معنی مهربان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مِ) (ص.) با محبت، نیک اندیش.
فرهنگ عمید
بامهرومحبت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
باعاطفه، آزرمجو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوشخو، دلسوز، رحیم، رقیقالقلب، شفیق، عاطفیمزاج، نرمدل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازکدل،
(متضاد) جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا
فارسی به انگلیسی
Affable, Affectionate, Amiable, Attentive, Benign, Benignant, Caring, Chummy, Compassionate, Endearing, Fatherly, Friendly, Gentle, Good-Hearted, Heartwarming, Humane, Kind, Kindhearted, Kindly, Loving, Matey, Mild, Neighborly, Obliging, Sociable, Soft, Softhearted, Soulful, Tenderh
فارسی به عربی
التزام، انسانی، جید، حمید، حنون، خیری، رحیم، لامبالی، لطیف، مترف، محبوب، معتدل، ناضج، ناعم، نوع، ودی، ودیع
نام های ایرانی
دخترانه، دارای محبت و عاطفه
فرهنگ فارسی هوشیار
با مهر، عاطف، بامحبت، صاحب مهر
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Artig, Brav, Freundlich, Gelind, Gut, Gütig, Gütlich, Leicht, Leise, Mild, Sacht, Sanft, Sanft [adjective], Warmherzig [noun], Warmherzigkeit [noun], Weich, Weichlich, Herzlich
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
298