معنی معوق

لغت نامه دهخدا

معوق

معوق. [م ُ ع َوْ وَ](ع ص) بر درنگ داشته شده و بازداشته.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب). بازداشته شده و دربندداشته شده.(غیاث)(آنندراج). || تعویق شده و درنگ شده.(ناظم الاطباء). پس افتاده. به دیری کشیده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معوق گذاشتن، به تعویق انداختن. به عقب انداختن.
- معوق ماندن، به تعویق افتادن. به عقب افتادن.
|| مجازاً به معنی مشکل و دشوار.(غیاث)(آنندراج)(از ناظم الاطباء).

معوق. [م ُ ع َوْ وِ](ع ص) درنگ کننده.(منتهی الارب)(آنندراج). درنگ کننده در کارها.(ناظم الاطباء). بازدارنده. دیرکشاننده. سپوزکار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

معوق. [م ُع ْ وِ](ع ص) مرد خوابناک سرجنبان. || گرسنه.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

معوق

(مُ عَ وَّ) [ع.] (اِمف.) درنگ شده، به تأخیر افتاده.

فرهنگ عمید

معوق

بازدارنده، عقب‌اندازنده،

حل جدول

معوق

به تأخیر افتاده، عقب انداخته شده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معوق

پس افتاده، دیرکرده

مترادف و متضاد زبان فارسی

معوق

بازداشته، عقب‌افتاده، عقب‌انداخته، معطل، معوقه، به‌تاخیرافتاده،
(متضاد) معین، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق

عربی به فارسی

معوق

مسدود کننده , اشکاتراش

فرهنگ فارسی هوشیار

معوق

‎ خواب آلوده چرتی، گرسنه، دیر کننده پس اندازنده ‎ درنگیده باز ایستاده، پس انداخته پس اندازنده دیر کننده (اسم) عقب انداخته، باز ایستاده. (اسم) عقب اندازنده.

معادل ابجد

معوق

216

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری