معنی منش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مَ نِ) [په.] (اِمص.) خوی، سرشت.
فرهنگ عمید
خو، سرشت، طبیعت،
همت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
خصلت، خلق، خو، خوی، داب، سجیه، سگال، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت
فارسی به انگلیسی
Character, Characteristic, Disposition, Ethos, Feature, Habit, Habitude, Humor, Mien, Temper, Temperament, Trait
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) اندیشه کردن تفکر: } معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت. { (محمد مخلد سگزی. تاریخ سیستان ص 212)، (اسم) خوی عادت طبیعت، طبع بلند شخصیت عالی: } ولیکن هرآن کس گزیند منش بباید شنیدش بسی سرزنش. { (شا. بخ 169: 1)
معادل ابجد
390