معنی منصوری
لغت نامه دهخدا
منصوری. [م َ] (ص نسبی، اِ) منسوب به منصور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصور شود. || قسمی آواز. یکی از گوشه های چهارگاه. (از یادداشت مرحوم دهخدا). || قسمی کاغذ منسوب به ابوالفضل منصوربن نصربن عبدالرحیم کاغذی، از مردم سمرقند. و قسمی دیگر از کاغذ نیز به نام منصوری شهرت داشته است اقدم از زمان ابوالفضل منصور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصوری. [م َ ری ی] (ص نسبی) منسوب است به منصوره. (از انساب سمعانی). رجوع به منصوره شود.
منصوری. [م َ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شاه آباد است که در جنوب خاوری شاه آباد واقع است. شمال دهستان دشت و جنوب آن کوهستانی است. رودخانه ٔراوند و رودخانه ٔ شیان در این دهستان به هم ملحق می شوند و قسمتی از اراضی و قراء این دهستان از این رودخانه مشروب می شوند. محصول عمده ٔ دهستان چغندرقند و محصولات دامی است. این دهستان از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و 7500 تن سکنه دارد. مرکز دهستان آبادی داربید و قراء مهم آن چنگان، مله سر، سیاه پله. چقاجنکه و حمیل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
منصوری. [م َ] (اِخ) دهی از دهستان خنافره است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 1000 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ ابوجعفر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
منصوری. [م َ] (اِخ) دهی از دهستان فسارود است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
منصوری. [م َ] (اِخ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
منصوری. [م َ] (اِخ) تیره ای از ایل کلهر. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 61). رجوع به کلهر شود.
منصوری. [م َ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن محمدبن صالح، از فقهای داودیین و کتاب المصباح و کتاب الهادی و کتاب النیر از اوست. (ابن الندیم) (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
(مَ) [ع - فا.] (اِ.) یکی از گوشه های چهارگاه.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به منصور، (اسم) یکی از گوشه های چهارگاه
معادل ابجد
396