معنی معدن
لغت نامه دهخدا
معدن. [م َ دِ](ع اِ) اصل و مرکز هر چیزی.(منتهی الارب). مکان و اصل و مرکز چیزی. ج، معادن.(آنندراج). اصل و مرکز هر چیزی و هر جایی که در آن چیزی باقی ماند.(ناظم الاطباء). جای. جایگاه. مکان. محل. مرکز هر چیز.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکان هر چیزاصل و مرکز آن است.(از اقرب الموارد):
فرخار بزرگ نیک جایی است
گر معدن آن بت نوایی است.
رودکی(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
قصبه ٔ این ناحیت شهر است که اسبیجاب خوانند شهری بزرگ است و با نعمت بسیار... و معدن بازرگانان همه ٔ جهان است.(حدود العالم). اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار.(حدود العالم). و در دریای کنافه معدن مروارید.(حدود العالم).
ز برد یمانی و تیغ یمن
دگر هرچه بد معدنش در عدن.
فردوسی.
از آن پس تن جانور خاک راست
سخنگوی جان معدن پاک راست.
فردوسی.
از ایرا ز شاهان سرت برتر است
که دریای تو معدن گوهر است.
فردوسی.
ما را گفتی میا بیش بدین معدنا
ما را دل سوخته ست عشق و ترا دامنا.
ابوالحسن اورمزدی.
ای سراپای معدن خرمی
چشم تو بردِلْم ْ نهاده کمی.
خسروی(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چه گفت گفت مرا جایگاه بر فلک است
به معدنی که همی زیر من رود کیوان.
فرخی.
نه به یک شغل ستوده ست و به یک موضع
که به هرکار ستوده ست و به هر معدن.
فرخی.
معدن علمی چنانکه مکمن فضلی
مایه ٔ حلمی چنانکه اصل وقاری.
فرخی.
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزدگه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری.
به معدنی که همی وهم حاسدان نرسد
همی رساند شاه جهان سپاه و حشر.
عنصری.
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیده ٔ هر کبککی مسکن میمی ز دم.
منوچهری.
گر از دین ودانش چرا بایدت
سوی معدن دین و دانش بچم.
ناصرخسرو(دیوان چ سهیلی ص 263).
خاک خراسان که بود جای ادب
معدن دیوان ناکس اکنون شد.
ناصرخسرو.
داناش گفت معدن چون و چراست این
نادانش گفت نیست که این معدن چراست.
ناصرخسرو.
این جهان معدن رنج و غم و تاریکی است
نور و شادی و بهی نیست در این معدن.
ناصرخسرو.
روح حیوانی دل است... و معدن روح نفسانی دماغ است.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). طبیبان می گویند که معدن حس دماغ است.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). معدن این هر دو قوت تجویف نخستین است از دماغ لکن نیمه ٔ پیشین از این تجویف معدن حس مشترک است و نیمه ٔ پسین معدن قوه ٔ مخیله است.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ریاحین گوناگون که بر کوهسارها و دشتها رسته بود جمع کرد و بکشت و فرمودتا چهار دیوار گرد آن درکشیدند و آن را بوستان نام کرد یعنی معدن بویها.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 37). بیشه ای عظیم است همه ٔ درختان بلوط و... و معدن شیران است.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). زهر و تریاک از یک معدن می آید و سنبل و اراک هر دو از یک منبت می روید.(مرزبان نامه).
هر متاعی ز معدنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز.
سعدی.
|| کان جواهر از زر وسیم و جز آن بدان جهت که همواره اهل آن در آن قیام می دارند یا آن که حق تعالی جواهر را در آن ثبات داده.(منتهی الارب). کان زر و جواهر.(آنندراج). کان جواهر و زر و سیم و جز آن.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ترکیباتی است شیمیایی و نباتی که بمرور زمان درقعر زمین تشکیل شده و موادی را ساخته است که موسوم به زغال سنگ و آهن و سایر فلزات گردیده و بواسطه ٔ استخراج یا شکافهایی که در اثر زلزله یا آتشفشانی در زمین یافت شده از قعر به سطح آمده و قابل استفاده گردیده است. معادن بر دو قسم است: معادن مطبق و معادن شکافی. در معادن مطبق توده های معدنی بطور موازی روی هم قرار گرفته ولی در معادن شکافی مواد مزبور بطور رگه خارج می شود. معادن شکافی نیز بر دو قسم است: یکی منظم که معدن بطور رگ است و دومی غیرمنظم که توده ای از مواد معدنی در آن موجود می باشد. معادن از حیث وجوددر اعصار مختلف یکسان نبوده است. مثلاً آهن در تمام اعصار معرفهالارضی و مس در عهد اول و سوم، سرب در عهداول و دوم یافت می شود.(از جغرافیای اقتصادی کیهان ص 39): و اندر کوههای وی معدن داروهاست.(حدود العالم).
یاقوت نباشدعجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار.
منوچهری.
رسیدم من به درگاهی که دولت
از آن خیزد چو رمانی ز معدن.
منوچهری.
در این فیروزه طشت از خون چشمم
همه آفاق شد بیجاده معدن.
خاقانی.
چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آفتاب
فرزند آفتاب به معدن درآورم.
خاقانی.
معدن خاره است کوه و معدن گوهر
پیش حکیم و فقیه کوه مثالیم.
ناصرخسرو.
کان ز دستت خاک بر سر می کند یعنی که او
آب دریا برد و قصد خون معدن کرده است.
سلمان(از آنندراج).
ماه گرفته ست چشم جوهریان را
ورنه چو من گوهری نبود به معدن.
طالب آملی(از آنندراج).
|| جسم مرکب از عناصرصاحب صورت نوعیه ای که ترکیب آن مانع انفکاک است.(از بحر الجواهر). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || جای باشش تابستان و زمستان.(منتهی الارب). جایی که در آن تابستان و زمستان مقیم و متوطن باشند.(ناظم الاطباء).
معدن. [م ُ ع َدْ دِ](ع ص) کان کن که زر و سیم و جز آن را از کان برآرد.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
معدن. [م ِ دَ](ع اِ) تبر بزرگ.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || کلند.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).
معدن. [م ُ ع َدْ دَ](ع ص) غرب معدن، دلو عدینه دوخته.(منتهی الارب). دلوی که چرم پاره بر بن آن دوخته باشند.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
معدن. [م َ دِ](اِخ) قریه ای است از قرای زوزن از نواحی نیشابور.(از معجم البلدان).
معدن. [م َ دَ](اِخ) دهی از دهستان بارمعدن است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 1232 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ معین
مرکزچیزی، جایی در زیر یا روی زمین که در آن فلزات یا سنگ های مخصوص انباشته شده، جمع معادن. [خوانش: (مَ دَ یا دِ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
[مجاز] مرکز چیزی،
(زمینشناسی) جا و مرکز فلزات و سنگها که در زیر یا روی زمین بهطور طبیعی انباشته شده، کان،
حل جدول
کان، محل خاک برداری شده در زیر زمین به قصد اکتشاف یا استخراج
کان
محل خاکبرداری شده در زیرزمین به قصد اکتشاف یا استخراج
کان، ضن
فرهنگ واژههای فارسی سره
کان
مترادف و متضاد زبان فارسی
کانسار، کان، اصل، سرچشمه، منشا
فارسی به انگلیسی
Diggings, Mine
فارسی به ترکی
maden, kaynak
فارسی به عربی
لغم، معدن
عربی به فارسی
فلز , ماده , جسم , فلزی , ماده مذاب , سنگ ریزی کردن , فلزی کردن , با فلزپوشاندن , ماده معدنی , کانی , معدنی , اب معدنی , معدن
فرهنگ فارسی هوشیار
اصل و مرکز هر چیزی، جمع آن معادن است
فرهنگ فارسی آزاد
مُعَدِّن، استخراج کننده سنگ معدن و یا فلزات و مواد معدنی دیگر،
مِعدَن، پُنک مخصوص استخراج سنگ معدن،
مَعدِن، کان، همانکه در فاسی معدن گویند یعنی مخزن و محل استخراج فلزات و یا سنگ های فلزی و یا سایر مواد شیمیائی و کانی، ایضاً: فلز، هر ماده معدنی، مجازاً کانون و مخزن معنویات از صفات و کمالات (جمع: مَعادِن)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Bergwerk, Grube (f), Mein, Meiner, Meines, Zeche (f), Anorganisch, Mineral (n), Mineralisch
معادل ابجد
164