معنی منشور

لغت نامه دهخدا

منشور

منشور. [م َ] (ع اِ) فرمان. (دهار). فرمان شاهی مهرناکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرمان پادشاهی و بعضی گویند به معنی فرمان پادشاهی در لطف و عنایت باشد. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حکم و فرمان امیر یا شاهی، غیر مختوم یعنی سرگشاده. ج، مناشیر. (یادداشت مرحوم دهخدا):
نبشتند منشور بر پرنیان
به رسم بزرگان و فر کیان.
فردوسی.
به منشور بر مهر زرین نهاد
یکی دل کف رام بر زین نهاد.
فردوسی.
بپیچید و اندیشه زو دور داشت
به مردی ز خورشید منشور داشت.
فردوسی.
بدان تا هرآن کس که دارد خرد
به منشور آن دادگر بنگرد.
فردوسی.
ور ز تیغ است ملک را منشور
جز به منشور ملک را مستان.
فرخی.
در خور پیل کنون رایت و منشور بود
مرتبت را به جهان برتر از این چیست مکان.
فرخی.
خلعت شاهی و منشور فرستد بر تو
تا شود دشمن تو کور و بداندیش تو کر.
فرخی.
از میر مؤمنینش منشور و نامه بود
خورشید خاص بود و سزاوار جامه بود.
منوچهری.
وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی
به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش.
منوچهری.
مرا بر عاشقان داده یکی منشور سالاری
که طومارش رخ زردست و مژگانست وراقش.
منوچهری.
لوا به دست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده به دست سواری دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). بونصر مشکان نامه بخواند و به پارسی ترجمه کرد و منشور بخواند و نثار کردن گرفتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 378). هارون الرشید نیزه و رایت خراسان ببست به نام فضل و منشور بدو دادند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 422).
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد.
(گرشاسب نامه).
ای پسر، من پیر شدم... ومنشور عزل زندگانی از موی خویش بر روی خویش کتابی می بینم. (قابوسنامه چ نفیسی ص 1). سلمان بن یحیی... را صاحب دیوانی سمرقند دادند و با خلعت و منشوری بفرستادند. (قابوسنامه چ نفیسی ص 162). چنان شنودم که ابوالفضل بلعمی سهل خجند را صاحب دیوانی سمرقند داد، منشوربنوشتند و توقیع بکردند. (قابوسنامه ایضاً ص 162).
شادمانی بدان کت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.
ناصرخسرو.
معزول شده ست جان ز هرچه
داده ست بر آنت دهر منشور.
ناصرخسرو.
از اینجا منشور جهالت خویش برخوان. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 806).
به لقا سود با بهشت عنان
به بقا یافت از ازل منشور.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پرفسور چایکین ص 55).
به توقیعت چو شد منشور مطوی
همانگه شد لوای حمد منشور.
ابوالفرج رونی (ایضاً ص 57).
توقع نیست بی توقیع میمونت
که دارد هیچ حاصل هیچ منشور.
ابوالفرج رونی (ایضاً ص 57).
اقبال دست ملک روان کرد هر سویی
منشورها نوشت جهان را به نام تو.
مسعودسعد.
چون به منشور و نامه آمد کار
رفت چیزی که گفت نتوانم.
مسعودسعد.
با ملک خود از یزدان منشور ابد برخوان
فتنه ز جهان بنشان در صدر شرف بنشین.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 434). راست گویی خسرو عادل جلال ملت است
جبرئیل آورد منشورش به ملک جاودان.
عثمان مختاری (ایضاً ص 429).
چو مدّ و نقش او با نامه و منشور شد پیدا
کلید و قفل شد پیدا در توفیق و خذلان را.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 12).
تا نام تو بنوشت دبیر از بر منشور
سیاره غلام قلم و دست دبیر است.
امیر معزی (ایضاً ص 111).
توقع است که منشور من بیاراید
بدان عبارت شیرین که در شهوار است
مرا نوشتن منشور من به از خلعت
که درج پرگهر است آن و گنج دینار است.
امیر معزی (ایضاً ص 117).
منشور خراسان و طبرستان وجرجان، معتضد به اسماعیل فرستاده با خلعت. (مجمل التواریخ والقصص).
چون امیر اسماعیل عمرولیث را نزدیک خلیفه فرستاد خلیفه منشور خراسان به وی فرستاد. (تاریخ بخارا).
هست در منشور دین توقیع امر و نهی تو
امر و نهیش را کنم اظهار «کنتم تکتمون ».
سنائی (دیوان چ مصفا ص 280).
ای یافته جمالت در جلوه ٔ نخستین
منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی.
سنائی (ایضاً ص 538).
بر جهان وصل باری بنده را منشور ده
تات بنمایم که من فرمان روائی چو کنم.
سنائی (ایضاً ص 482).
یکی از دولت و اقبال، منشور شرف بخشد
یکی از نصرت و توفیق، تأیید و ظفر دارد.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 138).
نکرد جلوه ٔ حسن آفتاب تا نستاد
ز نور رای تو منشور عالم آرایی.
بهاءالدین محمد بغدادی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 123).
از هوای تو دلم را بخت منشوری نوشت
سوره ٔ اخلاص را توقیع آن منشور کرد.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 98).
خیال هیبتش در دست شمشیر اجل گیرد
همای همتش بر پای منشور ظفر بندد.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 110).
طلعت میمون تو طغرای منشور فرح
رایت منصور تو خورشید گردون ظفر.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 149).
مثل آن منشور کاندر حق تو سلطان نبشت
کس ندید و کس نخواهد دید تا روز شمار.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 185).
طغرای نکوکاری و منشور سعادت
پیش ملک العرش به توقیع تو بردم.
برهانی.
فرخنده فال صدری و دیدار روی تو
منشور شادمانی و بیزاری غم است.
سوزنی.
شهریارا شادمان بنشین به تخت و ملک خویش
تا برد منشور خانی از تو صد خان دگر.
سوزنی.
خورشید را کسوف و زوال است مر ورا
منشور بی کسوف و زوال است از ازل.
سوزنی.
ای جهان شرف به تو معمور
یافته از دو پادشا منشور.
سوزنی.
منشور تو درج پرجواهر
ایوان تو چرخ پرکواکب.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 35).
آنکه ملک بقاش را شب و روز
از سواد و بیاض منشور است.
انوری (ایضاً ص 68).
منشی ملک فلک در هرچه منشوری نوشت
کلکش اندر عهده ٔ توقیع آن منشور باد.
انوری (ایضاً ص 101).
آنکه به منشور اوست مملکت آن و این
و آنکه به تدبیر اوست سلطنت این و آن.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 307).
داده ایام ترا منشوری
به همه نعمت جاویدانی.
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 339).
ذات حق سلطان سلطانان و کعبه دار ملک
مصطفی را شحنه و منشور قرآن دیده اند.
خاقانی.
از پی طغرای منشور ظفر
تیر حکمش بر کمان ملک باد.
خاقانی.
منشور فقر بر سر دستارتست رو
منگر به تاج تاش به طغرای شه طغان.
خاقانی.
برادر خویش را... به رسولی سوی یعقوب فرستاد... و عهد و منشور و لوا فرستاد به ولایت بلخ و تخارستان و... (تاریخ سیستان).
چون هر دو صف به هم رسیدند شمشیر خطیب وار بر منابر مناکب منشور عزل عامل سنان می خواند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193). حق طاعت و ضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید و به تجدید منشور ایالت او مثال داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 337).
چو منشور اقبال او خواند پیش
در او بست عنوان فرزند خویش.
نظامی.
پس آنگه داد با تشریف و منشور
همه ملک مهین بانو به شاپور.
نظامی.
فرمود تا به مکافات آن ضیافت منشور آن دیه... به نام دهقان نوشتند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 22).
گفتم ترا خواهم که فضل فاضلتری... چون تو مرا باشی منشور فضل و کرم درنوشتم. (تذکرهالاولیاء عطار).
خسرو حسام دولت و دین اردشیر آنک
منشور ملکش از قلم کن فکان رسید.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 71).
بی خم طغرای چین ابروی تو چرخ را
نیست بر منشور دیوان حوادث اعتماد.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 150).
پیوسته تاب مهر تو در جان آفتاب
بنوشته دست عمر تو منشور روزگار.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 325).
تا به وقتی که از دارالقضا منشور اجل به عزل او نافذ نگشت در آن عمل بود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 69). مبشران روان شدند و منشورها به هر طرفی فرستاد. (جهانگشای جوینی).
باز منشوری نویسد سرخ و سبز
تا رهند ارواح از سودا و عجز.
مولوی.
شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول.
سعدی (بوستان).
گر آن است منشور احسان اوست
ور این است توقیع فرمان اوست.
سعدی.
در این مقام محبان را منشور خلافت نویسند و خلعت شیخوخت بخشند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 110). بر منشور خلافت او این توقیع آمد که ان اﷲ خلق آدم علی صورته. (مصباح الهدایه ایضاً ص 95).
هر مثالی کاندر آن توقیع امر و نهی اوست
همچو منشور قضا عقلش نماید امتثال.
ابن یمین.
شه سریر چهارم که شاه انجم اوست
نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا.
عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 3).
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ٔ ابرو رسد به طغرایی.
حافظ.
- منشور آتلانتیک، رجوع به سازمان ملل متحد شود.
- منشور ملل متحد، رجوع به سازمان ملل متحد شود.
- منشورنویسان باغ، کنایه از پرندگان باغ است که بلبل و قمری و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). مرغان خوش آواز باغ چون بلبلان و امثال آن. (فرهنگ رشیدی):
محضر منشورنویسان باغ
فتوی بلبل شده بر خون زاغ.
نظامی.
|| جسم جامدی که دارای دو قاعده ٔ متساوی و متوازی بود و آن دو قاعده بواسطه ٔ ضلعهای متوازی به هم متصل شده باشد. (ناظم الاطباء). شکلی فضایی است که دو وجه آن چندضلعیهای متساوی و متوازی است و قاعده نام دارند. وجوه دیگر آن متوازی الاضلاع هستند و تعداد آنها برابر با عده ٔ اضلاع هر یک از دو قاعده است مثلاً منشور مثلث القاعده، که دو قاعده ٔ آن دو مثلث متساوی هستند و وجوه اطراف آن شامل سه متوازی الاضلاع است. (فرهنگ اصطلاحات علمی). منشور که از اصطلاحات معروف هندسه است در اصل «موشور» به واو است به جای نون و منشور به نون به معنی مزبور در کتب لغت عرب موجود نیست. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). فرهنگستان ایران «شوشه » را بجای اصطلاح فرنگی و عربی آن برگزیده است. || (اصطلاح فیزیک) محیط شفافی است که بین دو سطح مستوی و متقاطعقرار گرفته است. غالباً منشور را به شکل منشور مثلث القاعده می سازند. معمولاً برای نور مرئی از منشورهای شیشه ای و برای اشعه ٔ ماوراء بنفش و مادون قرمز از منشورهای دُر کوهی استفاده می کنند. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- منشور نیکل، منشوری که برای تهیه ٔ نور پولاریزه ٔ مسطح و در مواردی از این قبیل به کار می رود. اگر این منشور از دُر کوهی ساخته شده باشد برای آزمایش تابشهای ماوراء بنفش استعمال می شود. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- منشور ولاستون، منشوری است که برای تولید نور «پولاریزه » صفحه ٔ «پولاریزاسیون » به کار می رود. این منشور معمولاً از دُر کوهی ساخته میشود و نظیر منشور نیکل هنگام کار با تابش ماوراء بنفش می تواند مورد استفاده قرار گیرد. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
|| (ص) پهن گسترده شده. (ناظم الاطباء). گشاده. گشوده: و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامه کتاباً یلقیه منشوراً. (قرآن 13/17). و الطور و کتاب مسطور فی رق ه منشور. (قرآن 1/52 و 2 و 3).
به توقیعت چو شد منشور مطوی
همانگه شد لوای حمد منشور.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسورچایکین ص 57).
اعلام علم و ادب به یفاع قدر علمای آن دیار مرتفع و منشور. (المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 2 و 3).
- منشور گردیدن، گشوده شدن. باز شدن. آشکار شدن. گسترده شدن:
کنون کرد باید عمل را حساب
نه وقتی که منشور گردد کتاب.
سعدی (بوستان).
|| پراکنده شده. (غیاث) (آنندراج). || آشکارگشته و شایعشده و فاش شده. || دمیده شده. || با اره بریده شده. (ناظم الاطباء). || مرد پریشان کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
|| ضد منظوم و آن را منثور نیز گویند و در مجمعالصنایع آرد: کلام یا منظوم است و یا منشور و منشور بر سه قسم است مرجز و مسجع و عاری. مرجز آن است که وزن شعر دارد اما قافیه ندارد و مسجعآنکه قافیه دارد اما وزن ندارد، و عاری آن است که از این هر دو عاری است یعنی نه وزن دارد و نه قافیه، قافیه ٔ بی وزن شعر نیست چنانکه وزن بی قافیه شعر نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1384). رجوع به منثور شود. || قسمی از خط عربی و از متفرعات قلم ریاضی است. رجوع به ترجمه ٔ الفهرست ص 14 شود.

فرهنگ معین

منشور

(اِ مف.) نشر شده، گسترده شده، برانگیخته شده، مبعوث. [خوانش: (مَ) [ع.]]

فرمان، فرمان پادشاهی، شکلی هندسی که قاعده هایش یک چند ضلعی و وجوه جانبیش متوازی الاضلاع باشد، جسمی از جنس بلور به شکل منشور که نور پس از عبور از آن تجزیه می شود. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

منشور

اعلامیه،
[جمع: مواشیر] (فیزیک) قطعۀ بلور که دارای قاعدۀ مثلث است و نور را تجزیه می‌کند،
نامۀ سرگشاده،
[قدیمی] فرمان، فرمان پادشاهی،

حل جدول

منشور

نامه سرگشاده

مترادف و متضاد زبان فارسی

منشور

اجازه، حکم، خط، رقعه، رقیمه، طغرا، طومار، عرضحال، عریضه، فرمان، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نبشته، نوشته، ورقه، بلور، چندوجهی، پراکنده، منتشر، زنده‌شده، مبعوث، اصول، نظریات

فارسی به انگلیسی

منشور

Charter

فارسی به عربی

منشور

دستور

نام های ایرانی

منشور

پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی در سپاه افراسیاب تورانی

عربی به فارسی

منشور

بروشور , برگچه , ورقه

فرهنگ فارسی هوشیار

منشور

‎ شوشه، فرمان گشادنامه

فرهنگ فارسی آزاد

منشور

مَنشُور، فرمان، امر، حکم، (جمع: مَناشِیر)، گسترده شده، نشر و پخش گردیده،

معادل ابجد

منشور

596

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری