معنی ملهم
لغت نامه دهخدا
ملهم. [م َ هََ](اِ) بر وزن و معنی مرهم است.(برهان)(آنندراج). مرهم.(ناظم الاطباء).
ملهم. [م ُ هَِ](ع ص) الهام کننده یعنی در دل افکننده از جنس خیر و آن حق تعالی است.(غیاث)(آنندراج). الهام کننده و در دل افکننده.(ناظم الاطباء). آنکه الهام کند:
کلک دین پرورتو واهب ارزاق شده ست
رای روشنگر تو ملهم الباب شده ست.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 144).
ملهمی از ورای حجاب غیب سرانگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 6). واﷲ ولی الفضل و ملهم العقل منه المبداء و الیه المنتهی.(اخلاق ناصری).
ما طبیبان فعالیم و مقال
ملهم ما پرتو نور جلال.
مولوی.
- ملهم غیب، سروش هاتف غیب. سروش غیب.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی.
حافظ(یادداشت ایضاً).
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر رکاب زده.
حافظ.
ملهم. [م ُ هََ](ع ص) الهام کرده شده.(غیاث)(آنندراج). الهام شده و در دل افکنده شده.(ناظم الاطباء). آنکه بدو الهام شده است:
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان.
حافظ(دیوان چ قزوینی ص قک).
- ملهم شدن، الهام یافتن. در دل افتادن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملهم. [م ِ هََ](ع ص) رجل ملهم، مرد بسیارخوار.(منتهی الارب). مرد پرخوار.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
ملهم. [م َ هََ](اِخ) موضعی است نخلناک.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). نام موضعی که خرمابن بسیار دارد.(ناظم الاطباء).
- یوم ملهم، روز جنگ بنی تمیم و حنیفه.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). نام روزی که بنی تمیم با حنیفه جنگ کردند.(ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
الهام کننده، تلقین کننده، خدای تعالی، جمع ملهمین. [خوانش: (مُ هِ) [ع.] (اِفا.)]
(مُ هَ) [ع.] (اِمف.) الهام شده.
فرهنگ عمید
حل جدول
اخذ شده، اقتباس شده
مترادف و متضاد زبان فارسی
الهامبخش، الهامکننده
گویش مازندرانی
مرهم
فرهنگ فارسی هوشیار
الهام کننده، در دل افکننده از جنس خیر و آن حقتعالی است
فرهنگ فارسی آزاد
معادل ابجد
115