معنی مهینه
لغت نامه دهخدا
مهینه. [م ِ ن َ / ن ِ] (ص تفضیلی، ص عالی) مهین. بزرگ. (غیاث). مقابل کهین. مقابل بزرگتر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). مهتر:
ز تیغ کوه درختان فروفکنده بموج
از او کهینه درختی مه از مهینه چنار.
فرخی.
بهینه صورت او بود و انبیا ابجد
مهینه معنی او بود و اصفیا اسماء.
خاقانی.
بر یاد محقق مهینه
انگشت کهینه بسته دارد.
خاقانی.
مگر میرفت استاد مهینه
خری می برد بارش آبگینه.
عطار.
عطار در بقای حق و در فنای خود
چون بوسعید مهنه نیابد مهینه ای.
عطار.
|| (اِ مرکب) حداکثر. بیشینه. مقابل کمینه. مقابل حداقل: کمینه ٔ طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آن را حدی نیست. (کشف الاسرار ج 1 ص 609).
حل جدول
اکثر
فارسی به انگلیسی
Maximum
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) مهین، حداکثر بیشینه مقابل کمینه حداقل: } کمینه طهر پانزده روزاست و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست. {
فرهنگ پهلوی
شکل دیگر مهین، بزرگی
معادل ابجد
110