معنی مهربانی خدا نسبت به بندگان

لغت نامه دهخدا

بندگان

بندگان. [ب َ دَ / دِ] (اِ) جمع بنده:
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه).
بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است.
سنایی.
رجوع به بنده شود.


مهربانی

مهربانی. [م ِ] (حامص مرکب) عمل مهربان. صفت مهربان. نواخت. محبت. نوازش. حنو. تحنی. شفقت. (مهذب الاسماء). رأفت. عطوفت. عاطفه. عاطفت. حنان. (منتهی الارب). مرحمت. (مهذب الاسماء). مهر و محبت و گرمی نمودن. (برهان). قفاوه. رحمت. حفاوت. حفاوه. ملاطفت. مهر. رقه. شفقه. رفهه. روح. ریح. رحمی. رخم. رخمه. نظره. روف. روفه. شفق. (منتهی الارب). تعطف. (لغت تاریخ بیهقی). عائده. ذل. (منتهی الارب):
زبانی سخنگوی و دستی گشاده
دلی هَمْش کینه هَمَش مهربانی.
دقیقی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 109).
همه مهربانی بدان کن که شاه
سوی جنگ توران نراند سپاه.
فردوسی.
بدو گفت رو پیش خواهر بگوی
که از دشمنان مهربانی مجوی.
فردوسی.
مرا آن سخن این زمان شد درست
ز دل مهربانی نشایست شست.
فردوسی.
تو هرچند زشتی کنی بیش بر ما
شود بیشتر با تو مان مهربانی.
منوچهری.
دلهای ایشان قرار گیرد بر آنچه خدا بدیشان عنایت کرده از مهربانی امیرالمؤمنین نسبت به ایشان. (تاریخ بیهقی ص 314). اعتماد داشتم به خوبی و مهربانی و منفعت او. (تاریخ بیهقی ص 315). از روزگار کودکی تا امروز او را بر ما شفقت و مهربانی بوده است. (تاریخ بیهقی).
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی دردسر بی.
باباطاهر.
مگر در سر نداری ای پسر هش
چه جوئی مهربانی از پدرکش.
ناصرخسرو.
سرش در بر گرفت از مهربانی
جهان از سر گرفتش زندگانی.
نظامی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن
خوبرویی را بباید زیوری.
سعدی.
اسماعیل میرزا امام قلی میرزارا فرزند نامید و در آغوش مهربانی کشید. (عالم آرای عباسی ص 201).
در آتشش فکنم تخم مهربانی را
دهم به تربیتش آب زندگانی را.
کلیم.
- مهربانی کردن، مهر ورزیدن. نوازش کردن:
مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی
ندهی داد و همی داد ز من بستانی.
منوچهری.
تا به امروز بنده پروردی
مهربانی و مردمی کردی.
سعدی (هزلیات).
- مهربانی نمودن، کرار. (منتهی الارب). تحفی. (زوزنی). تعطیف. اکتناع. (منتهی الارب). اشفاق. (تاج المصادر). رجوع به ترکیب مهربانی کردن شود.
- امثال:
مهربانی مهربانی آرد.
|| (اِخ) نام لحنی است از موسیقی. مهرگانی. (برهان). نام لحنی از سی لحن باربد. || (اِ مرکب) نوعی از جامه ٔ لطیف و نازک به غایت خوش قماش. (برهان). جامه ٔ بسیار باریک.


کهریزک بندگان

کهریزک بندگان. [ک َ زَ ب َ دِ] (اِخ) دهی از دهستان بهنام سوخته است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 448 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

فرهنگ فارسی هوشیار

بندگان

(اسم) جمع بنده. ‎ بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی. ) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده.


مهربانی

نوازش، محبت، رحمت، رئوف

واژه پیشنهادی

بندگان

ممالیک

آفریده‌ شدگان-مخلوقات-ابرار

خلایق

فارسی به عربی

مهربانی

تودد، شفقه، لامبالی، لطافه، موده

فارسی به آلمانی

مهربانی

Warmherzig [noun], Warmherzigkeit [noun], Zuneigung

معادل ابجد

مهربانی خدا نسبت به بندگان

1559

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری