معنی معمولی

لغت نامه دهخدا

معمولی

معمولی. [م َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، معتادو رسمی و مقرری و استمراری.(ناظم الاطباء). عادی.
- حروف معمولی، حروف مطبعه که ریز باشد در همان قالب، مقابل حروف سیاه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معمولی سنوات، مقرری و انعام که همه ساله داده می شود.(ناظم الاطباء).
- || هرچیز که همه ساله بجا آورده می شود.(ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

معمولی

(~.) [ع - فا.] (ص نسب.) منسوب به معمول، رایج، متداول، عادی.

فرهنگ عمید

معمولی

عادی، متوسط،
متداول، رایج،

حل جدول

معمولی

رایج، متداول، عادی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معمولی

بهنجار، روامند

مترادف و متضاد زبان فارسی

معمولی

رایج، عادی، متداول، متعارف، مرسوم، مستعمل، پیش‌پاافتاده، عام، مبتذل،
(متضاد) خاص، نامتعارف

فارسی به انگلیسی

معمولی‌

Accustomed, Common, Commonplace, Everyday, Forgettable, Garden-Variety, Plain, Homely, Indifferent, Mediocre, Middling, Mundane, Natural, Normal, Ordinary, Regular, Regulation, Routine, Run-Of-The-Mill, Standard, Stock, Unspectacular, Usual, Wonted, Workaday

فارسی به ترکی

معمولی‬

bayağı, normal

فارسی به عربی

معمولی

ارض مشاعه، امر اعتیادی، جنرال، عادی

فرهنگ فارسی هوشیار

معمولی

شونیک رواگ (صفت) منسوب به معمول رایج متداول عادی: کاغذ معمولی حروف معمولی حروف معمولی: } بسوارها دستور داد که دو آخور باندازه دو برابر آخورهای معمولی براین بسترها بیفزایند. ‎{ (ایران باستان 1818: 2)

فارسی به ایتالیایی

معمولی

normale

banale

فارسی به آلمانی

معمولی

Allgemein [adjective], Banal

معادل ابجد

معمولی

196

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری