معنی منتقد

لغت نامه دهخدا

منتقد

منتقد. [م ُ ت َ ق ِ] (ع ص) نقدستاننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه عیوب شعر را بر گوینده ٔ آن آشکار کند. (از اقرب الموارد). آنکه آثار ادبی و هنری را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد و معایب و محاسن و موارد قوت و ضعف آن آشکار می سازد. ناقد. نکته گیر. خرده گیر. || کودک جوان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاد شود.

منتقد. [م ُ ت َ ق َ] (ع ص) سره کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درم خوب از بد سوا شده و شمرده شده. (ناظم الاطباء). || پاک. (غیاث). محض. خالص:
او به بینی بو کند ما با خرد
هم ببوئیمش به عقل منتقد.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 193).
|| (مص) در قول حریری: «و محک المنتقد»، مصدر میمی است به معنی انتقاد. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

منتقد

جداکننده درم خوب از بد، انتقاد کننده. [خوانش: (مُ تَ ق) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

منتقد

آزموده‌شده،
درم سره و خالص،

انتقادکننده،
صرافی‌کننده،
کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن ‌را بیان کند،

حل جدول

منتقد

عیب‌جو، ایرادگیر

عیب جو، ایرادگیر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

منتقد

خرد هگیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

منتقد

انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده‌گیر، عیب‌جو، معترض، نکته‌گیر، انتقادگر، انتقادجو، ناقد، نقدنویس

فارسی به انگلیسی

منتقد

Critic, Reviewer

فارسی به ترکی

منتقد‬

eleştirmen

فرهنگ فارسی هوشیار

منتقد

سرهیده سرهنده (اسم) درم خوب از بد سوا شده، قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری که خوبی و بدی آن آشکارشده. (اسم) آنکه درم خوب را از بد جدا کند و تشخیص دهد صرافی کننده، آنکه نیک و بد قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری را آشکار سازد جمع: منتقدین.

فرهنگ فارسی آزاد

منتقد

مُنتَقِد، انتقاد کننده، نشان دهنده خوبی ها یا بدی های کلام یا نوشته یا عملی، جدا کننده درست از نادرست (سکه و غیره)،

فارسی به ایتالیایی

منتقد

critico

معادل ابجد

منتقد

594

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری