معنی ملخ دریایی

حل جدول

ملخ دریایی

روبیان

روبیان، میگو

اربیان

اربیان، میگو

روبیان

میگو

اربیان


میگو و ملخ دریایی

روبیان, قمرون, اربیان,


ملخ

جراد

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

ملخ

(اسم) حشره ایست موذی از راسته راست بالان که دارای قطعات دهانی خرد کننده و دگردیسی ناقص است. این حشره دارای دو زوج بال است: یک زوج بالهای جلوی که سخت است و تبدیل به نوعی قاب شده و جهت پرواز بکار نمیرود ولی یک زوج بالهای عقبی را که چند مرتبه چین خورده بزیر خود حفظ میکنند. پاهای عقبی ملخ برا ی جستن رشد زیادی کرده است. ملخ بزراعتها خسارات فراوان وارد میکند مخصوصا نوزاد آن پس از خروج از تخم بسیار پر خور و حریص است و سر راه خود آنچه را که ببیند میخورد از این جهت در مبارزه با ملخ همیشه باید محل های تخم ریزی آنرا دانست و وسایل انهدام نوزادها را قبل از خروج از تخم آماده کرد تا بمحض خروج از تخم بدفع آنها اقدام شود. ملخ دارای انواع مختلف است و آنها که بیشتر بزراعتها خسارت وارد میسازند عبارتند از: ملخ دریایی ملخ مراکشی و ملخ ایتالیایی. ملخهای ماده معمولا در انتهای شکم خود دنباله باریکی جهت سوراخ کردن زمین دارند که باین وسیله در سوراخی که درزمین تعبیه میکنند تخم ریزی مینمایند و روی تخها را با خاک میپوشانند و تخمها در فصل مناسب تبدیل به نوزادهای بدون بال شده و از سوراخ خارج میشوند و بمزارع حمله میکنند جراد یا ملخ آبی میگو یا ملخ ایتالیایی. گونه ای ملخ که زرد روشن و یا زرد تیره است و طول نر آن در حدود 5 سانتیمتر و طول ماده اش در حدود 3 سانتیمتر است. این ملخ در اواخر تابستان در نقاط مرطوب و علف زار تخم گذاری مینماید. نوزاد آن در اوایل بهار از تخم خارج میشود و به جوانه های نباتات و غلات و بقولات و پنبه و انواع میوه حمله میکند. یا ملخ بی بال . میگو یا ملخ پیاده. نوزاد ملخ که هنوز بدون بال است پوره ملخ. یا ملخ دریایی. گونه ای ملخ که زرد رنگ است و طول بدن ماده اش 6 تا ‎8 سانتیمتر و نر آن 5 تا 6 سانتیمتر است و عظیم الجثه تر از ملخ های مراکشی و ایتالیایی میباشد. ملخ های دریایی عموما در اواخر بهار و اوایل تابستان در نقاط مرطوب و کنار جویها تخم گذاری میکنند. این نوع ملخ خصوصا نوزاد آن آفت صیفی کاری و پنبه و غلات و برگ اشجار میباشد. یا ملخ دریایی. میگو، خرچنگ دریایی. یا ملخ مراکشی. گونه ای ملخ که خاکستری رنگ و دارای لکه های سیاه است و بالهای زرینش بی رنگ میباشد طول بدن ماده آن بین 3 تا 4 سانتیمتر و طول بدن نرش 2 تا 3 سانتیمتر است. این گونه ملخ معمولا عموما در اواخر تابستان در بیابانهای خشک و دامنه کوهها و ریگزارها تخم میگذارد و نوزاد آن در اوایل فروردین از تخم خارج میشود. ملخ مذکور بیشتر به غلات حمله میکند و از برگ گندم و جو تغذیه مینماید.


ملخ بحری

جلنگ میگ میگو ملخ بی بال ملخ دریایی

لغت نامه دهخدا

ملخ

ملخ. [م ُ ل ُ](اِخ)(= ملک) یکی از پروردگاران مردم کارتاژ که بعل هم خوانده می شده، شهر بعلبک در سوریه به نام این پروردگار است. دست کم در سال بایستی یک کودک آنهم یگانه فرزند خاندان بزرگی به رسم فدیه در آغوش آهنین این پروردگار به دم زبانه ٔ آتش داده می شد و در هنگام پیش آمدآسیب و گزند، گروهی از بچگان را در آتش ملخ می سوختند. هنگام جنگ کارتاژ و آگاتوکل ها شهریار سیراکوس(از جزیره ٔ سیسیل) دویست کودک به ملخ فدیه دادند. ملخ مکرر در تورات یاد شده چنانکه در سفر لاویان در باب 18 فقره ٔ 21 آمده: فرزند خود را به آنجا مبر تا از برای ملخ بسوزانند نام خدای خود بی حرمت مساز زیرا من یهوه هستم...(از فرهنگ ایران باستان ص 207). خدای موهوم کنعانیان و به عبری ملک، برای او انسان را قربانی می کردند.(از لاروس).

ملخ. [م َ ل َ](اِ) ترجمه ٔ جراد.(آنندراج). معروف است، به عربی جراد گویند.(انجمن آرا). جانورکی بال دار که گاه خسارت و زیان بسیار وارد می آورد و کشت و زرع را به طوری نابود می کند که مورث قحط و غلا می شود.(ناظم الاطباء). در اوستا، «مذخه ». در گزارش پهلوی «مذک ». در زبان ارمنی، مرخ.(حاشیه ٔ برهان چ معین). از نوع حشرات «اورتوپترها» و از خانواده ٔ «اکریدیده ها». این حشره را که دقیقاً «اکریدیوم » نامند دارای گونه های فراوان است که اختصاصاً در نواحی گرم زندگی می کند و در جنوب فرانسه هم دیده می شود.نوعی از آن به نام «اکریدیوم آژیپتیوم » با اندام «قهوه ای - خاکستری »رنگ و پرزدار گاهی طولش تا 6 سانتیمتر می رسد. این حشره در بیشه های گرم زندگی می کند. ملخ های مهاجر همانند ملخ های سیاحتگر وملخ های مراکشی شمال افریقا ویران کننده ٔ مزارع و کشاورزی و آفت خطرناکی هستند. این حشره غالباً به رنگهای سبز و زرد و قهوه ای درمی آید وپاهای عقبی آن به نسبت بزرگ است و به او اجازه می دهد که به خوبی بجهد. این حشره در چمن زارها و مزارع زندگی می کند و جنس نر صدای تیز شدیدی دارد. نوع سبز این حشره که به نسبت بزرگ و به طول سه تا چهار سانتی متر بالغ می شود گاهی با زنجره اشتباه می شود. «اکریدین ها» یا ملخ های مهاجر در گروههای انبوه حرکت می کنند و ویران کننده ٔ کشاورزی و باغها به شمار می آیند. این حشره در نواحی مجاور صحراها و اختصاصاً در نواحی صحراهای نزدیک به مدیترانه، در افریقا و آسیا که از سنگال تا سند گستردگی دارد و نیز در نواحی آمریکای مرکزی و شمال آرژانتین در تمام فصل ها مشاهده می شود و هنگامی که خشکسالی ناگهانی در این نواحی روی دهد و این حشره برای تغذیه در تنگی بیفتد ناگریز به مهاجرت به نواحی دیگر می شود. مهاجرت این حشره به دو طریق انجام می گیرد: حشرات جوان(لاروها و حشرات تکامل نیافته) که فاقد بالند، و نیز موجودات ریزی که تازه از تخم درآمده اند شروع به حرکت آرام و خوردن و تراشیدن تمام گیاهانی می کنند که در مقابل خود می یابند چنانکه هر گیاهی با حمله ٔ این حشره نابود می گردد و هنگامی که این حشره به حد بلوغ برسد و دارای بال گردد شروع به تکثیرو تولید مثل فراوان می کند و پس از تخم گذاری در دسته های بسیار بزرگ و انبوهی شروع به پرواز کرده بهر طرف روی می آورند و هر جای که فرود آیند در مدت بسیار کمی همه چیز را می بلعند، و چون فصل گرما به پایان رسد جنس های ماده آخرین تخم گذاری خود را انجام می دهند و سپس از بین می روند و تل اجساد آنها عفونت های بسیار شدیدی به وجود می آورد. تخم حشره که در خاکهای خشک گذاشته شده است هنگامی تبدیل به حشره می شود که باران کافی و چندروزه باریده باشد و این مبین آن است که خشکسالی پایان یافته است و در غیر این صورت تخمها می توانند ماههای متمادی در زیر خاک به حالت خواب باقی بمانند. وسایل از بین بردن ملخ های مهاجر مختلف است از آن جمله ایجاد شیار در گرداگرد زمینی که حشره ٔ نورسیده و بی بال شروع به حرکت می کند و چون در عمق این شیار افتند با آتش زدن و یا در خاک مدفون ساختن و دیگر وسایل آنها را نابود می کنند و برای از بین بردن حشره ٔ بالدار در گذشته سعی می شد که با ایجاد سر و صدای شدیدو تیراندازی با تفنگ و افروختن آتش و ایجاد دود، گروه انبوه حشره را از مزارع و باغها دور سازند و چون این حشرات انبوه بر جائی فرومی آمدند آنها را با خرمن کوب و وسایل دیگر می کوبیدند و یا حتی میدان فرود آمدن آنها را به آتش می کشیدند و آنها را از بین می بردندولی اکنون با شعله افکن های جنگی و تلمبه های مخصوص و به کمک هواپیما و هلی کوپتر، محلول 50 در 100 کلروپیکرین و دیگر سمهای حشره کش را بر روی انبوه این حشرات در هوا و زمین می پاشند و آنها را نابود می سازند.(از لاروس بزرگ):
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت.
خسروی.
جراد را به پارسی ملخ گویند و او گرم و خشک است.(الابنیه چ دانشگاه ص 100).
حدیث ثنای من و حضرتت
چو ران ملخ دان و چون خوان جم.
ابوالفرج رونی.
همی شرم دارم که پای ملخ را
سوی بارگاه سلیمان فرستم.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ص 679).
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن هر چه این گدای آرد.
انوری(ایضاً ص 591).
شعر فرستادنت دانی ماند به چه
مور که پای ملخ پیش سلیمان برد.
جمال الدین اصفهانی.
از سلیمان یاد کن وز مور وز پای ملخ
این از آن دستست دردسر همی زیرا دهد.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 128).
عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ
نه چو زنبور کزو سوزش و غوغا شنوند.
خاقانی.
این چو مگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 38).
چرا پیچد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا.
خاقانی.
گر ملخ را نیست بر پا موزه ٔ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش از این.
خاقانی(ایضاً ص 338).
آورده اند که زغنی بود چند روز بگذشت تا از مور و ملخ و هوام و حشرات که طعمه ٔ او بود هیچ نیافت.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 138).
دجله بود قطره ای از چشم کور
پای ملخ پر بود از دست مور.
نظامی.
چون ملخ بر همدگر گشته سوار
از نهیب سیل اندر کنج غار.
مولوی.
پای ملخی پیش سلیمان بردن
عیب است ولیکن هنر است از موری.
سعدی.
نه در راغ سبزه نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ.
سعدی.
جان به تکلف بر جانان سپار
پای ملخ پیش سلیمان بیار.
خواجوی کرمانی(روضهالانوار چ کوهی کرمانی ص 48).
تو سلیمانی و من مورم و جز مور ضعیف
نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد.
ابن یمین.
- مثل ملخ، سخت لاغر و باریک.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل مور و ملخ، چو مور و ملخ، به عده سخت بسیار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بجوشید لشکر چو مور و ملخ
کشیدند از کوه تا کوه نخ.
عنصری(یادداشت ایضاً).
مردم غوری چون مور و ملخ بر سر آن کوه پدید آمدند.(تاریخ بیهقی).
- ملخ آبی، نوعی از ماهی کوچک که آن را به عربی اربیان گویند.(برهان)(آنندراج). نوعی از ماهی کوچک. ملخ دریایی.(ناظم الاطباء). روبیان. جرادالبحر. میگو.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملخ پیاده، ملخ جهنده را گویند و آن غیر ملخ پردار است و بعضی گویند ملخی است که هنوز پر برنیاورده است و آن را به عربی دبی خوانند.(برهان). قُمَّل.(دهار)(ترجمان القرآن). قُمَّله.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملخ زدن کشت را و امثال آن را، کنایه از خوردن و تباه کردن آن را.(آنندراج):
فراقت کشت خسرو را که ترسیدی ز روز بد
ملخ زد کشت دهقان را که بیمش بودی از ژاله.
امیرخسرو(از آنندراج).
|| پروانه(در هواپیما و کشتی). دو یا چهار تیغه ٔ مورب فلزی که بر گرد محوری قرار گرفته و انحنای این تیغه ها چنان است که چون ملخ با نیروی موتور به گرد محور خود حرکت کند تیغه ها هوا را بریده به سمت خود می کشند و با فشار شدید(به نسبت سرعت حرکت) به پس می رانند و در نتیجه هواپیما به پیش و هلی کوپتر به سوی بالا رانده می شوند(پارو زدن در قایق ها نیز بر همین اساس است). در هواپیماهای ملخ دار این دستگاه را در جلو هواپیما و در هلی کوپترها بر روی سقف آنها جای می دهند. توضیح اینکه غالب هواپیماهای امروزی از قبیل هواپیماهای موشکی و هواپیماهایی که با موتور جت حرکت می کنند فاقد ملخ می باشد.

ملخ. [م َ](ع مص)رفتار سخت و سخت رفتن. گویند: ملخ القوم ملخه صالحه؛ اذا ابعدوا فی الارض.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). ملخ القوم، یعنی دور رفتند آن قوم در زمین.(ناظم الاطباء). || آمد و رفت و تردد نمودن در باطل و بسیاری کردن در آن.(منتهی الارب)(آنندراج): ملخ فی الباطل، تردد نمود و آمد و رفت کرد در باطل و بسیاری کرد در آن.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || به دست و به دندان کشیدن چیزی.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || دوتا شدن و شکسته گردیدن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء): ملخ المراءه؛ دوتا شد زن و شکسته گردید.(از اقرب الموارد). || گاییدن.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(آنندراج). || متغیر و مزه برگشته شدن طعام. || بازی کردن اسب.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || کمیز خود خوردن تکه.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء). بول خود خوردن بز نر.(از اقرب الموارد). || بازماندن گشن از گشنی. ملوخ. ملاخه.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(آنندراج). || شکستن شاخه ها برای کاشتن آنها.(از دزی ج 2 ص 611). || جدا کردن. از جا درآوردن.(دزی ایضاً). ||(اِ) شاخه های کنده شده برای کاشتن.(ازدزی ایضاً).


ملخ ناک

ملخ ناک. [م َ ل َ](ص مرکب) جای بسیار ملخ. زمینی که ملخ در آن بسیار باشد: ارض مدباه؛ زمین ملخ ناک.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).دبی، ملخ. مدباه؛ زمین ملخ ناک. مدبیه؛ زمینی که ملخ گیاهش خورده بود.(تعلیقات معارف بهاء ولد ص 166).


ملخ کردار

ملخ کردار. [م َ ل َ ک ِ](ص مرکب، ق مرکب) همچون ملخ. مانند ملخ:
ملخ کردار خون آلودم از باران اشک آری
ملخ سر بر سر زانوست خون آلود بارانی.
خاقانی.

فرهنگ معین

ملخ

(مَ لَ) (اِ.) حشره ای است موذی از راست بالان که دارای قطعات دهانی خرد کننده و دگردیسی ناقص است. این حشره دارای دو زوج بال است. پاهای عقبی اش برای جستن رشد زیاد کرده است.

معادل ابجد

ملخ دریایی

905

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری