معنی موقوفه
لغت نامه دهخدا
موقوفه. [م َ / مُو ف َ / ف ِ] (از ع، ص، اِ) موقوفه. غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمره ٔ آن تسبیل شده باشد. هرچیزی که در راه خدا وقف شده و حبس کرده باشند. چیزهای وقف کرده شده. هرچیز که طبعاً یا برحسب عرف و عادت جزء یا از توابع و متعلقات عین موقوفه محسوب می شود داخل در وقف است. (ماده ٔ 68 قانون مدنی). واقف می تواند تولیت یعنی اداره کردن امور موقوفه را مادام الحیات یا در مدت معین برای خود قرار دهد... تولیت اموال موقوفه ممکن است به یک یا چند نفر غیر از خود واقف واگذار شود. (ماده ٔ 75 قانون مدنی).
موقوفه. [م َ ف َ] (اِخ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه با 311 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
فرهنگ معین
(مُ فَ) [ع. موقوفه] (اِ.) ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده.
فرهنگ عمید
وقفشده،
(اسم، صفت) ملکی که درآمد آن برای کارهای عامالمنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسم وقف، وقفی
فارسی به انگلیسی
Endowment
فرهنگ فارسی هوشیار
موقوفه در فارسی: ور ستاد نهادک (اسم) مونث موقوف آنچه (از قبیل ملک زمین مستغلات و غیره) که در راه خدا وقف کنند جمع: موقوفات.
معادل ابجد
237