معنی ملقب به سردار ملى

حل جدول

ملقب به سردار ملى

ستارخان


ملى گرایى

ناسیونالیسم

لغت نامه دهخدا

ملقب

ملقب. [م ُ ل َق ْ ق ِ](ع ص) لقب دهنده.(ناظم الاطباء).

ملقب. [م ُ ل َق ْ ق َ](ع ص) لقب نهاده شده.(آنندراج). دارای لقب و دارای پاژنامه.(ناظم الاطباء). لقب دار. بالقب. آنکه لقب دارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): شکر خادم برنشست و برادر هارون اسماعیل ملقب به خندان در پیش کرد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700).


سردار

سردار. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) در پهلوی «سردهار» (قائد، پیشوا، رئیس)، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری): سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || پادشاه. || خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب:
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم.
خاقانی.
ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته.
خاقانی.
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق.
نظامی.
سردار خاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.
سیف اسفرنگ.
دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی.
|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری).

سردار. [س ِ] (اِ مرکب) نام سرخدار است در فومن. (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود.

سردار. [س َ] (اِخ) متخلص به یغما. مجموعه ٔ وی بنام سرداریه ساخته و معروف شده است. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 ص 217 و 219 و یغمای جندقی شود.

فارسی به عربی

حاکمیت ملى

السیاده الوطنیه

فرهنگ معین

ملقب

(مُ لَ قَّ) [ع.] (اِمف.) دارای لقب، لقب دار.


سردار

(سَ) [په.] (ص فا.) فرمانده قشون، سالار.

فرهنگ عمید

ملقب

کسی که لقب دارد یا لقبی به ‌او داده شده، لقب‌دار،


سردار

(نظامی) سالار، فرماندهِ سپاه،
[مجاز] رئیس و بزرگ دسته یا طایفه،

فرهنگ فارسی هوشیار

ملقب

لقب نهاده شده، لقب دار

مترادف و متضاد زبان فارسی

سردار

اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده،
(متضاد) سرباز

نام های ایرانی

سردار

پسرانه، فرمانده یک گروه نظامی، پیشوا، رهبر

معادل ابجد

ملقب به سردار ملى

714

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری