معنی ملیح
لغت نامه دهخدا
ملیح. [م َ] (ع ص) رجل ملیح، مردی شیرین. ج، مِلاح، اَملاح. (مهذب الاسماء). مرد خوب صورت. (ناظم الاطباء). خوب صورت. (منتهی الارب) (آنندراج). دارای ملاحت. تأنیث آن ملیحه. ج، ملاح، املاح. (از اقرب الموارد). || قبره. کاکلی. (از دزی ج 1 ص 7).
- ابوالملیح، قبره و چکاوک. (ناظم الاطباء).
|| آب نمکین. (منتهی الارب) (آنندراج): ماء ملیح،آب نمکین. ج، ملاح، املاح. (ناظم الاطباء). ضد عذب. (اقرب الموارد). || سمک ملیح، ماهی شور. (مهذب الاسماء). ماهی نمک زده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی نمک سود. (ناظم الاطباء). ماهی نمک سود، یعنی قدیده شده. (از اقرب الموارد). || قلیب ملیح، چاه آب شور. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نمکین. نمک دار. (ازناظم الاطباء). نمکین. (غیاث). باملاحت. بانمک. مجازاً شیرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): پیر... به زبان فصیح و بیان ملیح این ابیات انشاد فرمود. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 191). زبان را به الفاظ ملیح و سخنهای فصیح بگشاد، چنانکه همگنان متحیر ماندند. (تاریخ غازان ص 4).
- ملیح الکلام، فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره، خوش بیان. شیرین سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مجازاً ضد صبیح که سفیدلون باشد. (غیاث). گندمگون. || زیبا. خوب صورت. مطبوع و خوشنما و خوش آیند. (از ناظم الاطباء):
آخر نه گناهی است که من کردم و بس
منظور ملیح دوست دارد همه کس.
سعدی.
- ملیح المنظر، خوش نما. خوش منظر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): علیها هدب ذهبی اللون ملیح المنظر. (ابن البیطار یادداشت ایضاً).
- ملیح صورت، خوب صورت. زیبا. جمیل: در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب، گویند حکمای یونان، و زرگران شهر حران... ملیح صورتان بخارا، زیرکان و نقاشان چین... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 28).
ملیح. [] (اِ) نوعی از عوسج است بزرگ برگ و سرخ. (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه).
فرهنگ معین
نمکین، نمک دار، دارای [خوانش: (مَ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
نمکدار،
گندمگون، خوبصورت، نمکین،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین، گندمگون، گیرا، خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ،
(متضاد) زشت، بدگل، خوشآیند، دلنشین، دوستداشتنی
فارسی به انگلیسی
Comely, Fetching, Maidenly, Pretty, Sweet
فارسی به عربی
رخیم، سحر، نغمی
فرهنگ فارسی هوشیار
مردی شیرین و خوب صورت
فرهنگ فارسی آزاد
مَلِِیح، زیبا و ظریف (جمع: مِلاح، اَملاح)، (مؤنث: مَلِیحَه)
مَلِِیح، شور و پر نمک و غیر گوارا (آب و خوراکی)،
فارسی به آلمانی
Zucker
واژه پیشنهادی
بالنگ
معادل ابجد
88