معنی منع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (مص م.) بازداشتن، دور کردن.
فرهنگ عمید
بازداشتن کسی از کاری یا چیزی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بازداری
کلمات بیگانه به فارسی
بازداری
مترادف و متضاد زبان فارسی
بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت بهعملآوردن
فارسی به انگلیسی
Ban, Bar, Discouragement, Preclusion, Prevention, Prohibition, Restraint, Veto
فارسی به عربی
رفض، منع
عربی به فارسی
قدغن کردن , تحریم کردن , لعن کردن , لعن , حکم تحریم یا تکفیر , اعلا ن ازدواج در کلیسا , بجز , باستثناء , ممنوعیت , منع
فرهنگ فارسی هوشیار
باز داشتن برکم بژکم باز گیری باز گری آب جوی ار ز بحر باز گری بحر را زان سپس شمر شمری (سنائی) (شمر حوض خرد و کوچک را گویند) خرچنگ خود دار خود داری کننده (مصدر) باز داشتن جلوگیری کردن، (اسم) جلوگیری ممانعت: } معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت منع فضل مال از محتاج. . . { (کشف الاسرار 502:2) یا منع تعقیب. جلوگیری بازپرس از تعقیب متهم.
فرهنگ فارسی آزاد
مَنع، (مَنَعَ، یَمنَعُ) نهی کردن، بازداشتن، مانع شدن، جلوگیری کردن، محروم کردن (به مَناعَه نیز مراجعه شود)،
مَنِع، خوددار،
معادل ابجد
160