معنی معروفترین زبان علمی
حل جدول
فارسی به عربی
علمی
فرهنگ فارسی هوشیار
دانشیک (صفت) منسوب به علم دانشی: کار علمی.
عربی به فارسی
وابسته بعلم , طالب علم , علمی
لغت نامه دهخدا
علمی. [ع ِ] (ع ص نسبی) منسوب به علم. (ناظم الاطباء). رجوع به علم شود. || مقابل عملی.
طالب علمی
طالب علمی. [ل ِ ب ِ ع ِ] (حامص مرکب) دانشجوئی. فراگیری علوم. طلبگی: شیخ ما [ابوسعید] گفت که ما بوقت طالب علمی به سرخس بودیم. (اسرارالتوحید ص 16).
زبان
زبان. [زَب ْ با] (اِخ) پدر محمدبن زبان راوی است. (از قاموس) (تاج العروس) (منتهی الارب). رجوع به محمدبن زبان شود.
زبان. [زَب ْ با] (اِخ) جد احمدبن سلیمان بن زبان راوی است. (منتهی الارب) (قاموس) (تاج العروس). رجوع به احمدبن سلیمان شود.
توحید علمی
توحید علمی. [ت َ / تُو دِ ع ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آنست که مستفاد از باطن علم باشد که آنرا علم یقین خوانند و بنده از روی علم ذات و صفات و افعال خود را در ذات او محو داند و هر ذاتی را فرع نور او داند... و باز علمی آنکه بداند که غیر حق هیچ موجود نیست و اشیاء مظاهر حقند... و توحید علمی توحید عوام است... (از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به توحید و دیگر ترکیبهای آن شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
دانشوارانه
فارسی به ایتالیایی
scientifico
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند،
[مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت،
* زبان اوستایی: از قدیمیترین زبانهای ایرانی که کتاب اوستا به آن زبان نوشته شده،
* زبان بر کسی باز کردن: [قدیمی، مجاز] دربارۀ او عیبجویی و بدگویی کردن،
* زبان بر کسی گشادن: [قدیمی، مجاز] = * زبان بر کسی باز کردن: جهاندار نپسندد این بد ز من / گشایند بر من زبان انجمن (فردوسی: ۲/۲۶۹)،
* زبان بستن: (مصدر لازم) [قدیمی] سکوت کردن، خاموش شدن،
* زبان به کام کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ساکت شدن، خاموش شدن،
* زبان تر کردن: (مصدر لازم) [مجاز] سخن گفتن، کلمهای بر زبان آوردن: با من به سلام خشک ای دوست زبان تر کن / تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم (خاقانی: ۶۳۸)،
* زبان حال (حالت): [مجاز]
وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند،
زبان دل: چشمم به زبان حال گوید / نی آنکه به اختیار گویم (سعدی۲: ۵۳۶)،
* زبان دادن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] قول دادن، وعده دادن، عهد و پیمان بستن: شما را زبان داد باید همان / که بر ما نباشد کسی بدگمان (فردوسی: ۸/۹۸)،
* زبان دل: [مجاز] زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند،
* زبان درکشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ساکت شدن، خاموشی گزیدن: زبان درکش ار عقل داریّ و هوش / چو سعدی سخن گوی، ورنه خموش (سعدی۱: ۱۵۷)،
* زبان ریختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
بسیارحرف زدن، پرحرفی کردن،
زبانبازی کردن،
* زبان زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
سخن گفتن، حرف زدن،
زباندرازی کردن،
چشیدن،
* زبان زرگری: [مجاز] زبان ساختگی و قراردادی که زرگرها و بعضی دیگر از مردم با آن تکلم میکنند و قاعدهاش این است که به هر هجای کلمه یک (ز) اضافه میکنند مثلاً کتاب را (کِ زِ تاب زاب) میگویند،
* زبان ستدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
زبان ستاندن، قول گرفتن،
(مصدر متعدی) خاموش گردانیدن، وادار به سکوت کردن،
* زبان کسی را بستن: [مجاز] او را ساکت کردن، خاموش کردن: به کوشش توان دجله را پیش بست / نشاید زبان بداندیش بست (سعدی۱: ۱۶۷)،
* زبان کلک: [قدیمی، مجاز] زبان قلم، نوک قلم،
* زبان کوچک: (زیستشناسی) ملاز، ملازه، عضو گوشتی کوچکی بهشکل زبان که در بیخ حلق آویزان است،
* زبان گاو: [قدیمی]
نوعی از پیکان تیر بوده، شبیه زبان گاو: در آن بیشه که بود از تیر و شمشیر / زبان گاو برده زهرهٴ شیر (نظامی۲: ۲۵۴)،
(زیستشناسی) = گاوزبان
* زبان گشادن: (مصدر لازم) [مجاز] زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن،
* زبان گلها: رمز و مفهومی که ادبای اروپایی برای هریک از گلها در نظر گرفتهاند، مثلاً گل همیشهبهار رمز امیدواری، گل سرخ رمز عشق، گل شببو رمز خوشبختی، و گل بنفشه رمز بیعلاقگی است،
معادل ابجد
1266