معنی ملاک

لغت نامه دهخدا

ملاک

ملاک. [م َ](ع اِ) مخفف مَلأَک.(ازاقرب الموارد)(المنجد). مَلَک. فرشته:
بود هاروت از ملاک آسمان
از عتابی شد معلق همچنان.
مولوی(مثنوی چ نیکلسن دفتر5 بیت 3620).
و رجوع به ملأک و ملک شود. || قدرت و توانایی.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). اقتدار.(از اقرب الموارد): لیس له ملاک، قدرت و توانایی ندارد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

ملاک. [م ِ / م َ](ع اِ) ملاک الامر؛ سرمایه ٔ امر که بدان قائم باشد و یقال: القلب ملاک الجسد.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). سرمایه ٔکار که بدان قائم باشد.(ناظم الاطباء). || کتخدایی یا عقد. یقال: شهدنا ملاکه، ای تزوجه و عقده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

ملاک. [م ِ](ع اِ) قوام کار.(از اقرب الموارد). اصل چیزی و آنچه چیزی به او قایم باشد.(غیاث): باید که فقر بر غنا اختیار کند تا مرید را اختیار فقر که ملاک تصوف و شرط سلوک است آسان بود.(مصباح الهدایه چ همائی ص 229). سالکان طریق حقیقت را در مبداء سلوک ازقطع علائق... و موافقت طبیعت که شرط سلوک و ملاک سیر است چاره نیست.(مصباح الهدایه ایضاً ص 256). || معیار. قاعده. قانون. ضابطه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || علت و منشاء وضع یک قانون. در همین اصطلاح، لغت مناط هم در فقه استعمال شده است، ولی ملاک هم در فقه و هم در حقوق جدید استعمال می شود.(ترمینولوژی حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). || گل.(منتهی الارب). گل و طین.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || ناقه ملاک الابل، ناقه ای که شتران پیرو وی باشند.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || ملاک الدابه؛ دست و پای ستور. ج، مُلک. مُلُک.(از منتهی الارب)(ناظم الاطباء). واحد مُلُک.(از اقرب الموارد). و رجوع به مُلُک شود.

ملاک. [م َل ْ لا](ع ص، اِ) مأخوذ از تازی، خداوند ملک و صاحب ملک.(ناظم الاطباء). صاحب قریه ها و مزارع بسیار. صاحب ملک بسیار. ج، ملاکین.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی در عربی نیامده و ساختگی است.(نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال دوم شماره ٔ 3 ص 101).

ملاک. [م ُل ْ لا](ع ص، اِ) ج ِ مالک.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد): پنج قطعه زمین بسیط که در ولایت... واقع است و از ملاک به ما منتقل شد.(مکاتبات رشیدی ص 182). چون آن بائرات معمور شود... و ارباب و ملاک را ازنو ارتفاع و استظهاری پدید آید رعایا مستظهر و متنعم شوند.(تاریخ غازان ص 352). و رجوع به مالک شود.

فرهنگ معین

ملاک

(مِ) [ع.] (اِ.) اصل و مایه چیزی.

(مَ لّ) [ع.] (ص.) کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد.

فرهنگ عمید

ملاک

کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد،

مالک

اصل و مایۀ چیزی که مبنای سنجش آن قرار می‌گیرد، معیار،

حل جدول

ملاک

مقیاس

معیار، ارباب، خان، زمین دار، فئودال

فارسی به انگلیسی

ملاک‌

Canon, Check, Criterion, Laird, Landed, Landlord, Landowner, Propertied, Standard, Touchstone, Yardstick

عربی به فارسی

ملاک

فرشته , مالک , کادر , مجموعه یک طبقه از صنوف اجتماعی , واحدی از قبیل قضایی واداری ونظامی وغیره , کروب (کروبیان) , فرشتگان اسمانی بصورت بچه بالدار , بچه قشنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

ملاک

‎ فرشته، پیغام پیغامبری ‎ توان نیرو، سرمایه، پایه (ملاک الامر پایه ی کار) از ساخته های فارسی گویان ویسدار (ویس ملک اربابی) (تک: مالک) خاوندان ویسداران (اسم) فرشته: } بود هاروت از ملاک آسمان از عتابی شد معلق همچنان. ‎{ (مثنوی. نیک. 229:5) جمع: ملائک (ملایک) و ملائکه (ملایکه) . (اسم) اصل هر چیز مایه، قوام، معیار. (صفت) کسی که املاک بسیارداشته باشد جمع: ملاکین. توضیح باین معنی در عربی نیامده و ساختگی است (نداب 3- 2 ص 101) (صفت) جمع مالک: } پنج قطعه زمین بسیط که در ولایت و ستاباد واقع است و از ملاک بما منتقل شد { (مکاتبات رشیدی) (اسم) فرشته جمع: ملائک (ملایک) ملائکه (ملایکه) . رسالت، نامه و مکتوب، فرستادن اصل و مایه چیزی کسی که ملک و زمین بسیار داشته باشد

فرهنگ فارسی آزاد

ملاک

مَلاک و مِلاک، اساس و اصل هر چیز، عُنصر اصلی و مهم،

معادل ابجد

ملاک

91

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری