوستی (معروف به امیرخان یکدست) جد بزرگ اسماعیل آقا سمیتقو که رئیس ایل عشایر شکاک بوده از طرف دولت وقت حکومت این منطقه را عهده دار شد و قلعه ٔ حسین به نام «دم دم » در قلعه ٔ کوه دم دم جنوب خاور قریه ٔ کوگیا احداث نمود (و فعلاً آثاری از آن قلعه باقیست)، بعداً بنای عصیان و تمرد از اوامر دولت گذارد و علم طغیان و استقلال برافراشت.دولت هرچه قوای نظامی برای تنبیه مشارالیه فرستاد موفقیتی بدست نیاورد. سرانجام سردار کربلای علیخان افشار قاسملو انجام دادن این امر را به عهده گرفت و پس از زد و خوردهای خونین قلعه ٔ مزبور را تصرف کرد و این قضیه را خاتمه داد. بنابه دستور دولت بیست هزار خانواده از ایلات و طوایف افشار از کلات کوچ نموده در اطراف و دهات و خود ارومیه جهت حفاظت مرز اسکان شده اند و بعد از آن چندین غائله ٔ عشایری و غیره در این شهر اتفاق افتاده که باعث خرابی این منطقه گردیده و شرح آنها تاریخچه ٔ مفصلی است. تا زمانی که رضاشاه به سلطنت نشست و تمام صفحات ایران را از این گونه هرج و مرج ها نجات بخشید علی الخصوص توجه بیشتری به این شهرستان داشت چنانکه نام این شهر به نام وی ارومیه نامیده شد. از ابنیه ٔ تاریخی که از آسیب محفوظ مانده بنای تاریخی گنبد و مسجد جامع ارومیه میباشد. بنای سه گنبدان برطبق نظریه ٔ باستان شناسان در سال 580 هَ. ق. ساخته شده و عبارت از مقبره ای است به شکل برج، گویا آتشکده ٔ زردشتیان بوده که پس از هجوم اعراب به ایران و نفوذ آنان در آذربایجان متروک و به تدریج خراب شده وقسمتی از خطوط و نقوش آن از بین رفته و به صورت فعلی درآمده است و در این اواخر بر اثر توجه به حفظ آثار تاریخی به تعمیر قطعی آن اقدام شد و قسمتهای خراب شده ٔ بنای مزبور برطبق نظریه ٔ کارشناسان به سبک اصلی آن تعمیر گردید. سه گنبدان مزبور به فاصله ٔ پانصد گز در سمت جنوب خاور شهر ارومیه واقع و از سنگ و آجر ساخته شده و بنابه نوشته ٔ «مارکوارت » مستشرق آلمانی «کنجک » بزرگترین آتشکده در جنوب شرقی ارومیه می باشد که بایست هر پادشاهی بعد از جلوس خود پای پیاده به زیارت آن می آمد، ولی بعضی از مورخان راجع به وجه تسمیه ٔ«سه گنبد» قایلند که دو بنای دیگر نیز در مجاورت ده چهریق در اطراف کهنه شهر شاهپور وجود دارد که مجموعه ٔ این سه بنا را در قدیم سه گنبد نامیده اند. دیگر بنای قدیمی مسجد جامع ارومیه می باشد که تخمیناً از هفتصد سال پیش ساخته شده و تاریخ صحیحش در دست نیست و به قول برخی از مورخان قبلاً کلیسا بوده و بعداً در زمان سلطنت شاه عباس کبیر به مسجد تبدیل شده و در سال 1184 هَ. ق. از طرف مرحوم رضاقلیخان بیگلربیگی افشارتعمیر گردیده است. مسجد مذکور بنای بزرگی است که دروسط بازار واقع و دارای محراب طلاب نشین و صحن بزرگ ومسجد بسیار بزرگ و عالی است که به آیات قرآنی و گچ بریهای ظریف و کاشی کاریها مزین گردیده. سابقاً در رأس گنبد مسجد شبکه ٔ طلایی از روی اصول فنی و قواعد هندسی نصب شده بود که بر اثر حرارت و تابش آفتاب ساعات روز و نصف النهار ظهر را تعیین می نمود که بعداً بواسطه ٔ تعمیر گنبد، اسباب مزبور را از محل اصلی خود منحرف کردند و خاصیت مربوط هم از میان رفت. تاریخ محراب مسجد 676 هَ. ق. را نشان می دهد ولی برطبق گفته ٔ مطلعین تاریخ مذکور از تاریخ بنای مسجد عقب تر می باشد.
صنایع: صنعت نجاری و منبت کاری ارومیه در تمام ایران شهرت دارد و مبلهای عالی و جعبه های منقوش و قوطی های مشبک دستی در این شهر بوسیله ٔ استادان ماهر تهیه می گردد. صنعت قالیبافی و نساجی نیز سابقاً رواج داشته که فعلاً متروک شده است.
بهداشت: ارومیه دارای یک بنگاه شیر و خورشید و یک بهداری شهرداری می باشد که سازمان آنها به شرح زیر است: بنگاه شیرو خورشید عبارتست از یک بیمارستان سی تختخوابی و وسایل طبی و جراحی و چشم پزشکی و زایمان و درمانگاه شماره ٔ 1 و درمانگاه شماره ٔ 2 بهداری سیار و هفت بخش که پستهای بخشها مرتباً در دهات گردش می کنند و مشغول معالجه ٔ بیماران محل می باشند.
فرهنگ: این شهرستان دارای 104 باب دبیرستان و دبستان است که در خود شهر دایر است و چند باب آموزشگاه شبانه ٔ اکابر برای تحصیل اهالی بیسواد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
در ارومیه نجاری و منبت کاریهای زیبا می کنند، جعبه ٔ شطرنج و نرد ارومیه معروفست. بعلاوه گلاب و مشروبات ممتاز نیز به عمل می آورند و دهها نوع انگور در باغهای آن بدست می آید. (یادداشت مؤلف).
شهرستان ارومیه، یکی از شهرستانهای استان آذربایجان غربی و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به شهرستان خوی، از جنوب به شهرستان مهاباد، از خاور به دریاچه ٔ ارومیه، از باختر به کشور ترکیه و عراق محدود می باشد. آب و هوا، هوای کنار دریاچه ٔ ارومیه معتدل نسبه گرم و مالاریایی و جلگه، ولی قسمتهای کوهستانی و مرزی آن سردسیر می باشد.
ارتفاعات: مهمترین ارتفاعات این شهرستان عبارتست از: 1- سلسله جبال مرزی ترکیه و عراق که مرز این سه کشور را از هم جدا نموده و علایم مرزی ایران و ترکیه در روی آنها میله گذاری شده است. 2- ارتفاعات گردنه ٔ قوشچی در شمال شهرستان. 3- کوههای باستان در جنوب شهرستان.
رودخانه ها: مهمترین رودخانه های ارومیه عبارتست از: رودخانه ٔ نازلو، روضه چای، برکشلو (شهرچای) باراندوزچای، گدار (قادرچای)، و چندین رودخانه ٔ کوچک دیگر که عموماً به دریاچه ٔ ارومیه می ریزند.
پلهای معروف: پل چونقرالو، شهرچای، ساعتلوی داغ، باراندوزچای.
معادن: این شهرستان معادن فراوانی دارد که هنوز به استخراج آنها اقدام نشده. فقط چند معدن گچ و آهک و نمک دارد، ولی بیشتر نمک شهرستان از آب دریاچه تهیه می شود.
سازمان اداری: از نظر تقسیمات کشوری شهرستان ارومیه از 5 بخش و 15 دهستان و 743 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن به اضافه ٔ شهر ارومیه 198566 تن میباشد به شرح زیر:
نام بخش تعداددهستان تعدادآبادی جمعیت
بخش حومه 6 376 80877
صومای 3 84 17709
سلوانا 3 92 11381
سلدوز 1 117 21403
اشنویه 2 74 14369
جمع 15 743 198566
راهها: به نقاط زیر راه شوسه دارد: کلمانخانه، شاهپور، خوی، ماکو، بازرگان، پلدشت، جلفا، مرند، تبریز، مهاباد، اشنویه، نقده، خانه، میاندوآب، مراغه، شاهین دژ، بوکان، سقز. و چند راه نیمه شوسه به سردشت، سراو و جز آن.
بخش ارومیه، حدود بخش: از شمال به دریاچه ٔ ارومیه و بخش شاهپور، از جنوب به بخش اشنویه و نقده، از خاور به دریاچه ٔ ارومیه، از باختر به بخش صومای و سلوانا. قسمتهای کنار دریاچه جلگه و بقیه کوهستانی است. هوای بخش بیشتر معتدل، و بعلت وجود باتلاقها و رودخانه های متعدد و دریاچه، ناسالم ومالاریایی است. آب دیه های بخش از رودخانه های نازلو وروضه و برکشلو و باراندوز و چشمه سارها و قنوات محلی است. محصول آنجا غلات و توتون و حبوب و سبزه و کشمش و برنج و چغندرقند و صیفی و انواع سبزی است. راههای شوسه ٔ ارومیه به شاهپور و نقده و مهاباد از این بخش می گذرد. بخش حومه از 8 دهستان و 377 آبادی تشکیل می یابد و جمعیت آن به اضافه ٔ شهر ارومیه 133704 تن است به شرح زیر:
دهستان آبادی جمعیت
نازلو 145 33157
برکشلو 59 12624
باراندوزچای 102 16830
روضه چای 29 5810
انزل 17 8971
دول 24 3485
شهرارومیه 1 52827
جمع 377 133704
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


راست کردن

راست کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) استقامت بخشیدن. مستقیم کردن. باستقامت درآوردن. از انحناء باستقامت بردن. مقابل کج کردن و خم کردن:
گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن
پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای.
منوچهری.
اقامه؛ راست کردن کژی کسی را: اَقام َ دَرءَ فلان، اقامه و قامه ایضاً. (از منتهی الارب) (آنندراج). تقویم، راست کردن. (ترجمان القرآن) (آنندراج). راست کردن کجی چیزی را؛ قوم درئه تقویماً. تثقیف، راست کردن نیزه بثقاف. تسمیح: راست کردن نیزه بثقاف. (منتهی الارب).
- به آتش راست کردن چوب و نیزه و کمان یا چیزی دیگر، بردن کجی آن. مستقیم کردن آن. از انحنا برون کردن آن: تسکین، راست کردن نیزه را به آتش. تصلی، راست کردن چوب به آتش. (از منتهی الارب). تصلیه، راست کردن عصا و چوب را به آتش. (از منتهی الارب) (از آنندراج). تضهیب، راست کردن نیزه و کمان به آتش. (از منتهی الارب).
- به آتش راست کردن دل و جان، بمجاز براه آوردن. بصلاح آوردن. از کژی دور کردن:
این دل و جان آهنین که تراست
نتوان کردجز به آتش راست.
اوحدی.
- راست کردن خنجر یا نیزه و تیر، نشانه قرار دادن. هدف ساختن. آن را بسوی کسی گرفتن بقصد رهاکردن و زدن:
دیوانه وار راست کند ناگه
خنجر بسوی سینه ت و زی حنجر.
ناصرخسرو.
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش
بیهوده مگو چوب مپرتاب ز بالا.
ناصرخسرو.
تبوئه، راست کردن نیزه بسوی چیزی. (منتهی الارب). تسدید؛ راست کردن نیزه. (ناظم الاطباء): سَدالسهم اِلی الرمیه؛ راست کرد تیر را بسوی شکار. (منتهی الارب). شرع، راست کردن نیزه ها را بسوی کسی: شرع الرماح شرعا. (منتهی الارب). || کشیدن با استقامت. (یادداشت مؤلف). ستون کردن:
چو چپ راست کرد و خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست.
فردوسی.
- راست کردن قد و قامت، افراشتن قامت. بپاخاستن. قد برافراختن.
|| شق کردن. برخیزانیدن. بپا کردن. بلند کردن. (ناظم الاطباء). || ایستانیدن. (یادداشت مؤلف). || برپا کردن. برپا داشتن. اقامه:
- راست کردن فتنه، برپا کردن آن. فتنه برانگیختن.
|| واقعیت بخشیدن. تحقق بخشیدن. بواقعیت رساندن. مقابل دروغ کردن و ناراست کردن. تحقق، راست کردن. صدق، راست کردن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). امحاض، راست کردن سخن. (منتهی الارب).
- راست کردن جهد، بواقعیت رسانیدن آن. بدان تحقق بخشیدن. به نتیجه رساندن آن:
حق تعالی جهدشان را راست کرد
آنچه دیدند از جفا و گرم و سرد.
مولوی.
- راست کردن خواب، واقعیت بخشیدن بدان. مطابق واقع ساختن آن. فعلیت دادن آن. مقابل ناراست کردن و بدروغ کردن خواب:
خدای جهان خواب من کرد راست
خداوندی و راستی مر وراست.
فردوسی.
اسماعیل گفت ای پدر تیز کن کارد را تا به حلق من فرورود ابراهیم خواست که چنان کند که قطره ٔ خونی از کارد بچکید و با ابراهیم در سخن درآمد... ابراهیم در اندیشه بود که آوازی شنید که شخصی میگوید اﷲ اکبر باز پس نگریست جبرئیل گفت... خواب خویش را راست کردی. (قصص الانبیاء ص 52).
- راست کردن سوگند، عمل کردن برطبق سوگند. بسوگند عمل کردن. چنان کردن که بقسم یاد کرده شده است. تحله. (آنندراج). ابرار. (آنندراج): و آن ملوک و پادشاهان که ایشان را قهر کرد [اسکندر] و او را گردن نهادند و خویشتن را کهتر وی خواندند راست بدانست که درآن سوگند گران داشته و آن را راست کرده تا دروغ نشود. (تاریخ بیهقی). ملک سوگند خورد که برود و پای او را ببرد (و چون در جنگ بشکست و نیارست پای او بریدن) صورتی بکردند از موم، ملک پای آن ببرید و گفت سوگندراست کردم. (مجمل التواریخ والقصص).
- راست کردن لفظ یا گفته، تحقق بخشیدن بدان:
از شکرهای لفظ خود در حال
وعده دادی مرا بدستاری
راست کن لفظ خود بجود و کرم
ای نه چون لفظ تو شکر باری.
سوزنی.
- راست کردن وعده، وفا کردن بدان. به وعده وفا کردن. نوید راست کردن. امید راست کردن: انجاز؛ راست کردن وعده. وفا کردن به آن. (منتهی الارب): بگریست و دعا و زاری کرد و گفت یارب آن وعده که کردی راست کن و آن نصرت که گفتی بده. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). بدان امید که او را فرمودی مرا میراث است هم بفضل خویش مرا آن وعده راست کن. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). او [رسول ص] مرا [ابی بن خلف را] گفته بود که من ترا بکشم وعده ٔ خود راست کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
|| ترمیم کردن.عمارت کردن. درست کردن: محمود فرمان داده بود تا باره ٔ شهر را رخنه ها بسیار کرده بودند... بوبکر بفرمود تا راست کردند. (تاریخ سیستان). خضر گفت این دیوار راست کنیم و آنجا دیواری بود صد گز. (قصص الانبیاء ص 125). || استوار کردن. نهادن. مرتب ساختن. بقرار بردن: نقل است که یک روز جماعتی آمدند که یا شیخ بیم قحط است و باران نمی آید شیخ سر فرو برد و گفت هین ناودانها راست کنید که باران آمد در حال باران آغاز نهاد چنانکه چند شبانه روزبازنداشت. (تذکره الاولیاء عطار). || ساختن. درست کردن:
هرچه تو راست کنی گوشه ٔ عمران گردد
که بدینار و بدانش نتوان کرد تباه.
فرخی.
پس بفرمود کوشکی راست کردند. (قصص الانبیاء ص 166). و بفرمود تا هشت پاره کشتی راست کردند و این مردم را با سلاح و ذخیره درنشاندند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 95).
اگر از سینه ٔ من آینه ای راست کنند
راز پوشیده ٔ عالم همه پیدا گردد.
صائب (از آنندراج).
|| به کسی نسبت دادن. بستن. بدروغ اسناد دادن: و آن پیغام بحدیث لشکر مکر بود و راست کرده بودند بر زبان طاهر. (تاریخ بیهقی). ابوالحارث محمدبن علی بن مأمون را بیاوردند و بر تخت ملک بنشاندند... و هرچه میخواستند میکردند از کشتن و مال و نعمت ستدن و خانمان کندن، و هر کسی را با کسی تعصبی بود بروی راست کردی و بروی دست یافتی. (تاریخ بیهقی). || فراهم کردن. تدارک کردن. ترتیب کردن. بساختن. گرد کردن. مهیا ساختن. آماده ساختن: خالد همان روز کابین راست کرد و مخاعه شبانگاه دختر بدو فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
ز بهر جوان اسب تازی بخواست
همان جامه ٔ خسروی کرد راست.
فردوسی.
چو این گفت لشکر ز کشور بخواست
سپاهی ز نام آوران کرد راست.
فردوسی.
بگو تا قاضی و رئیس و خطیب و... را خلعت ها راست کنند. (تاریخ بیهقی). آنچه خداوند را باید... بفرماید سپهسالار را تا راست کند. (تاریخ بیهقی). بازگشت بسرای بوالفضل میکائیل که از برای وی پرداخته بودند و راست کرده. (تاریخ بیهقی ص 380).
مر او را ز بهر نریمان بخواست
همه دست پیمان او کرد راست.
اسدی.
با کالیجار صد سوار از عجمیان خویش راست کرد و صد غلام ترک و معتمدین از آن قاضی. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 119). و این زن امیر حرس را بخواند و گفت فلان شب قومی را از اعوان خویش راست کن و بیاور. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110). بعد از آن زاد یکساله راست بکردند و روی در بیابان نهادند. (مجمل التواریخ و القصص). اگر سیزده روز در مصر باد جنوب جهد متواتر... اهل مصر کفن و حنوط راست کنند. (تاریخ بیهق). صعلوک استعداد راست کرد و باصلاح تمام گام از آن رباط بیرون نهاد. (سندبادنامه ص 219). در وقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). پادشاه اسباب سفر پسر راست کرد. (سندبادنامه ص 250).
سخن چون گفته شد گوینده برخاست
بسیج راه کرد از هر دری راست.
نظامی.
با انجمن بزرگ برخاست
کرد از همه روی برگ ره راست.
نظامی.
مجلسی راست کن چو روضه ٔ حور
از کباب و شراب و نقل و بخور.
نظامی.
هنوز سرش در کنار عبداﷲ بود که جان بداد عبداﷲ اسباب تجهیز و تکفین او راست کرد و او را با همان پلاس در همان گور دفن کرد. (تذکره الاولیاء عطار).
بخواه آنچت بود درخواست کردن
ز تو درخواست وز ما راست کردن.
(اسرارنامه).
راست چون بهر صید خواهی کرد
باز را مسته داد باید پیش.
بونصر طالقان.
- راست کردن پنجه ٔ آهنین، سخت نیرومند شدن. سطبر بازو گشتن. قوی بازو شدن:
یکی پنجه ٔ آهنین راست کرد
که با شیر زورآوری خواست کرد.
سعدی.
- راست کردن فلاخن، آماده کردن آن برای بکار بردن. سنگ در او بستن و بر سر دست آوردن بکار بردن را: پس داود پیش جالوت آمد... وسنگی از آنها که داشت در فلاخن گذاشت و گفت این سلاح من و او را راست کرد و بینداخت و بر پیشانی جالوت زد. (قصص الانبیاء ص 148).
- راست کردن کمان به زه،تیر در کمان بستن. آماده کردن کمان تیرافکنی را:
کمان کیانی بزه راست کرد
به یک دم وجودش عدم خواست کرد.
سعدی (بوستان).
|| اصلاح کردن. سر و صورت دادن. بصلاح آوردن. بقرار بردن. روبراه کردن. ساز کردن. ساختن. سر و سامان بخشیدن. نظم دادن. منظم داشتن. انتظام دادن. مرتب کردن. (ناظم الاطباء):
حال با کژ کمان راست کند کار جهان
راستی تیرش کژی کند اندر جگرا.
شاکر بخاری.
پس به مدائن آمد و همه ٔ پادشاهی راست کرد و چون مملکت بر انوشیروان راست شد آرزو آمدش که ببلخ شود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). کارهای دین راست کرد و در پنج سال ملک بروی راست شد و دنیا را آبادان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
سپهبد بشد لشکرش راست کرد
همه رزم سالار چین خواست کرد.
دقیقی.
چنین دادپاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی.
فردوسی.
چو آن کردنی کارها کرد راست
ز سالار آخور خری ده بخواست.
فردوسی.
و مردمان را بگفت که او [امیر جعفر احمدبن محمدبن خلف] چندین روزگار است تا این کار فرو گرفته است و همی راست کند اندرنهان. (تاریخ سیستان ص 311). عبدوس را بر اثر وی [بر اثر آلتونتاش] فرستادند و گفتند چند مهم دیگر است که ناگفته مانده است... وی جواب داد که بنده را فرمان بود برفتن و بفرمان عالی برفت و زشتی دارد بازگشتن و مثالی که مانده است بنامه راست میتوان کرد. (تاریخ بیهقی). و چون سرای بیاراستند و کارها راست کردندامیر محمود برنشست و آنجا آمد. (تاریخ بیهقی). بازگرد و کار راست کن تا بنزدیک سلطان روی پس بازگشتم و کار رفتن ساختم. (تاریخ بیهقی). شغل وی و لشکر راست می باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). خوارزمشاه در میان آمدی و بشفاعت سخن گفتی و کار راست کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). طالوت گفت شکر نعمت خدا بدانید که من بغزا خواهم رفتن، گفتند ما نیز خواهیم آمدن و کارها راست کردند. (قصص الانبیاء ص 143). گفت یا یوسف من مال بسیار دارم و نعمت بیشمار دارم بتو دهم تا فرمان من بری و الا تو را بمعذبان دهم تا تو را عذاب کنند. یوسف گفت خدا کار مرا راست کند و عذاب تو بهتر باشد از عذاب خدا. (قصص الانبیاء ص 70). این خواهر او را جوابی خوش داد و روزی [چند تأخیر کرد] تا کار خویش راست کرد و لشکر برادر را که آنجا بودند برداشت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 103). امیر اسماعیل از بخارا بسمرقند رفت و ملک راست کرد و پسر او [یعنی پسر نصربن احمدبن اسدبن سامان] را خلیفه ٔ خود بنشاند. (تاریخ بخارا نرشخی ص 102). و از بخارا بشهر خوارزم رفتند و تا دوشینه ٔ دیگرکار راست کردند. (تاریخ بخارا). آنقدر که در امکان گنجید از کارهای آخرت راست کردم. (کلیله و دمنه).
و عدت و ساز پادشاهی راست کردند. (راحهالصدور راوندی).
آنچه پذرفته بود از او درخواست
کرد کارش چنانکه باید راست.
نظامی.
شکر لب چون شنید از جای برخاست
بکرد از بهر خسرو بهره را راست.
نظامی.
چون راست نمی کنید کاری
شمشیر زدن چراست باری.
نظامی.
قرب سلطان مبارک آن کس راست
که کند کار مستمندان راست.
اوحدی.
- جامه یا لباس بر تن راست کردن، پوشیدن جامه. بتن کردن لباس. بیاراستن خود بجامه.
- راست کردن جامه یا لباس بر کسی، جامه بر او پوشاندن. بیاراستن او بجامه.
- راست کردن جراحت، سرو صورت دادن آن. عمل کردن آن. معالجه کردن زخم. درست کردن آن: در پرده ٔ خواب میبریم و آن جراحت ایشان راست میکنیم. (کتاب المعارف).
- راست کردن موی، پیراستن آن. اصلاح کردن موی: این احمد بصفتی بوده است که چندان ذکر بر وی غالب بود که مزین می خواست که موی لب او راست کند او لب می جنبانید گفتش چندان توقف کن که این مویت راست کنم. (تذکرهالاولیاء عطار). روزی مزینی موی او راست می کرد مریدی از آن او آنجا بگذشت گفت چیزی داری ؟ همیانی زر آنجا بنهاد وی بمزین داد. (تذکرهالاولیاء عطار).
|| قرار دادن بر. مسلم کردن بر. از آن خود ساختن. بتصرف درآوردن. مسخر گردانیدن:
دو دیگر که کین پدر بازخواست [فریدون]
جهان ویژه بر خویشتن کرد راست.
فردوسی.
او را بسراندیب بر تخت نشاندند و پادشاهی بر او راست کردند. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی). چون قتیبهبن مسلم امیر خراسان شد از دست حجاج به خراسان آمد و جمله ٔ خراسان را راست کرد. (تاریخ بخارا نرشخی ص 52). ابوعلی اصفهانی با خویش گفت که من ملک بر وی راست کردم. (تاریخ بخارا نرشخی ص 114).
دل خود بر جدایی راست کردم
وزیشان کوشکی درخواست کردم.
نظامی.
|| انتخاب کردن. برگزیدن. در نظر گرفتن. معین کردن. ساختن. تعیین کردن: پس رسولی راست کرد [اسکندر] و نزد برادر [داراب بن داراب] فرستاد. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی).
چو مرا دید مهربان برخاست
کرد بر دست راست جایم راست.
نظامی.
|| نهانی قرار گذاشتن. مواضعه کردن. همدست شدن. توطئه چیدن. ساختن. سازش کردن: پس فرعون با قوم همه راست کردند که موسی را بکشند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری). بخانه ٔ بوسعید سهلی فرود آمد که باوی راست کرده بود و بوسعید وی رادر زیر زمین در سردابه پنهان کرده بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 681). سعدالملک با فصاد راست کرده بود و هزار دینار و نیشی بداده زهرآلود تا سلطان را بدان فصد کند. (راحه الصدور راوندی). || هموار کردن. با زمین یکسان ساختن. پر کردن: مروان... بشهری شد که آن را اشک گویند و در آن قلعه ای بود محکم و استوار... بفرمود تا باروی قلعه را خراب کردند و با زمین راست کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).دیگر روز کنده ها [خندقها] راست کردند و در شارستان گشاده گشت. (تاریخ سیستان). بخت نصر بازگشت و او را بگرفت و بیت المقدس با زمین راست کرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 145).
- راست کردن ره، هموار کردن آن. کوفتن و یکنواخت ساختن آن. مسطح کردن آن:
میره ٔ بوسهل چو ره راست کرد
مرد روان شد نفر اندر نفر.
سوزنی.
|| برابر نهادن. سنجیدن. یکی شمردن. قرین گرفتن:
مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مر مرا پیشکار است و چاکر.
فرخی.
|| برابر کردن. (ناظم الاطباء). تسویه. راست کردن. (زوزنی) (دهار). تعادل دادن:
دین که قوی دارد بازوت را
راست کند عدل ترازوت را.
نظامی.
- تار ساز راست کردن، هم آهنگ کردن تارهای ساز را. (ناظم الاطباء).
- دل یا اندرون راست کردن با،یکی کردن. موافق ساختن. هماهنگ ساختن. یکسان کردن. برابر ساختن:
زبان و دلت با خرد راست کن
همی ران از آن سان که خواهی سخن.
فردوسی.
دل چو کنی راست با سپاه و رعیت
آیدت از یک رهی دو رستم دستان.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
و اندرون خود با حق و خلق راست کند. سعدی (مجالس).تعدیل، راست کردن. (دهار) (منتهی الارب) (زوزنی) (ترجمان القرآن). راست و درست کردن. (آنندراج).
- راست کردن آهنگ، هماهنگ کردن. منظم کردن آن. ساز کردن آهنگ.
- راست کردن بار بر خر، تسویه کردن. تعدیل کردن آن. مستقیم کردن. عدل کردن. (یادداشت مؤلف).
- نفس راست کردن صبح، دمیدن صبح. برآمدن روز. پیدا شدن بامداد:
رهرو صادق و سامان اقامت هیهات
صبح چون کرد نفس راست، روان خواهد شد.
صائب (از آنندراج).


ابوالمؤید

ابوالمؤید. [اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ] (اِخ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی. ملقب به اخطب، خطیب. در نامه ٔ دانشوران آمده: اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از اسمش که موفق بن احمدبن محمد است شهرت دارد. لهذا شرح احوال او را در ذیل عنوان اخطب خوارزم بیاوردیم. این دانشور جلیل و استاد نبیل در فن فقه و علم حدیث و صناعت ادب مسلم زمان و مقدم اقران بوده است و جمعی کثیر از مشاهیر نحاریر در این فنون نزد وی تلمذ نموده و شیخ ابوالفتح ناصربن عبدالسید مطرزی از عظماء علمای حنفیه، حدیث بسیار از او گرفته. بر جاراﷲ علامه ٔ زمخشری صاحب الکشاف شاگردی کرده است و او را در انشاء خطب و نظم اشعار مهارت کامل حاصل بوده و مشهورترین کتب وی که بر صفحه ٔ روزگار باقی مانده و مطاوی و مطالب آن در میان علما امت مورد تداول و تلقی افتاده کتاب مناقب است که از اخبار و احادیث مأثوره در حق حضرت امیرالمومنین سلام اﷲ علیه یسیری از کثیر در آن کتاب بقلم آن محدث نحریر جاری گردیده و کتب و مصنفاتی که در موضع مناقب آل اﷲ علیهم صلوات اﷲ پرداخته شده مشحون است از نقل و روایت از کتاب مسطور مولی مصطفی بن عبداﷲ قسطنطینی. در زیر عنوان مناقب علی بن ابی طالب رضی اﷲ تعالی عنه گفته: للامام احمدبن حنبل ذکر فی فضایل العشره و لأبی المؤید موفق بن احمد الخوارزمی. الخ.
و اخطب خوارزم را کتابی نیز در مناقب ابوحنیفه است. کاتب چلبی مذکور در زیر عنوان مناقب الامام الاعظم ابی حنیفه النعمان نوشته: و الامام موفق بن احمد المکی الخوارزمی اَلَّف َ کتاباً رتبه علی اربعین باباً و توفی سنه ثمان و ستین و خمسه مائه.
صاحب روضات الجنات در ترجمه ٔ علامه ٔ زمخشری گفته و نام ابوالمؤید ملقب به أخطب خوارزم موفق بن احمدبن ابی سعید است نه محمد چنانکه صاحب رجال زعم برده و این موفق بن احمد صاحب فقه و ادب و حدیث و خطب و اشعار و کتابی در مناقب اهل بیت اطهار است سلام اﷲ علیهم و علامه ٔ سیوطی در بغیهالوعاه فی طبقات النحاه گفته که وی در سال پانصد و شصت و هشت از سرای فانی درگذشت و مقصود از صاحب رجال در عبارت جامع روضات که گفته است در اسم اخطب خوارزم بخطا رفته و بجای موفق محمد نگاشته، محدث نیشابوری میرزا محمد اخباری متأخر است که در کتاب رجال خود اخطب خوارزم را در باب محمدین عنوان کرده و همانا از بابت اشتراک کنیت و نسبت و منصب خطابت نام اخطب خوارزم را به نام ابوالمؤید خوارزمی اشتباه کرده چه اسم ابوالمؤید خوارزمی که هم از مشاهیر نحاریر علمای عصر مستعصم خلیفه ٔ عباسی است محمد بوده و به یک سال قبل از قتل خلیفه و استیلای تاتار بر بغداد وفات یافته و از مردم خوارزم بود و شغل خطیبی نیز مدتی داشته و در زمانی که غولان مغولستان سلطان محمد خوارزمشاه را از تخت پادشاهی ممالک اسلام ازعاج کردند و بر قلمرو او عموماً و بر خطه ٔ خوارزم خصوصاً دست یافتند این ابوالمؤید محمد خطیب خوارزمی بقضاء خوارزم منصوب گردید و بعد از مدتی این منصب را از کراهت اختلاط تُرک ترک گفت چنانکه در جواهر مضیئه تألیف شیخ عبدالقادربن محمد حنفی و غیرها مذکور است سید اجل استادالأساتذه و نقادالجهابذه فخرالحفاظ الکابرین و ذخرالفحول المعاصرین امیر حامد حسین الهندی صاحب عقبات الانوار فی امامه الائمه الاطهار در مجلد سادس از کتاب مستطاب عقبات که آن مجلد را در کلام بر حدیث شریف تشبیه تلفیق و تصنیف کرده است و بر منکرین ثبوت و صحت و روایت آن که بعضی از متأخرین محدثین اهل سنت و جماعت میباشند انکار شدید آورده و حدیث تشبیه را خود از طرق اهل سنت و جماعت به اعلی درجه ٔ اثبات رسانیده و از جمعی کثیر و جَمّی غفیر از ثقات محدثین و مشایخ مسندین این خبر را نقل کرده از آن جمله است اخطب خوارزم صاحب این ترجمه که در کتاب مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام روایت حدیث تشبیه کرده و از چند طریق این منقبت عظمی و مکرمت کبری را نقل کرده و رسم معتاد و سیرت مألوف و سنت جاریه ٔ صاحب عقبات الانوار است که از جهت تشیید اساس احتجاج و اتقان بنیان استدلال هر حدیث که از هر طریق اثبات میکند نقله وروات و رجال آن طریق را ترجمه میفرماید و شرح احوال و مراتب وثاقت و عدالت ایشان را از کتب معتبره ٔ قوم ایراد می کند و غالباً بر سبیل استطراد و تصحیح اعتماد و استناد بر شهادت موثقین و معدلین ایشان تراجم موثقین و معدلین را نیز از مظان ّ معتبر و مواطن معتمداخراج کرده و در خلال سخن مندرج ساخته و هکذا بقدر مساس الحاجه در ذکر مراتب اعتبار نقله ٔ آن اخبار که محل تنازع و تشاجر است بکوشیده فبناء علی هذه السیره المألوفه و السنه الجاریه و الرّسم المعتاد و الشرط المنعقد علیه الکتاب آنجناب شرح احوال و ترجمه ٔ اخباراخطب خوارزم را در ضمن وجه شانزدهم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال انکارش عنوان کرده و از مواضع کثیر و مواقع معتبر بر حالات و اخبار وی دست یافته و نقل نموده است و بمقتضای سبک مشارالیه و اسلوب سابق الذکر بتراجم معدلین و موثقین وی نیز المام فرموده و بر احوال کسانی که از اخطب خوارزم روایت میکنند نیز اشارت آورده و عبارات آن جماعت را هم که مشتمل است بر نقل و روایت از اخطب خوارزم از کتب ایشان اخراج کرده و در ضمن سخن اندراج داده است و احیاناً تعرفه ٔ آن کتب را هم از کشف الظنون بل و غیره بازنموده و گاهی علی عادته المتعارفه از فاتحه ٔ تصانیف و تألیفاتی که از آنها نقل کلام میکند نیز لختی بعینها میاورد تا بر شرائط و التزامات و تعهدات مصنف آنها و یا بر جهات و مطالب دیگر که در مقام احتجاج و استدلال بکار است تنبیه فرموده باشد علی الجمله آن میر نحریر و حبر کبیر مئونه ٔ تتبع و تجشم استقراء را در این ترجمه و بسیاری از تراجم علماء عظام و فحول فخام از ما کفایت فرموده است. شکر اﷲ مساعیه و اَیَّده فی مستقبل عمره کما ایّده فی ماضیه. و ما در هر ترجمه و شرح احوالی که از عقبات الأنوار نقل میکنیم تصرفی که ضرور داریم فقط ترجمان برخی از عبائر عربیه است که برای خروج از عهده ٔ شرطی که در ابتدای تألیف این نامه ٔ نامی التزام شده است ناچار میباید جمیع تراجم این کتاب را بر یک نسق و اسلوب ساخت و گرنه ذکر احوال دیگر رجال بر سبیل اجمال در ضمن شرح اخبار کسی بمناسبات و تقریباتی که پیش می آید در حقیقت خود اکمال شرح احوال آنکس است علاوه آنکه در کتب رجالیه هرچه اسامی رجال و مصادیق موضوع تألیف بیشتر مذکور افتد و مکرر معرفی شوند مطلوب است اگرچند هریک از آنها عنوان مخصوص و ترجمه ٔ علیحده نیز داشته باشند. باری صاحب عقبات الانوار میفرماید وجه شانزدهم از وجوه اثبات حدیث تشبیه و ابطال انکار مخاطب وجیه آنکه ابوالمؤید موفق بن احمد ابی سعید اسحاق المعروف باخطب خوارزم این حدیث شریف را بطرق متعدده روایت کرده چنانچه در کتاب المناقب بعد نقل حدیثی به این اسناد:
اخبرنا الشیخ الزاهد الحافظ ابوالحسن علی بن احمد العاصمی الخوارزمی قال اخبرنا شیخ القضاه اسماعیل بن احمد الواعظ قال اخبرنا ابوبکر احمدبن الحسین البیهقی الخ، گفته و بهذا الاسناد عن احمدبن الحسین هذا قال اخبرنا ابوعبداﷲ الحافظ فی التاریخ قال حدّثنا ابوجعفر محمدبن احمدبن سعید قال حدثنا محمدبن مسلم قال حدثنا عبداﷲبن موسی العبسی قال حدثنا ابوعمر الأزدی عن ابی راشد الجرانی عن ابی الحمراء قال: قال رسول اﷲ (ص) من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریافی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر الی علی بن ابی طالب قال احمدبن الحسین البیهقی لم اکتبه الا بهذا الأسناد. واﷲ اعلم، یعنی ابوالحمراء گفت که رسول اﷲ (ص) فرمود هر کس میخواهد نظر کند بسوی ابوالبشر آدم در دانشش و بسوی نوح نجی اﷲ در دریافتش و بسوی حضرت یحیی بن زکریا در ترکش دنیا را و بسوی موسی کلیم اﷲدر سخت گیریش پس باید نظر کند بسوی علی پسر ابوطالب.شیخ ابوبکر احمدبن حسین بیهقی که این حدیث از ابوعبداﷲ الحافظ بسند مذکور از ابوالحمراء روایت کرده است گفته من این حدیث همی به این سند نوشته ام و از طریق دیگر بمن نرسیده است. و نیز در کتاب المناقب بعد نقل حدیثی از شهردار دیلمی گفته: اخبرنی شهردار هذا اجازه اخبرنی ابی حدّثنا مکی بن دکین القاضی حدّثنا علی بن محمدبن یوسف حدّثنا الفضل الکندی حدّثنا عبداﷲبن محمدبن الحسین مولی بنی هاشم بالکوفه حدّثنا علی بن الحسین حدّثنا احمدبن ابی هاشم النوفلی حدّثنا عبیداﷲبن موسی حدّثنا کامل ابوالعلاء عن ابی اسحاق السّبیعی عن ابی داود عن نفیع عن ابی الحمراء مولی النبی (ص) قال: قال رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم من اراد ان ینظرالی آدم فی علمه و الی موسی فی شدته و الی عیسی فی زهده فلینظر الی هذا المقبل فاقبل علی ّ؛ یعنی هرکس که میخواهد نظر کند به آدم صفی در دانشش و بسوی موسی کلیم در سختیش و بسوی عیسی مسیح در زهدش پس باید در این مرد که پیش می آید بنگرد پس علی علیه السلام از پیش برآمد و نیز اخطب خوارزم در کتاب المناقب گفته: اخبرنی شهردار هذا اجازه قال اخبرنا ابوالفتح عبدوس بن عبداﷲبن عبدوس الهمدانی اجازه عن الشریف ابی طالب المفضل بن محمدبن طاهر الجعفری باصبهان عن الحافظ ابی بکراحمدبن موسی بن مردویه بن فورک الاصبهانی قال حدّثنا محمدبن احمدبن ابراهیم قال حدّثنا الحسین بن علی الحسین السلوی قال حدّثنی سویدبن مسعربن یحیی بن حجاج النهدی قال حدثنا ابی قال حدثنا شریک عن ابی اسحاق عن الحارث الأعور صاحب رایه علی قال بلغنا ان ّ النبی (ص) کان فی جمع من اصحابه فقال اریکم آدم فی علمه و نوحاًفی فهمه و ابراهیم فی حکمته فلم یکن بأسرع من ان طلع علی ّ. فقال ابوبکر یا رسول اﷲ اقِسْت َ رجلا بثلثه من الرسل بخ ّ بخ ّ لهذا الرجل من هو یا رسول اﷲ قال النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم الاتعرفه یا ابابکر قال اﷲ و رسوله اعلم قال ابوالحسن علی بن ابی طالب قال ابوبکر بخ بخ لک یا اباالحسن و این مثلک یا اباالحسن - انتهی، یعنی حارث اعور بیرقدار علی علیه السلام گفت بمارسید که پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله یک روز در میان جمعی از اصحاب رضوان اﷲ علیهم بود پس فرمود بشما باز نمایم آدم را در دانشش و نوح را در دریافتش و ابراهیم را در حقیقت شناسیش پس در وقت علی بن ابی طالب طالع گردید ابوبکر عرض کرد که ای پیغمبر خدا آیا یک مرد را بسه کس از پیغمبران برانگیخته قیاس کردی زهی چنین مرد یا رسول اﷲ کیست آن مرد پیغمبر فرمود آیا نمیشناسی او را ای ابابکر؟ ابوبکر گفت خدا و رسولش داناترند فرمود او ابوالحسن علی بن ابی طالب است ابوبکر گفت خهی ترا یا ابوالحسن و کجاست مانند تو!
فهذا ابوالمؤیدموفق بن احمد ایدالحق تأییداً و وفق لنصره الصدق و سدد لذلک تسدیداً حیث روی هذا الحدیث الشریف من ثلث طرائق عن خیرالخلایق علیه و آله الف سلام و تحیه ما درّ شارق ٌ و عدّه من المناقب الفاخره والفضائل الباهرهالتی قال فی صدر کتابه فی حقها انها یسیر من کثیر فهتک ملاءه الکذب والمین و اقحم المنکرین فی سکرات الحین و ابان ان ّ جحودهم عین الشطط والشین و انّه ناش من تسلّط الهوی والرین، یعنی این ابوالمؤید موفق بن احمد اخطب خوارزم است که حق را تأیید کرده و توفیق نصرت یافته و تسدید و تصویب حقانیت کرده که این حدیث شریف تشبیه را از سه طریق از خواجه ٔ کاینات و بهترین مخلوقات روایت فرموده است و آن خبر را از جمله مناقب فاخره و فضایل باهره ٔ امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده که در باره ٔ آنها در فاتحه ٔ کتاب اول تألیفش گفته است که اینها اندکی از بسیارند پس اخطب خوارزم بنقل و روایت این خبر از سه طریق پرده ٔ دروغگویان بردریده است و منکرین ثبوت و صحت این حدیث را بحالت احتضارو سکرات موت افکنده و فاش ساخته که انکار این خبر عین تجاوز از حدود حق و حصول در ورطه ٔ عیب است و این انکار و جحود از استیلاء هواپرستی بر نفس و زنگ گرفتگی بر دل میباشد. و اخطب خوارزم از عمائد فقهاء و اجله ٔ نبها و اعاظم فضلا و افاخم کملا و از ثقات مشاهیر و اثبات نحاریر و صدور اکابر و معروفین ذوی المفاخر و معتمدین ارباب المآثر است. و اساطین اعیان و مَهَره ٔ عالیشان مثل عمادالدین ابوعبداﷲ محمدبن محمد الکاتب الاصفهانی و ابوالفتح ناصربن ابی المکارم عبدالسیّدبن علی المطرزی و محمدبن محمودبن الحسن بن هبهاﷲ المحاسن (؟) المعروف بابن النجار و الولید محمدبن محمودبن محمد الخوارزمی و ابوالصفاء صلاح الدین خلیل بن ایبک الصّفدی و ابوالوفاء عبدالقادربن محمدبن محمدبن نصراﷲبن سالم القرشی و تقی الدین ابوالطّیب محمدبن ابی العباس احمدبن علی الفاسی المکّی و جلال الدّین عبدالرحمن بن کمال الدّین السیوطی و شهاب الدین احمد صاحب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل و محمودبن سلیمان الکفوی او را بمجاهد عظیمه و مناقب فخیمه و فضائل باهره و مدائح فاخره ستوده اند و جمعی از اعلام احبار و افاضل عالی تبار از اخطب خوارزم در کتب خود نقلها آورده اند مثل محمدبن یوسف الکنجی و محمدبن یوسف بن محمودبن الحسن الزرندی و محمدبن ابراهیم بن علی المعروف بابن الوزیر الصنعانی و نورالدین علی بن محمدبن احمدبن عبداﷲ المعروف بابن الصباغ المالکی و ابوالحسن علی بن عبداﷲ السمهودی الحسنی و شهاب الدین احمدبن حجر الهیثمی المکی و کمال الدین فخرالدین الجهرمی و احمدبن الفضل بن محمد باکثیرو عبداﷲبن محمد المطیری و مولوی ولی اﷲبن حبیب اﷲ الکهنوی و مولوی حیدر علی المعاصر. اما مدح و ثنای عمادالدین کاتب محمدبن محمد اصبهانی اخطب خوارزم را پس در کتاب خریده القصر و جریده اهل العصر علی ما نقل عنه گفته: خطیب خوارزم ابوالمؤید الموفق بن احمدبن محمد المکی الخوارزمی من الأفاضل الأکابر فقهاً و ادباًوالاماثل الأکارم حسباً و نسباً.
و فضل و فقاهت و نبالت و مهارت و حذاقت و وثوق و اشتهار و اعتماد و اعتبار عماد کاتب عالی فخار مستغنی از تبیین و اظهار است و بعضی از فضائل او بر ناظر وفیات الأعیان ابن خلکان و عبر و دول الاسلام ذهبی و مختصر فی اخبارالبشر ابوالفداء و تتمهالمختصر ابن الوردی و مرآت الجنان یافعی و طبقات شافعیه ٔ اسنوی و طبقات شافعیه ٔ سبکی و طبقات شافعیه ٔ اسدی و ابجدالعلوم مولوی صدیق حسن خان مخفی نیست. اما مدح و ثناء ابوالفتح ناصربن عبدالسیّد مطرزی حنفی اخطب خوارزم را پس بر متتبع ایضاح شرح مقامات حریری تصنیف مطرزی مخفی نیست که گاهی او را به امام اجل علامه وصف مینماید وگاهی بمولای الصدر السعید الشهید صدرالصّدور و گاهی بصدرالائمه و اخطب خطباء خوارزم ملقب می کند و گاهی مولای الصدر العلامه و گاهی مولای الصدر الکبیر در حق او اطلاق میکند و جابجا استناد و استدلال و احتجاج به روایات و افادات او مینماید در ایضاح گفته: فما یدل علی زهده [ای اویس القرنی] ما اخبرنی به الامام الاجل العلامه ابوالمؤید موفق بن احمد المکی.
و نیز در ایضاح گفته و اما قوله و اَحد جناحی الدنیا فقد اخبرنی مولای الصدر السّعید الشهید صدرالصّدور ابوالمؤید موفق بن احمد المکی. و نیز در ایضاح گفته: حدثنا صدرالامه اخطب خطباء خوارزم موفق بن احمدالمکی ثم الخوارزمی قال اخبرنی السّید الامام المرتضی ابوالفضل الحسینی فی کتابه. و نیز در ایضاح گفته: اخبرنی مولای الصدر عن فخر خوارزم انه قال. و نیز در ایضاح گفته: اخبرنی مولای الصدر العلامه قال: قال فخر خوارزم. و نیز در ایضاح گفته: سمعت مولای الصدر الکبیر العلامه یقول سمعت فخر خوارزم یقول. و نیز در ایضاح گفته: سمعت هذا الحکایه عن مولای الصدر فی مناقب ابی حنیفه باسناده الی ابی یوسف. اما مدح و ثنا و وصف اطّرای عالم جلیل الفخاربن النجار اخطب خوارزم را پس در تذییل خود بر تاریخ بغداد علی ما نقل عنه السیّد الجلیل علی بن طاوس طاب ثراه فی کتاب الیقین گفته: موفق بن احمد المکی کان خطیب خوارزم و کان فقیها فاضلاً ادیباً شاعراً بلیغاً من تلامذه الزمخشری و ابن النجار از اساطین کبار و ائمه ٔ عالی نجار و جهابذه ٔ والاتبار است و مناقب و محامد او سابقاً در مجلد رسالهالطیر مذکوراست.
اما تبجیل و تعظیم و تکریم و تفخیم ابوالمؤید محمدبن محمود خوارزمی اخطب خوارزم را و احتجاج و استدلال و استناد به روایات و افادات او پس در جامع مسانید ابی حنیفه بعد ذکر قول منسوب بشافعی: الناس عیال ابی حنیفه فی الفقه گفته و قد نظم هذا المعنی اخطب الخطباء شرقاً و غرباً ابوالمؤید المکی الخوارزمی علی ما انشدنی الصدرالکبیر شرف الدّین احمدبن موفق المکی الخوارزمی قال انشدنی الصدر العلامه اخطب خطباء الشرق والغرب صدرالائمه ابوالمؤیّد موفق بن احمد المکّی الخوارزمی لنفسه فی عدّه ابیات له یمدح بها ابا حنیفه:
ائمه هذه الدّنیا جمیعاً
بلا ریب عیال ابی حنیفه.
و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته: انشدنی الصدر الکبیر شرف الدین احمدبن مؤیدبن موفق المکی الخوارزمی قال انشدنی جدی البدد العلامه اخطب خطباء الشرق والغرب ابوالمؤید موفق بن احمد المکی الخوارزمی رحمه اﷲلنفسه:
ایا جبلی نعمان ان حصا کما
لتحصی و لاتحصی فضائل نعمان
جلائل کتب الفقه طالع تجد بها
دقائق نعمان شقائق نعمان.
و نیز ابوالمؤید در جامع مسانید گفته: و انشدنی الصدر الکبیر شرف الدین احمدبن المؤید المکی الخوارزمی قال انشدنی الصدر العلامه صدرالأئمه ابوالمؤید الموفق بن احمد المکی لنفسه:
رسول اﷲ قال سراج دینی
و امتی الهداه ابوحنیفه
قضا بعدالصحابه فی الفتاوی
لاحمد فی شریعته خلیفه
سدی دیباج فتیاه اجتهاد
و لحمته من الرّحمن خیفه.
و نیز خوارزمی گفته: انشدنی الصدر الکبیر شرف الدین احمدبن مؤید قال انشدنی الصدر العلامه صدرالائمه ابوالمؤید الموفق بن احمد المکی الخوارزمی لنفسه:
غدا مذهب النعمان خیرالمذاهب
کذا القمر الوضاح خیرالکواکب
تفقه فی خیرالقرون مع التقی
فمذهبه لاشک خیرالمذاهب.
و نیز در جامع مسانید گفته: وقد ذکر خطیب خطباء خوارزم صدرالائمه ابوالمؤید موفق بن احمد المکی فی مناقب ابی حنیفه رضی اﷲ عنه سبعمائهو ثلاثین رجلاً من مشایخ المسلمین فی الاَّفاق و اقطار الارضین ممن رووا عنه رضی اﷲ عنه. و نیز ابوالمؤید در جامع مسانید گفته: و اما النوع السادس من مناقبه ای مناقب ابی حنیفه و فضائله التی تفرد بها التلمذ عند اربعه آلاف من شیوخ ائمه التابعین دون من بعده ای ابی حنیفه فالدلیل علیه ما اخبرنا جماعه من ثقات المشایخ عن صدرالعلامه اخطب خطباء خوارزم صدرالائمه ابی المؤیدموفق بن احمد المکی عن ابی حفص عمربن الامام ابی الحسن علی الزمخشری عن والده رحمه اﷲ انه قال وقفت منازعهبین اصحاب الامام الاعظم ابی حنیفه و اصحاب الامام المعظم الشافعی. ففضل کل طائفه صاحبها. و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته: النوع السابع من مناقبه ای مناقب ابی حنیفه التی تفرد بها انه اتفقوا له من الاصحاب ما لم یتفق لاحد من بعده والدلیل علیه ما ذکره صدرالائمهابوالمؤید موفق بن احمد المکّی قال اخبرنی الامام العلاّ مه رکن الاسلام ابوالفضل عبدالرحمن بن امیرویه قال نا قاضی القضاه ابوبکر عتیق بن داود الیمانی فی ترجیح مذهب ابی حنیفه رضی اﷲ عنه علی سائرالمذاهب فی کلام طویل فصیح بلیغ الی ان قال: هو امام الائمه سراج الأمه ضخم الدسیعه السابق الی تدوین علم الشریعه ثم ایده اﷲ تعالی بالتوفیق و العصمه فجمع له من الاصحاب و الائمه عصمه منه تعالی لهذه الاّمه ما لم یجتمع فی عصر من الاعصار فی الاطراف والاقطار.
و نیز خوارزمی در جامع مسانید گفته: فقد اخبرنی الصدر الکبیر شرف الدین احمدبن مؤیدبن موفق بن احمد المکی الی ان قال الخوارزمی بعد نقل عده اخبار موضوعه و روایات مصنوعه و قد انبأنی الصدر الکبیر شرف الدین احمدبن مؤیدبن موفق بن احمد المکی الخوارزمی عن جدّه صدرالائمَه ابی المؤید الموفق بن احمد المکی. و محمودبن سلیمان کفوی در کتاب اعلام الأخیار گفته: الشیخ الامام ابوالمؤید محمدبن محمودبن محمدبن الحسن الخوارزمی الخطیب ولد سنه ثلاث و ستمائه و تفقه علی منشی ٔ النظر الاستاد نجم المله والدین طاهربن محمد الحفصی سمع بخوارزم و قدم بغداد و سمع بها و حدث به دمشق و ولی قضاء خوارزم و خطابتها بعد اخذ التتار لها ثم ترکها و قدم بغداد حاجا ثم حج و جاور و رجع علی طریق دیار مصر و قدم دمشق ثم عاد الی بغداد و درس بها الی ان مات سنه خمس و خمسین و ستمائه. و عبدالقادربن محمد در جواهر مضیئه گفته: محمدبن محمودبن حسن الامام ابوالمؤید الخوارزمی الخطیب مولده سنه ثلاث و تسعین و خمسمائه تفقه علی الامام طاهربن محمد الحفصی سمع بخوارزم و قدم بغداد و سمع بها و حدث به دمشق و ولی قضاء خوارزم و خطابتها بعد اخذ التاتار لها ثم ترکها و قدم بغداد حاجا ثم حج و جاور و رجع علی طریق دیار مصر و قدم دمشق ثم عاد الی بغداد و درس بها و مات بها سنه خمس و خمسین و ستمائه. و مصطفی بن عبداﷲبن عبداﷲ القسطنطینی در کشف الظنون گفته: مسندالامام ابی حنیفه نعمان بن ثابت الکوفی المتوفی سنه خمسین و مائه رواه حسن بن زیاد اللّولوی و رتب المسندالشیخ قاسم بن قطلوبغا الحنفی بروایه الحارثی علی ابواب الفقه و له علیه الامالی فی مجلدین و مختصر المسند المسمی بالمعتمد لجمال الدین محمودبن احمد القونوی الدمشقی المتوفی سنه سبعین و سبعمائه ثم شرحه و سماه المستند و جمع زوائده ابوالمؤید محمدبن محمود الخوارزمی المتوفّی سنه خمس و ستین و ستمائه ٔ اوّله الحمدﷲ الذی سقانا بطوله من اصفی شرائعالشرایع. - الخ. ونیز در کشف الظنون بعد ذکر اختصار اسماعیل بن عیسی اوغاتی جامع مسانید خوارزمی را گفته: و اختصر ایضا الامام ابوالبقاء احمدبن ابی الضیا محمد القرشی العدوی المکی المتوفی سنه... اوله الحمد ﷲ رب العالمین - الخ. فهذا مختصر مسندالامام الاعظم الذی جمعه الأمام ابوالمؤید الخوارزمی حذفت الاسانید منه و ما کان مکرراً عنه و سمّته المستند فی مختصر المسند. و تاج الدین دهان در کفایه المتطلع گفته: کتاب جمع المسانید للامام الاعظم ابی حنیفه نعمان بن ثابت الکوفی رضی اﷲ تعالی عنه تألیف العلامه الخطیب قاضی القضاه ابی المؤید محمدبن محمودبن محمد الخوارزمی رحمه اﷲ تعالی یرویه عن الفقهاء الحنفیین. - الخ.
اما مدح و ثنای عبدالقادربن محمد حنفی اخطب خوارزم را پس در کتاب جواهر مضیئه فی طبقات الحنفیه میفرماید: الموفق بن احمدبن محمدبن المکی خطیب خوارزم استاد ناصربن عبدالسّید صاحب المغرب ابوالمؤید مولده فی حدود سنه اربع و ثمانین و اربعمائه ذکره القفطی فی اخبارالنحاه ادیب فاضل له معرفه فی الفقه والادب و روی مصنفات محمدبن الحسن عن عمربن محمدبن احمد النسفی و مات رحمه اﷲ تعالی سنه ثمان و ستین و خمسمائه و اخذ علم العربیّه عن الزمخشری. اما مدح و ثنای حافظ تقی الدین ابوالطیب محمدبن احمد الفاسی اخطب خوارزم را: کان ادیباً فصیحاً مفوهاً خطب بخوارزم دهراً و انشاء الخطب اقرءالنّاس وتخرج به جماعه و توفی بخوارزم فی صفر سنه ثمان و ستین و خمسمائه ذکره هکذا الذّهبی فی تاریخ الاسلام و ذکره الشیخ محیی الدین عبدالقادر الحنفی فی طبقات الحنفیهو قال ذکره القفطی فی اخبارالنحاه ادیب فاضل له معرفه بالفقه والادب و روی مصنّفات محمدبن الحسن عن عمربن محمدبن احمد النسفی - انتهی. نقلا عن نسخه بخط العرب وقعت الی العبد العمید بلطف الرّب المجید بعد الفحص المدید و الطّلب الشدید.
تقی الدین فاسی گوید که اخطب خوارزم صاحب این شرح احوال را در کتاب عقد ثمینش بر وجه مزبور مذکور ساخته ٔ علماء قرن نهم هجریست ولادتش در هفتصدو هفتاد و پنج بشهر مکه روی نمود و در مکه و مدینه نشو و نما کرد و در سال هفتصد و هشتاد و سه با مادرش بمدینه آمد و زمانی آنجا ماند تا آنجا که گفته است تقی الدین بعلم حدیث عنایتی هر چه تمامتر مبذول داشت و آثار بسیار گذاشت و افادات آورد و مردم از وجود اوسودها بردند و از وی اخذ حدیث و علم کردند و آن دانشور بزرگوار هم تدریس کرد و هم فتوی داد و هم در حرمین شریفین مکه و مدینه و در قاهره و دمشق و بلاد یمن جمله مسموعات و مرویات و مؤلفاتش تحدیث نمود و روایت فرمود و ائمه ٔ عصر از وی استماع آن احادیث و تصانیف کردند و اینک جمعی از آن مستمعین در مکه حیات دارند شیخ ما ابن حجر در معجم مشایخ خویش علامه ٔ فاسی را ذکر کرده و گفته است که تقی الدین فاسی چند حدیث بزمان خود برای من روایت نمود و اولاد مرا اجازه ٔ روایت ورخصت نقل حدیث داد و چون درگذشت در جای خود مانندی نگذاشت و شیخ ما ابن حجر غیر واحدی از تصنیفات تقی الدین را تقریض نوشته و تقی الدین خود بشاگردی استاد ماابن حجر و تقدم او بر جمیع علماء وقت حتی استاد ایشان حضرت شیخ اجل زین الدین عراقی اعتراف میکرد و اذعان میاورد چنانکه این معنی در کتاب جواهر ثبت آمده است و جمال الدین بن موسی معجم مشایخ برای علامه ٔ فاسی تخریج نموده و ترتیب داده ولی قبل از تبییض و اکمال وفات یافت و معجم مزبور ناتمام ماند تقی الدین را در علم حدیث و تاریخ و سیر دستی دراز و حافظه ای گشاده بودو به اخبار و آثار محل توطنش مکه ٔ معظمه اعتناء و اهتمام نمود و معالم و معاهد آن شهر شریف را احیا کردو مواضع و مطالب مجهولش معلوم ساخت و مآثر و مزایایش تجدید کرد و اعیان و رجالش را ترجمه کرد پس این عنایت و بذل اهتمام در جهات و عناوین مزبوره تاریخی شدجامع موسوم بکتاب شفاءالغرام باخبار البلدالحرام دردو مجلد و مشارالیه در این تاریخ جمیع مطاوی کتاب ابوالولید محمدبن عبداﷲ ارزقی را درج کرده و از مابعدعهد ازرقی بلکه متروکات و ساقطات او را نیز اضافه واستدراک کرده و این کتاب حافل را آن عالم فاضل خود بنفسه چند بار اختصار کرده و هم در موضوع مکه ٔ مبارکه و عنوان مزبور کتاب العقدالثمین فی تاریخ البلدالامین را در چهار مجلد پرداخت و در این کتاب جماعتی را از حکام مکه و والیان و قاضیان و خطیبان و پیشوایان ومؤذّنان و گروهی از علماء و روات بومی و متوطنین ومدفونین از بیگانه و کسانی که در آن خطه ٔ مقدسه و یا ملحقات و منضمات آن صاحب ذکر خیر و یا اثری جمیل هستند ترجمه کرده است و شرح احوال نوشته و اسامی را بحروف معجم مرتب ساخته آنگاه خود آن تاریخ مفصل را مختصر نموده و بر سیرالنبلاء تألیف شیخ شمس الدین محمدبن احمد ذهبی و بر کتاب تقیید ابن نقطه تذییل برنگاشت و کتابی دیگر در آخریات میپرداخت که بیشتر بسواد آمده است و در اذکار و دعوات و مناسک حج بمذهب امام محمدبن ادریس شافعی و امام مالک بن انس فراهم ساخت و حیات الحیوان کمال الدین دمیری را مختصر ساخت و مشایخ اجازه ٔ اخبار اربعین متباینات و فهرست را که هر دو خود از تصانیف وی میباشد تخریج نمود و همچنین برای مشایخ و مجیزین جمعی از اساتیدش تراجم برنگاشت و اسامی ایشان به رسم تخریج برآورد. و اما مدح و ثنا و وصف واطرای سید شهاب الدین احمد اخطب خوارزم را پس در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل گفته: و لم یزل اصحاب العلم والعرفان لایبرحون عن ظل موالاته فی القرون والاعصار و ارباب الحق والایقان یبوحون بفضل مصافاته فی البلدان و الامصار و یجهرون بتخصیصه بالمدائح و المناقب نثراً و نظماً و یشیرون الی ما له من المدائح والمراتب ارغاما للاَّناف و هضما کالامام الهمام والعالم القمقام و الحبر الفاضل الزکی الحافظ الخطیب و الناقد النجیب ضیاءالدین موفق بن احمد المکی فانّه اندرج فی سلک مادحیه بنظام نظمه واندمج فی فلک ناصحیه بعصام عزمه حیث قال فیه و نثر الدّرر من فیه:
اَسدالاله و سیفُه ُ و قناتُه ُ
کالظفر یوم صیاله و الناب
جاء النّداء من السّماء و سیفُه ُ
بدم الکماه یلح فی التّسکاب
لاسیف الا ذوالفقار ولا فتی
الا علی ّ هازِم الاحزاب.
از عبارتی که شهاب الدین احمد در توضیح الدلائل و ترجیح الفضائل آورده ظاهرست که [اقوال] اخطب خوارزم مثل حافظبن مردویه که امام مطلق است از روی روایت و درایت میباشد که جمال علم بمأثور اسانید و مشهور مسانید اوحاصل است و شهاب الدین ادامت این جمال از رب ذوالجلال طالب است. اما مدح و ثنای جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی اخطب خوارزم را پس در بغیهالوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه گفته: الموفق بن احمدبن ابی سعید اسحاق ابوالمؤید المعروف باخطب خوارزم قال الصفدی کان متمکناً فی العربیه غزیرالعلم فقیها فاضلاً ادیبا شاعراً قَراءَ علی الزمخشری و له خطب و شعر. قال القفطی و قراء علیه ناصر المطرزی ولد فی حدود سنه اربع و ثمانین و اربعمائه و مات سنه ثمان و ستین و خمسمائه.
اما مدح و ثنای محمودبن سلیمان کفوی اخطب خوارزم را پس در کتائب اعلام الاخیار من فقها مذهب النعمان المختار که در اول آن گفته: و بعد فان سنهاﷲ الجلیله الجاریه فی بریته و نعمته اللطیفه الجاریه علی خلیقته ان یحدث فی کل عصر من الأعصارطائفه من العلماء فی المدائن و الأمصار یتجاولون تجاول فرسان الطراد فی مضمار النظار و یتصاولون تصاول آساد الجلاد فی معترک التنظار ﷲ درّهم لازال کرّهم و فرّهم فجعل توفیقه رفیقهم و سهل الی اقتباس العلم طریقهم بحیث یجمع فی کل منهم العلم و العمل و یشاهد فیهم حلاوه الفهم والأمل فیفوض الیهم خدمه القضاء والفتوی و یفاض علیهم نعمه الدنیا والعقبی اذ یتم بحکمهم وعلمهم حکم الدین و مهام الاُمّه و ینتظم برأیهم و قلمهم مصلحه الخاصّه والعامه فان ﷲ تعالی فی قضائه السابق و قدره اللاحق وقائع عجیبه ترد فی اوقاتها و قضایاغریبه تجری الی غایاتها و لولا وجود تلک الطائفه العلیه المتحلیه بالفضائل الجلیله من یقوم بکشف قناع هذه الوقائع و من یلتزم بحل ّ مشکلات هذه البدائع و هذا هدایه من اﷲ تعالی والحمد ﷲ الذی هدانا لهذا ثم ّ الحمد ﷲ علی ما اسبغ من نعمائه المتوافره و آلائه المتکاثره علی هذاالعبد الذلیل الفقیر الی رحمهاﷲ الجلیل القدیر خادم دیوان الشرع المصطفوی محمودبن سلیمان الشهیر بالکفوی بَصَّرَه اﷲ بعیوب نفسه و ختم له بالخیر آخر نفسه و جعل یومه خیراً من امسه حیث وفقه فی العقائد احقها و اتقنها و یسره من المذاهب اصوبها و اوزنها و اعطاه من العلوم اشرفها و اولاه و من الفنون الطفها و من لطائف تلک النعم الجلیله و جلائل هاتیک الاَّلاءالجزیله ما ساقه الی جمع اخبار فقهاء الاعصار من ذوی الفتیا و قضاهالامصار من لدن نبینا محمد صلی اﷲ علیه و آله و سلم الی مشایخنا فی تلک الاوان حسبما قضوا و افتوا و افادوا استفادوا فی دور من ادوارالزمان - الخ. کتائب الاعلام الاخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار للمولی محمودبن سلیمان الکفوی المتوفی سنه تسعین وتسعمائه میفرماید: الموفق بن احمدبن محمدالمکی خطیب خوارزم استادالامام ناصربن عبدالسید صاحب المغرب ابوالمؤید مولده فی حدود سنه اربع و ثمانین و اربعمائه کان ادیبا فاضلاً [مع] معرفه تامه بالفقه والادب اخذعن نجم الدین عمر النسفی عن صدرالاسلام ابی الیسر البزدوری عن یوسف السّیاری عن الحاکم النوقدی عن ابی جعفر الهندوانی عن ابی بکر الاعمش عن ابی بکر الاسکاف عن ابی سلیمان الجوزجانی عن محمد عن ابی حنیفه و اخذ علم العربیه عن الزمخشری و اخذ عنه الفقه و العربیه ناصربن عبدالسید صاحب المغرب مات سنه ثمان و تسعین وخمسمائه. از عبارت محمد یوسف کنجی در کتاب کفایهالطالب واضح است که کنجی اخطب را بوصف حافظ میستاید و جلالت و عظمت شأن حافظ بر ممارسین فن درایت و رجال مخفی نیست کما سبق. اما نقل محمدبن یوسف زرندی از اخطب خوارزم پس در کتاب نظم دررالسّمطین گفته: انشد الخطیب ضیأالدین اخطب خوارزم الموفق بن احمد المکی رحمه اﷲ:
اسدالاله و سیفه و قناته
کالظفر یوم صیاله و الناب
جاء النداء من السماء و سیفه
بدم الکماه یلج فی التسکاب
لاسیف الا ذوالفقار ولا فتی
الا علی هازم الاحزاب.
و لأبی المؤید الموفق بن احمد (ره) اشعار:
لأبی حنیفه ذی الفخار قرآه
مشهوره مسحوله غَسرآء
عرضت علی القراء فی ایامه
فتعجبت من حسنهاالقرّاء
ﷲ در ابی حنیفه انّه
خضعت له القراء والفقهاء
خلف الصحابه کلّهم فی علمهم
فتضألت لجلاله الخلفاء
سلطان من فی الارض من فقهائها
و هم اذا افتوا له اصداء.
و انشد ابوالمؤید رحمه اﷲ تعالی:
نعمان قد نشر العلوم باسرها
وعلا به منها ذری الاطواد
ثم انتهی منها الی الفقه الذی
قد راح فی الأغوار و الانجاد
ثم انتهی من بعده یفتی الوری
حقا برغم معاطس الحساد
لقد ارتقی فی فقهه فی قله
ذهبت مصاعدها قوی الحساد
فرق الضلال حدوا الیه مطیهم
فهداهم و لکل قوم هاد.
رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 4 صص 1-38 شود.

معادل ابجد

معتمدین

614

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری