معنی ملنگ
لغت نامه دهخدا
ملنگ. [م َ ل َ](ص) مردم مجردسر و پابرهنه.(برهان). به معنی سر و پا برهنه.(آنندراج). مردم سر و پا برهنه و مجرد.(فرهنگ رشیدی):
صفات نور تو روی رخان بسته نقاب
صفات ظلمت تو زنگیان عور ملنگ.
شاه داعی شیرازی(از آنندراج).
- مست وملنگ، مست طافح.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرخوش. بانشاط.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
|| بیهوش و مست الهی را گویند.(برهان)(ناظم الاطباء). مست سرخوش.(انجمن آرا)(آنندراج). در فرهنگ رشیدی گوید: مردم سر و پا برهنه و مجرد و بیت کاتبی را شاهد آورده و غلط است، ملنگ همان طافح صفت مست است و بس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مثال کاتبی از سنگلاخ وادی فقر
ملنگ واربه پایان بر این طریق و ملنگ
میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است
که عذر لنگ نیاید ز رهروان ملنگ.
کاتبی(از آنندراج).
ملنگ. [م َ ل َ](اِخ) شهری است واقع در جزیره ٔ جاوه ازکشور اندونزی که 341000 تن سکنه دارد.(از لاروس).
ملنگ. [م َ ل َ](اِخ) دهی از بخش میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 192 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ معین
(مَ لَ) (ص.) سرخوش، مست.
فرهنگ عمید
سرخوش، مست، بیخود،
مجرد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تردماغ، سرخوش، شاداب، سرمست، شنگول، لول، مست، مخمور، سرحال، بانشاط، درویش، قلندر (هند، افغانستان)، کمخرد، نادان
فارسی به انگلیسی
Jovial, Lively, Spirited, Sprightly
گویش مازندرانی
سرحال و با نشاط، نامی برای سگ
فرهنگ فارسی هوشیار
مردم سر وپا برهنه و مجرد
فرهنگ عوامانه
سرخوش و تردماغ است.
معادل ابجد
140