معنی ملاقات
لغت نامه دهخدا
ملاقات. [م ُ](ع اِمص) مأخوذ از تازی، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی.(ناظم الاطباء). ملاقاه: این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود.(قابوسنامه). این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضه ٔ سر با غیب.(کشف الاسرار ج 3 ص 641).
به خدایی که دست قدرت او
ناوک مجری قدر فکند...
کز ملاقات مردک جاهل
بیخ شادی ز جان و دل بکند.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620).
رایت میمون او وقت ملاقات خصم
بر ظفر آموخته چون علم کاویان.
خاقانی.
با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 29). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصه ٔ مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد.(مرزبان نامه ایضاً ص 212). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است.(مرزبان نامه ایضاً ص 268).
بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو
در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ.
مولوی(کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12).
گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.
مولوی(ایضاًص 40).
مردم به دوست محتاج بود در همه ٔ احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و...(اخلاق ناصری). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم.(تاریخ غازان ص 66). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد.(مصباح الهدایه چ همایی ص 326). و رجوع به ملاقاه شود.
- اتفاق ملاقات افتادن، یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر: نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد.(سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 24). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد(گلستان). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند...(تاریخ غازان ص 62).
- ملاقات کردن، دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن:
از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد
با تیر او ملاقات در خانه ٔ کمان کرد.
عظیماپورمولاقیدی(از آنندراج).
|| برخورد. تماس:
وز ملاقات صبا روی غدیر
راست چون آژده ٔ سوهان است.
انوری.
|| تقارن. مقارنت:
الا تا به هر قرن یک بار باشد
ملاقات نوروز با عید قربان.
وحشی(دیوان چ امیرکبیر ص 254).
فرهنگ معین
(مُ) [ع. ملاقاه] (مص م.) دیدن، دیدار کردن.
فرهنگ عمید
با کسی روبهرو شدن و یکدیگر را دیدن،
حل جدول
دیدار
فرهنگ واژههای فارسی سره
هم دیداری
مترادف و متضاد زبان فارسی
بازدید، برخورد، مقابله، تماس، برخورد، تلاقی، دیدار، رویارویی، سرکشی، لقا
فارسی به انگلیسی
Meeting, Visit, Visitation
فارسی به ترکی
görüşme
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) روبرو شدن با کسی دیدار کردن کسی را، (اسم) روبارویی دیدار: } اکنون من آمده ام تا ما را ملاقات باشد. { (مرزبان نامه. چا. 1 تهران ص 94)، تطابق مطابقت: } الا تا بهر قرن یک بار باشد ملاقات نوروز با عید قربان. { (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر. 245) یا اتفاق ملاقات افتادن. کسی را دیدار کردن: } نظام الملک بر عقب او بیامد فریقین را بملاذ گرد میان اخلاط و ارز روم اتفاق ملاقات افتاد. { (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 24) دیدن و دیدار و مقابله
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
572