معنی مقمر
لغت نامه دهخدا
مقمر. [م ُ م ِ](ع ص) لیل مقمر؛ شبی ماهناک.(مهذب الاسماء). شب ماهتاب.(دهار).شب با قمر. مقمره.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). شب روشن با ماه.(ناظم الاطباء). ماهتابی.روشن به ماهتاب.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): افسونی دانستم که شبهای مقمر پیش دیوارهای توانگران بیستادمی و هفت بار بگفتمی شولم شولم و دست درروشنایی مهتاب زدمی.(کلیله و دمنه چ مینوی ص 49).
مقمر. [م ُ ق َم ْ م ِ](از ع، ص) روشن. تابان. درخشان. نورانی. منور:
ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم
ماننده ٔ قصری شده پرنور مقمر.
ناصرخسرو(دیوان چ تقوی ص 158).
خواهم که ز من بنده ٔ مطواع سلامی
پوینده و پاینده چو یک در مقمر.
ناصرخسرو.
از لشکر زنگیش رخ روز مقیر
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر.
ناصرخسرو.
فرهنگ معین
(مُ مِ) [ع.] (ص.) مهتابی، شب مهتابی.
فرهنگ عمید
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی،
حل جدول
شب مهتابی
فرهنگ فارسی هوشیار
تابان، درخشان، روشن، نورانی
معادل ابجد
380