معنی مورخ مشهور تاریخ مسعودی

حل جدول

مورخ مشهور تاریخ مسعودی

ابوالفضل بیهقی


تاریخ مسعودی

اثری از ابوالفضل بیهقی


نویسنده تاریخ مسعودی

بیهقی

ابوالفضل بیهقی

لغت نامه دهخدا

مسعودی

مسعودی. [م َ](اِخ) شهرت محمدبن مسعودبن محمد مسعودی غزنوی. رجوع به مسعودی غزنوی شود.

مسعودی. [م َ](اِخ) علی بن شهاب الدین. رجوع به علی مسعودی شود.

مسعودی. [م َ](ص نسبی) منسوب به مسعود که مراد سلطان مسعودبن محمودغزنوی است. این ترکیب و گاه به صورت جمع(یعنی مسعودیان) در تاریخ بیهقی مکرر به کار رفته است. و مقصوداز آن اطرافیان و هواداران سلطان مسعود است در مقابل محمودی(محمودیان یا پدریان) که طرفداران پدر وی بودند: این گرگ پیر گفت قومی ساخته اند از محمودی و مسعودی و به اغراض خویش مشغول، ایزد عز ذکره عاقبت به خیر بکناد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230).

مسعودی. [م َ](حامص) مسعود بودن. نیک بختی. سعادتمندی. میمنت.(ناظم الاطباء). و رجوع به مسعود شود.

مسعودی. [م َ](اِخ) شهرت علی بن حسین بن علی، مکنی به ابوالحسن. از اولاد عبداﷲبن مسعود، مورخ ورحاله ٔ قرن چهارم هجری و از اهالی بغداد بود که در مصر اقامت گزید و به سال 346 هَ.ق. در آنجا درگذشت.وی در مصر و ممالک عرب سیاحت کرد و بعد به پارس رفته در اصطخر اقامت کرد. پس از چندی به هند و نیز به چین درآمد و از آنجا تا جزیره ٔ ماداگاسکار رفت بالاخره به آذربایجان، گرگان، شام و فلسطین سفر کرد. او راست: مروج الذهب. ذخائر العلوم و ماکان فی سالف الدهور. الاستذکار لما مر فی سالف الاعصار. التاریخ فی اخبارالامم من العرب و العجم. کتاب رسائل. اثبات الوحید در امامت. المقالات فی اصول الدیانات. خزائن الملک و سر العالمین. التنبیه و الاشراف. اخبار الزمان و من اباده الحدثان. حدائق الاذهان فی اخبار بیت النبی(ص). الامانه فی اصول الدیانه. الاوسط. البیان فی أسماء الائمه علیهم السلام - أخبار الخوارج.(از الاعلام زرکلی ج 5 ص 87 و تاریخ ایران باستان ص 103 و کشف الظنون).

مسعودی. [م َ](اِخ) دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال باختری شوسف و 5هزارگزی شمال شرقی هشتوکان. آب آن از قنات و راه آن مالرو است.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

مسعودی. [م َ](اِخ) شهرت محمدبن عبدالرحمان بن محمدبن مسعود خراسانی مَروَروذی پنجدهی، ملقب به تاج الدین. فقیه و ادیب قرن ششم هجری و نسبت او به جدش مسعود است. رجوع به ابوسعید(محمدبن ابی السعادات...) و الاعلام زرکلی ج 7 ص 64 شود.


مورخ

مورخ. [م ُ وَرْ رَ] (ع ص) مؤرخ. دارای تاریخ و تاریخ نوشته. (ناظم الاطباء). تاریخ دار. دارای تاریخ. که تاریخ آن نوشته شده باشد. تعیین زمان و هنگام شده و دارای تاریخ. (ناظم الاطباء): مورخ به تاریخ پنجم صفر 1320 هَ. ق. (یادداشت مؤلف).
- مورخ به، از زمان ِ. به تاریخ ِ: مورخ به چهارم شعبان 1351. (از یادداشت مؤلف).
- مورخ گشتن، تاریخ یافتن. بدان تاریخ مخصوص شدن. تاریخی و با تاریخ شدن: روزنامه ٔ شاهی به تاریخ این پادشاه مورخ گشته است. (سندبادنامه ص 9).

عربی به فارسی

مورخ

تاریخ نویس , تاریخ دان , مورخ , تاریخ گزار

مورخ , تاریخ دار

فارسی به عربی

مورخ

مورخ

معادل ابجد

مورخ مشهور تاریخ مسعودی

2798

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری