معنی مهرورزی
لغت نامه دهخدا
مهرورزی. [مِهْرْ وَ] (حامص مرکب) عمل مهرورز. کسب مهر و محبت و مهربانی. (ناظم الاطباء). عشق ورزی:
پیش از اینت بیش از این غمخواری عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ٔ آفاق بود.
حافظ.
عقل کل را رای محمودت ایاز خاص خواند
مهرورزی با ایاز از خسرو غزنین خوش است.
کاتبی.
حل جدول
ترحم
مترادف و متضاد زبان فارسی
تجمش، عشقبازی، عشقورزی، معاشقه، شفقت، مهربانی،
(متضاد) جفاپیشگی، جفا
فارسی به انگلیسی
Court, Devotion, Love
فرهنگ فارسی هوشیار
عشق ورزی، کسب مهر و محبت و مهربانی
واژه پیشنهادی
ترحم
معادل ابجد
468