معنی ملوک

فرهنگ عمید

ملوک

مَلِک
* ملوک ‌لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسرو‌پرویز منقرض شدند،

فرهنگ فارسی هوشیار

ملوک

پادشاهان، جمع ملک (تک: ملک) شهریاران (اسم) جمع: ملک: پادشاهان: } باب پنجم در لطایف اشعار سلاطین و ملوک و امرا ء { (لباب الالباب. نف. 9) ‎- 2 اولیاء، نامی است از نامهای زنان. یا ملوک طوائف (طوایف) : ملوک الطوایف: } زان ملوک طوائف عظما که چه گونه شدند جمله هبا ک ‎{ (حدیقه. مد. 423)

لغت نامه دهخدا

ملوک

ملوک. [م ُ] (اِخ) کتاب ملوک، نام کتابی از تورات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به پادشاهان (کتاب...) در همین لغت نامه شود.

ملوک. [م ُ] (ع اِ) ج ِ مَلِک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج ِ ملک. پادشاهان. (ناظم الاطباء):
اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری).
چون که یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته ٔ آسیاست.
کسائی.
تیغ تو تیزتر که تیغ ملوک
تو تواناتر از همه ملکان.
فرخی.
هرکه بر درگه ملوک بود
از چنین کار با خدوک بود.
عنصری.
خورند از آنچه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
نوروز از این وطن سفری کرد چون ملک
آری سفر کنند ملوک بزرگوار.
منوچهری.
همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجا به نواحی عقاب در خرچال.
زینبی.
مأمون آن کز ملوک دولت اسلام
هرگز چون او ندید تازی ودهقان.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
کار بدان جایگاه رسید که منوچهر از امیر مسعود عهدی و سوگندی خواست، چنانکه رسم است که میان ملوک باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). معاذاﷲ که خریده ٔ نعمتهایشان باشد کسی و در پادشاهی ملوک این خاندان سخنی گوید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 386). خصمان پیدا آمدند با لشکری سخت قوی با ساز و آلت تمام و تعبیه کرده بودند بر رسم ملوک. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 586). خداوند عالم شاهنشاه اعظم را از دو اصل بزرگوار... پدید آورد و او را به کرامتها و بزرگیها که ملوک جهان از آن خالی بودند آراسته گردانید. (سیاست نامه از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 15). پس آنچه بدان حاجت باشد ملوک را از دیدار خوب و خوی نیکوو عدل... او را به ارزانی داشت. (سیاست نامه ایضاً ص 15). این روزگار تاریخ روزگارهای گذشته گردد و طراز کردارهای ملوک پیشین شود. (سیاست نامه ایضاً ص 15).
شاهی که ملوک را ز عدلش بیم است
هفت اندامش صلاح هفت اقلیم است.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 137).
پی آن بر ملک مبارک باد
پیشوای ملوک امام امم.
ابوالفرج رونی.
کیست امروز در جهان به از او
از ملوک جهان حدیث و قدیم.
ابوالفرج رونی.
بادا ز فخر و فر تو انس دل ملوک
بادا ز عیش و عمر تو جان جهانیان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 462).
عبادت کنندت ملوک و ز بیمت
به اخلاص دارند خود را نمازی.
عثمان مختاری (دیوان ایضاً ص 508).
سپهر پایه ٔ تخت و زمانه حاجب بار
ستاره گوهر تاج و ملوک مدحت خوان.
عثمان مختاری (دیوان ایضاً ص 364).
مبشران فلک بانگ بر زمانه زدند
که بر ملوک بخوان کل من علیها فان.
عثمان مختاری (دیوان ایضاً ص 365).
هستی تو یادگار ملوک اندر این جهان
ملک همه ملوک ترا یادگار باد.
مسعودسعد.
زرشاه همه ٔ گوهرهای گدازنده است و زینت ملوک. (نوروزنامه). هارون گفت... اﷲ مگس را از بهر چه آفرید؟ شافعی گفت... خواری و بیچارگی ملوک زمین را. (کشف الاسرار ج 1 ص 118).
به خامه ٔ تو شود حجت فتوح روان
به نامه ٔ تو شود حاجت ملوک روا.
امیرمعزی.
عجب نباشد با همت چنین دستور
اگر ملوک، ملک را شوند خدمتگر.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 394).
چگونه بحری کز وی گهر برند ملوک
چگونه بحری کز وی خجل شوند بحار.
امیرمعزی (دیوان ایضاً ص 400).
من مردی ام از اهل دمشق... و از فرزندان ملوکم. (تاریخ بخارا). در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و حشرات جمع کرده اند. (کلیله و دمنه). هرکه درگاه ملوک را لازم گیرد... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). اما غرض آن بود که حکمت همیشه عزیز بوده است، خاصه به نزدیک ملوک و اعیان. (کلیله و دمنه).
درگاه او ز جاه شده قبله ٔ ملوک
میدان او ز فخر شده مقصد کبار.
عمعق.
شنیده ام که به ده سال جور و ظلم ملوک
به از دو روزه ٔ سرسام و فتنه و غوغاست.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 136).
امروز از ملوک عصر و امرای وقت در این باب او را یارنیست. (چهارمقاله). پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از آن خلفا و ملوک بود که فرمان وی بر وی رد توان کرد. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 281). آدمی از... احوال و عمارات عالم و ملوک و ممالک چندان فایده یابد که از طریق مشاهدت در عمرهای دراز او را حاصل نیاید. (تاریخ بیهق ایضاً ص 17).
دو نعمت است مرا کان ملوک را نبود
به روز راحت شکر و به شام رنج شکیب.
انوری.
به ذروه ٔ ملکوت آی از نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک.
جمال الدین عبدالرزاق.
نجوم قبله شناسند طاق ایوانت
ملوک سجده گذارند پیش پیغامت.
جمال الدین عبدالرزاق.
تو کیستی که نهی پای بر بساط ملوک
تو از کجا و حدیث خدایگان ز کجا.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 32).
شاهنشه ملوک قزل ارسلان که هست
از رای و روی او به سپهر انور آفتاب.
خاقانی.
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملایک و هم صورت ملوک.
ظهیر فاریابی.
اگر به کل ملوک جهان درآری سر
نبایدت مدد از هیچ انسی و جانی.
ظهیر فاریابی.
تویی که دامن همت به عرض گاه سخن
به روی جمله ملوک جهان برافشانی.
ظهیر فاریابی.
اعدل ملوک و افضل سلاطین... (سندبادنامه ص 8). گویند از ملوک عجم یکی بمرد و او را پسری بود خرد و شیر می خورد... (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 618). ملوک آل سامان می کوشیدند که او را به مقر عز خویش رسانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 258). شمس المعالی قابوس در ایام خویش از ملوک اطراف و اکابر اقطار... مستثنی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاًصص 273- 274).
خنیاگر زن صریر دوک است
تیر آلت جعبه ٔ ملوک است.
نظامی.
به مجالست او ازمجالس ملوک و سلاطین شام و یمن اقتصار کرده بودم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 280). ملک گفت: مرا از گردنکشان ملوک و خسروان تاجدار دوستان بسیارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). اگر از صحایف لطایفی که از قلم غیب نگار غرایب بارش که در خزاین ملوک جهان محفوظ و مکنون است باز گفته شود همانا... (مرزبان نامه ایضاً ص 9).
به نوبتند ملوک اندر این سپنج سرای
کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای.
سعدی.
ملوک از نکونامی اندوختند
ز پیشینیان سیرت آموختند.
سعدی (بوستان).
اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب را به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و عمر و ملک بیش از این بود. (گلستان). و رجوع به مَلِک شود.
- ملوک اطراف، ملوک نواحی. پادشاهان همسایه. سلاطین همجوار: به روزگار پرویز چون که پیامبر ما را... امر آمد از سوی آسمان که سوی ملوک اطراف را کس فرست و دین بر ایشان عرضه کن. (ترجمه ٔ تاریخ طبری). و رجوع به ترکیب ملوک نواحی شود.
- || مرازبه. مرزبانان. (از مفاتیح العلوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اندر حدهای خراسان پادشاهانند و ایشان را ملوک اطراف خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 89). رجوع به مرازبه و مرزبان شود.
- ملوک الطوایف. رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملوک الطوایفی. رجوع به ترکیب ملوک طوایف شود.
- ملوک طوایف، امیران و فرمانروایانی که هر یک با استقلالی نسبی بر گوشه ای از مملکت حکومت کنند وپادشاهی بر این ملوک حکومت فائقه داشته باشد، نظیر:حکومت اشکانیان در ایران و حکومت فئودالها در دوران فئودالیته در اروپا: چون یعقوب اندرگذشت عصیان به دل کردند عمرو را و خواستند که ملوک طوایف گردند. (تاریخ سیستان).
زآن ملوک طوایف عظما
که چه گونه شدند جمله هبا.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 432).
کتاب یمینی از تصنیف عتبی... با قلت اجزا و خفت حجم مشتمل است بر شرح... برخی از احوال آل سامان و نبذی از ایام آل بویه و از اخبار و آثار ملوک طوایف و امراء اطراف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 4). رجوع به ملوک الطوایف شود.
- ملوک طوایفی، ملوک الطوایفی، منسوب به ملوک طوایف، حکومت خان خانی. حکومت فرمانروایان و امیران مختلف در هر ناحیه از مملکتی با استقلال نسبی. رجوع به این دو ترکیب شود.
- ملوک نواحی، ملوک اطراف. پادشاهانی که در همسایگی کشور حکومت دارند. پادشاهان کشورهای مجاور: یکی از متعلقان واقف بود و ملک را اعلام کرد که فلان را حبس فرموده ای با ملوک نواحی مراسله دارد. (گلستان). رجوع به ترکیب ملوک اطراف شود.
|| نامی است از نامهای زنان.

ملوک. [م ُ] (اِخ) مجمعالجزایری است در اندونزی که بوسیله ٔ دریای باندا و دریای ملوک از جزایر سلب جدا شده است و 790000 تن سکنه دارد و مهمترین این جزایر «هالماهرا» و «سرام » و «آمبوان » است. (از لاروس).


ملوک وار

ملوک وار. [م ُ] (ص مرکب، ق مرکب) ملوکانه. شاهانه. در خور شاهان:
رده های ملوک وار سره
مرغ و ماهی و گوسفند و بره.
نظامی.


ملوک ستای

ملوک ستای. [م ُ س ِ] (نف مرکب) ملوک ستاینده. ستایشگرملوک. مدح کننده ٔ پادشاهان. مداح سلاطین:
همی ستود نداند ترا چنانکه تویی
زبان مادح و اندیشه ٔ ملوک ستای.
فرخی.
ستوده ای که گرامی تر از ستایش او
سخن به هم نکند خاطر ملوک ستای.
فرخی.
از فارسی زبانان ملوک ستای رودکی در قباب جلال رضی سامانی امیر خراسانی... منشآت خاقانی (چ محمد روشن ص 298).


ابناء ملوک

ابناء ملوک. [اَ ءِ م ُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) شاهزادگان.


ملوک طوایف

ملوک طوایف. [م ُ ک ِ طَ ی ِ] (اِخ) ملوک الطوایف:
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد...
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند
به گیتی به هر گوشه ای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همی خواندند.
فردوسی.
بدین نامداران جوینده کام
ملوک طوایف نهادند نام.
فردوسی.
که او از ملوک طوایف به گنج
فزون است و زو بینی از رزم رنج.
فردوسی.
ارسطاطالیس... گفت مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا به یکدیگرمشغول می باشند و به روم نپردازند و ایشان را ملوک طوایف خوانند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 97). ایزد عز ذکره مدت ملوک طوایف به پایان آورده بود تا اردشیر را آن کار بدان آسانی برفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 97). بعد از آن چون اسکندر رومی دارابن دارا را قمع کرد و ملوک طوایف پدید آمدند... (فارسنامه ابن البلخی ص 19). اردشیربن بابک... ملوک طوایف را برداشت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20). اسکندر چون ملوک طوایف را ترتیب کرد... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 58).
چو ز اسکندر آمد به روم آگهی
که عالم شد از شاه عالم تهی
ملوک طوایف به هر کشوری
نشستند و گیتی ندارد سری.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 263).
فصل سوم در ذکر ملوک طوایف بیست و دوتن مدت ملکشان سیصد و پنجاه سال. (تاریخ گزیده چ لندن ص 11). چون اسکندر از دار دنیا رحلت می کرد جهان برملوک طوایف بخش کرد. (تاریخ گزیده ایضاً ص 100). سی سال در جنگ ملوک طوایف بود تا جهان او را مهیا شد. (تاریخ گزیده ایضاً ص 105).و رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 1922 و مدخ قبل و اشکانیان و ترکیب ملوک طوایف ذیل ملوک شود.


ملوک طبع

ملوک طبع. [م ُ طَ] (ص مرکب) آنکه سرشت شاهان دارد. منیعالطبع. بلندهمت:
در این زمین که تو هستی ملوک طبعانند
که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش.
سعدی.

فرهنگ فارسی آزاد

ملوک

مُلُوک، پادشاهان، صاحبان قدرت و سلطه، (مفرد: مَلِک) ضمنا ملوک جمع مَلک و مُلک و به معانی دیگر نیز می باشد،

فرهنگ معین

ملوک

(مُ) [ع.] (اِ.) جِ ملک، پادشاهان.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ملوک

پادشاهان، شاهان، ملک‌ها،
(متضاد) رعایا، رعیت‌ها

حل جدول

ملوک

پادشاهان

نام های ایرانی

ملوک

دخترانه، پادشاهان

معادل ابجد

ملوک

96

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری