معنی منور

فارسی به عربی

منور

منور

لغت نامه دهخدا

منور

منور. [م ُ ن َوْوَ] (ع ص) روشن. (آنندراج). روشن و تابدار و درخشان. روشن شده و روشن کرده شده. (ناظم الاطباء). باروشنی. بانور. فروغمند. (یادداشت مرحوم دهخدا):
به روز مبارک به بخت همایون
به عزم موافق به رأی منور.
فرخی.
چو در تاریک چه یوسف منور مشتری درشب
درو زهره بماند زرد و حیران چون زلیخایی.
ناصرخسرو.
چو بر روی فرعون برده ست موسی
به روی فلک بر ثریا منور.
ناصرخسرو.
با خاطر منور روشن تر از قمر
ناید به کار هیچ مقر قمر مرا.
ناصرخسرو.
گشتم از او باز سوخته چو عطارد
او شد ازپیش من چو مهر منور.
مسعودسعد.
ای منور به تو نجوم جلال
وی مقرر به تو رسوم کمال.
رشیدالدین وطواط.
در طشت آب دید توان ماه عید و من
در طشت خون بدیدم ماه منورش.
خاقانی.
چون محرم این غم سمع تست و منور این حجره شمع تو.... در تمهید اعذار مبالغتها نمایی. (سندبادنامه ص 169).
از نافه ٔ شب هوا معنبر
وز گوهر مه زمین منور.
نظامی.
شب گور خواهی منور چو نور
از اینجا چراغ عمل برفروز.
سعدی.
- منورالفکر، روشن فکر. که اندیشه ٔ درست و روشن دارد. رجوع به روشن فکر شود.
- منورالقلب، آنکه دل نورانی دارد و روشن دل و عاقل و دانا. (ناظم الاطباء).
- منور بودن، روشن و تابان بودن:
بالای هفت چرخ مدوردو گوهرند
کز نور هر دو عالم و آدم منورند.
ناصرخسرو.
به هر منزل که مشک افشان کنی راه
منور باش چون خورشید و چون ماه.
نظامی.
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
ور هست اگر چراغ نباشد منور است.
سعدی.
- منور شدن، روشن شدن. (ناظم الاطباء):
چو شب پرنیان سیه کرد چاک
منور شد از پرتو هور خاک.
فردوسی.
یارب آن صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی میزد و آفاق منور میشد.
سعدی.
عیشها دارم در این آتش که بینی دم به دم
کاندرونم گرچه میسوزد منور میشود.
سعدی.
- منور کردن، روشن کردن:
دلم را چون به فضل خویش ایزد
بکرد از عقل نورانی منور.
ناصرخسرو.
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منور چو روی رایزن شهریار.
خاقانی.
- منور گرداندن (گردانیدن)، روشن کردن: داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند چنانکه جمال خورشید روی زمین را منور گرداند. (کلیله و دمنه). در ممالک خویش در ایام اعیاد و جمعات خطبه به هر دو لقب منور ومزین گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). ظاهر او را به جمال صورت و کمال هیئت بیاراست و باطن او را به نور معرفت مزین و منور گردانید. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ایضاً ص 6).
- منور گشتن، روشن و تابناک شدن:
همی گشت زآن فرخ و زآن شادمانی
صنوبر بلند و ستاره منور.
فرخی.

منور. [م ُ ن َوْ وِ] (ع ص) روشن کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج).

منور. [م ُ ن َوْ وَ] (اِخ) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 618 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


ذات منور

ذات منور. [ت ُ م َن ْ وَ] (ع ص مرکب) یقال بغاه اﷲ ذات منور؛ ای ضربه او رمیهً تنیر فلاتخفی علی احد. (منتهی الارب).


استبداد منور

استبداد منور. [اِ ت ِ دا دِ م ُ ن َوْ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) استبدادی توأم با عدل: دیودور... دوره ٔ حکومت مطلقه ٔ اسکندر یا چنانکه گویند استبداد منور را ترویج نمود. (ایران باستان ص 78).


منور رازی

منور رازی. [م ُ ن َوْ وَ رِ] (اِخ) اﷲویردی، از مریدان حاج محمدجعفر همدانی بود و چندی نیز خدمت حاج محمدرضای همدانی کردو از یمن همت ایشان از سالکان مسلک طریقت گردید. و صاحب ریاض العارفین با وی ملاقات کرده است. از اوست:
مهر ازلی در دل بی کینه ٔ ماست
منزلگه اسرار نهان سینه ٔ ماست
ما گرچه خرابیم ز ما درمگذار
کآن گنج خفی درون گنجینه ٔ ماست.
(از ریاض العارفین ص 304).

عربی به فارسی

منور

روشن کردن , درخشان ساختن , زرنما کردن , چراغانی کردن , موضوعی را روشن کردن , روشن (شده) , منور , روشن فکر

فرهنگ معین

منور

(مُ نَ وَّ) [ع.] (اِمف.) روشن، درخشان.

مترادف و متضاد زبان فارسی

منور

درخشان، رخشنده، روشن، نورانی، نیر،
(متضاد) مکدر، بی‌نور

فرهنگ فارسی هوشیار

منور

روشن، درخشان، فروغمند

فرهنگ عمید

منور

نورانی، روشن‌شده، درخشان،

حل جدول

منور

نورانی، درخشان، روشن شده

فارسی به انگلیسی

منور

Aflame, Clear

فرهنگ فارسی آزاد

منور

مُنَوَّر، (اسم مفعول نَوَّرَ، یُنَوِّرُ، تَنوِیر) نورانی و روشن گردیده، نورانی، روشن، تبیین شده،

معادل ابجد

منور

296

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری