معنی منسی

لغت نامه دهخدا

منسی

منسی. [م َ سی ی / م َ] (ع ص) فراموش شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراموش کرده شده. (غیاث) (آنندراج). فراموش شده و در فراموشی نهاده و غفلت شده و اهمال کرده شده و سهل انگاری شده و سهوشده. (ناظم الاطباء): فأجائها المخاض الی جذع النخله قالت یا لیتنی مت قبل هذا و کنت نسیاً منسیاً. (قرآن 23/19).
گمان مبر که بماند سوی خدا آن روز
ز کرده هات به مثقال ذره ای منسی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 362).
جز محمد منشی که محمد منسی انگاشته اند ازیرا از دفتر مذکوران نام او برداشته... (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 121). || آنکه بر رگ نسای وی رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه بر رگ نسای وی آسیبی رسیده باشد و در این معنی به کسر میم نیزقرائت شده است. (از اقرب الموارد).

منسی. [م ُ] (ع ص) فراموش گرداننده ٔ چیزی مر کسی را. (آنندراج). آنکه سبب فراموشی و نسیان گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): بنات افکارش غیرت حور و ولدان است، ابیات دلاویزش ناسخ سخنان سحبان و منشآت لطف آمیزش منسی احسان حسّان. (مقدمه ٔ دیوان حافظ منسوب به محمد گلندام چ قزوینی ص ق).

منسی. [م َ ن َس ْ سی] (اِخ) (به معنی فراموشکار) اول زاده ٔ یوسف است و چون یعقوب را اجل فرارسید یوسف منسی و افرائیم را با خود برداشته و به نزد بستر یعقوب برد تا ایشان را مبارک فرماید... (از قاموس کتاب مقدس). پسر یوسف بن یعقوب البکر که یکی از اسباط بنی اسرائیل بدو منسوب است. (از اعلام المنجد). رجوع به قاموس کتاب مقدس و سِفْرِ تکوین 48 آیه ٔ 5 و مدخل بعد شود.

منسی. [م َ ن َس ْ سی] (اِخ) پسر حزقیا و جانشین وی بر تخت مملکت یهودکه در سن دوازده سالگی و به سال 698 ق.م. بر تخت شهریاری نشست و به سال 642 ق.م. درگذشت. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به همین مأخذ و مدخل قبل و بعد شود.

منسی. [م َ ن َس ْ سی] (اِخ) نام ناحیه ای که تقسیم آن بدین تفصیل است: 1- ناحیه ای در طرف شرقی اردن که شامل نصف ملک جلعاد تا باشان و ارجوب بود؛ یعنی از محنایم تا حرمون و از اردن و دریای جلیل تا به دشت سوریه امتداد داشت. 2- ناحیه ای در مغرب اردن که از دریای مدیترانه تا به اردن و از اشیر و یساکار به طرف شمال تا به افرائیم به طرف جنوب امتداد می داشت. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به همین مأخذ و مدخل قبل شود.

منسی. [م ُ س ِ] (اِخ) دوک مارشال فرانسوی که در سالهای 1794 و 1808 و 1823 م. خود را مشهور و ممتاز ساخت و در سال 1814 در مقابل متحدین از پاریس دفاع کرد (1754-1842م.). (از لاروس).

فرهنگ معین

منسی

(مَ) [ع.] (اِمف.) فراموش شده.

(مُ) [ع.] (اِفا.) آنکه یا آنچه سبب فراموشی گردد.

فرهنگ عمید

منسی

فراموش‌شده،

آنچه سبب فراموشی شود،

حل جدول

منسی

فراموش شده

فرهنگ فارسی هوشیار

منسی

فراموش شده از یاد رفته از یاد زداینده (اسم) فراموش شده: } جز محمد منشی که محمد منسی انگاشته اند ازیرا از دفتر مذکوران نام او برداشته. . . ‎{ (نفثه المصدور. چا. یز. ‎121) (اسم) آنکه یاآنچه سبب فراموشی گردد: } ابیات دویزش ناسخ سخنان سحبان و منسات لطف آمیزش منسی احسان حسان. ‎{ (مقدمه دیوان حافظ منسوب بمحمد گلندام. چا. قزوینی. ص ق)

فرهنگ فارسی آزاد

منسی

مَنسِیّ، (اسم مفعول نَسِیَ، یَنسی، نَسی) فراموش شده،

مُنسی، (اسم فاعل از اَنسی، یُنسِی، اِنساء) از یاد برنده، فراموش کننده، باعث فراموشی شونده،

معادل ابجد

منسی

160

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری