معنی مقدمه

لغت نامه دهخدا

مقدمه

مقدمه. [م ُ ق َدْ دِ / دَ م َ / م ِ](از ع، اِ) اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی.(ناظم الاطباء).
- در مقدمه، از پیش. پیشاپیش. جلوتر: و در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 63). در مقدمه حسن حاجی را که به اسم بازرگانی از قدیم باز به خدمت شاه جهانگشای پیوسته بود... به رسالت بفرستاد.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 67).
- || سابق بر این. پیش از این: بدان که از این سخنها که در مقدمه گفتیم و بپرداختیم... بر موجب طاقت خویش خواستم که بتمامی داد سخن بدهم.(قابوسنامه چ نفیسی ص 111). نهر ابله و نهر معقل به بصره به هم رسیده اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است.(سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 133). تکش لشکر بغداد را منهزم کرده و وزیر را کشته چنانکه ذکر آن در مقدمه نوشته آمده است.(جهانگشای جوینی دیباچه ص قید). به کفایت عیث و فساد ایشان لشکر فرستاد چنانکه در مقدمه مثبت است.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 62).
|| پیش رونده و آنچه پاره ٔ لشکر که پیش فرستند.(غیاث). پیش آهنگ لشکر. آنچه از پیش رود از لشکر. طلیعه. طلایه. پیشقراول. هراول. گروهی از سپاه که پیشاپیش حرکت کنند. یکی از ارکان خمسه ٔ لشکر. مقدمهالجیش.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): سرهنگی رومی بر ایشان مهتر کرد نام او یوسانوس و او را بر مقدمه فرستاد با سپاه عرب.(تاریخ بلعمی). سپاه عرب عرض کرد صد و هفتاد هزار مرد آمد، ایشان را بر مقدمه کرد.(تاریخ بلعمی). شما بر مقدمه ٔ ما بروید تا بر اثر شما ساخته بیاییم و این کار را پیش گرفته آید بجدتر.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666). من قصد خراسان دارم و کار می سازم چون حرکت خواهم کرد شما این جانبها محکم کنید و بر مقدمه ٔ من بروید.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). مقدمه را با بیست هزار سواربر راه دنباوند به طبرستان فرستاد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422).
مقدمه چو درآمدز لشکر نیسان
به باغ ساقه برون راند از سپاه خزان.
مسعودسعد.
پس دیگر روز تاش رایات بگشاد و کوس بزد و بر مقدمه از بخارا برفت.(چهارمقاله ص 26).و رجوع به مقدمه الجیش شود.
- مقدمه ٔ لشکر، پیشقراول و یزک لشکر.(ناظم الاطباء): و هارون بر مقدمه ٔ لشکر بنی اسرائیل بود و موسی بر ساقه بود.(تفسیر ابوالفتوح). چون موسی و بنی اسرائیل به کنار دریا رسیدند مقدمه ٔ لشکر فرعون به ایشان رسیده بود.(تفسیر ابوالفتوح). آلتونتاش حاجب را که والی هراه بود و ارسلان جاذب را که والی طوس بود به مقدمه ٔ لشکر روان کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323).
|| مطلبی که پیشتر گفته شود برای آسانی فهم مطالب دیگر.(غیاث). هر مطلبی که از پیش گفته شود برای فهم مطالب دیگر.(ناظم الاطباء). پیش گفتار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
هر آن غزل که ترا گویم ای غزال لطیف
بود مقدمه ٔ مدح سیدالرؤسا.
امیرمعزی.
زاغ گفت بر این مقدمه وقوف دارم.(کلیله و دمنه). بحکم این مقدمه داعی مخلص گرد خدمتی و تحفه ای در دنیاعدیم المثل باشد گشتن اولیتر و به ادب نزدیکتر دید.(اسرارالتوحید چ صفا ص 11). || دیباچه. سرآغاز کتاب و رساله.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || چیزی است که چیز دیگری عقلاً یا عادتاً یا بحسب قرار داد و وضع و اعتبار متوقف بر آن باشد. امر موقوف بر امر دیگر باید عنوان هدف و غرض را به نحوی از انحاء دارا باشد.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). آنچه متوقف است شی ٔ بر آن اعم از آنکه توقف عقلی باشد یا عادی یا جعلی.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی): و همچنانکه وجد مقدمه ٔ وجود است تواجد مقدمه ٔ وجد است.(مصباح الهدایه چ همایی ص 135). ارادت مقدمه ٔ همه کارها باشد و هرچه ارادت بنده بر آن مقدم نباشد نتواندکرد.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 308).
- مقدمه ٔ حرام،(اصطلاح فقهی) هر عملی که ارتکاب یک نهی قانونی، مستلزم ارتکاب قبلی آن باشد مقدمه ٔ حرام نامیده می شود.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- مقدمه ٔ شرعی،(اصطلاح فقهی) امری که شارع اسلام آن را مقدمه ٔ انجام کار دیگری قرار داده باشد مانند استطاعت مالی که شرط وجوب حج کردن است.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). در مقابل مقدمه ٔ عرفی و عقلی است. آنچه به هیچ یک از طرق نه عقل و نه عادت فعل بر او متوقف نباشد ولیکن شارع جعل کرده است که فعل موقوف بر آن باشد مانند طهارت برای نماز.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی).
- مقدمه ٔ صحت، مانند طهارت نسبت به صلوه که درست بودن ذوالمقدمه متوقف بر آن باشد.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی).
- مقدمه ٔ عادی،(اصطلاح فقهی) چیزی که عقلا و شرعاً مقدمه ٔ حصول امر دیگری نیست ولی عادتاً و معمولا مقدمه ٔ آن است مانند تحصیل علم که عادتاً مقدمه ٔ کسب احترام است و ای بسا عالم که بسبب نادانی مردم احترامی که فراخور او باشد نمی بیند.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). در مقابل مقدمه ٔ شرعی و عقلی است. آنچه عادتاً فعل بر آن متوقف است مانند شستن جزئی از سر برای غسل تمام صورت که مقدمه و شرط عادی است.(از فرهنگ علوم نقلی دکترسجادی).
- مقدمه ٔ عقلی،(اصطلاح فقهی) امری که عقلاً حصول آن مقدمه ٔ حصول امردیگری است چنانکه عقل مقدمه ٔ حصول عقد است تا عاقد عاقل نباشد نمی تواند عقدی را منعقدسازد. در مقابل مقدمه ٔ شرعی و مقدمه ٔ عادی بکار می رود.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). آنچه فعل بر آن متوقف است مانند ترک اضداد در فعل واجب و فعل ضد در حرام.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی).
- مقدمه ٔ مستحب، اصولیان گویند شکی نیست که مقدمه ٔ مستحب مانند مقدمه ٔ واجب، مستحب است لکن مقدمه ٔ حرام و مکروه حرام و مکروه نمی باشد زیرا با وجود حصول مقدمه امکان ترک حرام و مکروه هست بنابراین دخلی در حصول ذی المقدمه ندارند برخلاف مقدمه ٔ مستحب.(از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). و رجوع به ترکیب مقدمه ٔ واجب شود.
- مقدمه ٔ واجب،(اصطلاح فقه و اصول) هر عمل که انجام دادن آن، مقدمه ٔ انجام دادن یک تکلیف قانونی.(بصورت امرقانونی) باشد، آن مقدمه را مقدمه ٔ واجب نامند.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی شود.
||(اصطلاح منطق) قضیه ای که جزء قیاس قرار داده شود.(ازتعریفات جرجانی). قضیه ای که در صنعت قیاس بکار برند. تثنیه، مقدمتین. ج، مقدمات.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قضیه ای است که جزء قیاس و یا حجت قرار داده شود که آن را مقدم و تالی و صغری و کبری نامند(در قیاس اقترانی حملی، صغری و کبری، و در شرطی یا استثنائی، مقدم وتالی).(از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- مقدمه ٔ اولی(اول)، نخستین مقدمه ٔ قیاس. هر قیاسی از دو قضیه ترکیب می شود. قضیه ٔ اول را مقدمه ٔ اولی یا صغری و قضیه ٔ دوم را مقدمه ٔ ثانی یا کبری نامند. و رجوع به فرهنگ علوم عقلی و اساس الاقتباس ص 187 به بعد و نیز رجوع به صغری و اصغر و کبری شود.
- مقدمه ٔ ثانی. رجوع به ترکیب قبل شود.
- مقدمه ٔ دلیل، آنچه صحت دلیل برآن متوقف باشد.(ازتعریفات جرجانی). امری است که صحت دلیل متوقف بر آن باشد اعم از آنکه جزوی از دلیل باشد مانند صغری و کبری و یا نباشد مانند شرایط ادله.(از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- مقدمه ٔ علم، آن است که دانستن ذوالمقدمات متوقف بر آن باشد.(فرهنگ علوم نقلی). عبارت از امر یا اموری است که شروع در مسائل هر علمی متوقف بر آنهاست اعم از آنکه نفس شروع متوقف بر آنها باشد مانند تصور به وجه آن علم و تصدیق به فایده ٔ آن و یا شروع بر وجه بغیره مانند معرفت به رسم آن و فوائد تفصیلی که مترتب به آن است و غیره از رؤس ثمانیه.(فرهنگ علوم عقلی).
- مقدمه ٔ غریبه، آنچه در قیاس ذکر نشود نه بالفعل ونه بالقوه.(ازتعریفات جرجانی).
- مقدمه ٔ کبری، مقدمه و قضیه ٔ دوم از قیاس اقترانی است مثلاً در قیاس «عالم متغیر است، هر متغیری حادث است » جمله ٔ «هر متغیری حادث است » کبرای قیاس است.(از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). و رجوع به کبری شود.
- مقدمه ٔ کهین، صغری.(دانشنامه ٔعلایی ص 30). رجوع به صغری شود.
- مقدمه ٔ مهین، کبری.(دانشنامه علایی ص 30). رجوع به کبری شود.

فرهنگ معین

مقدمه

اول چیزی، قسمت جلوی لشکر، حادثه، واقعه، آغاز، شروع کار. [خوانش: (مُ قَ دَّ مِ) [ع. مقدمه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

مقدمه

اول چیزی، طلیعه،
مطلبی که پیش از مطلب اصلی گفته شود برای فهم مطالب دیگر،
آنچه در ابتدای کتاب نوشته می‌شود،

حل جدول

مقدمه

پیشگفتار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مقدمه

پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گُفتار، دیباچه، سرآغاز

کلمات بیگانه به فارسی

مقدمه

پیشگفتار - سرآغاز

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقدمه

آغاز، اول، ابتدا، پیش‌گفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه،
(متضاد) موخره، بدو، فاتحه، نخست، پیشانی، جبین، ناصیه، پیشرو لشکر، طلیعه، رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه، مدخل

فارسی به انگلیسی

مقدمه‌

Forerunner, Foretaste, Foreword, Introduction, Lead-In, Preamble, Preface, Prelude, Prolegomena, Prologue

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

مقدمه

حث، مقدمه

فرهنگ فارسی هوشیار

مقدمه

پیشاپیش، جلوتر، از پیش، اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی

فرهنگ فارسی آزاد

مقدمه

مُقَدَّمَه، پیشگفتار یا شرحی که در ابتدای کتاب درج می گردد و معمولا شامل منظور مولف و محتوای کتاب به طور کلی و تذکرات لازمه است،

مُقَدِّمَه، قسمت مقدم و اول هر چیز مثل پیش درآمد در یک دستگاه موسیقی، پیشانی، جبهه،

فارسی به ایتالیایی

مقدمه

prefazione

introduzione

preludio

معادل ابجد

مقدمه

189

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری